كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)/ تهيه و تنظيم محمدرضا حامدي، مسعود مكارم.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع) ، 1382-

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : دوره: 964-6632-89-0 ؛ 10000ريال : ج.1: 964-8139-09-1 ؛ ج.2: 964-6632-76-9 ؛ 10000 ريال : ج.3 964-6632-74-2 : ؛ ج.4 964-8139-10-5 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi Ketab - Al- Nekah: the juris Prudence Lessons of his holiness ayatullahelozma Makarem Shirazi

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1381) .

يادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1387) .

يادداشت : عنوان ديگر: كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

يادداشت : كتابنامه .

مندرجات : ج. 1. سال تحصيلي 78 - 79 .-ج. 2. سال تحصيلي 79 - 80 .-ج. 4. سال تحصيلي 81 - 82 .-ج.7. سال تحصيلي 85 - 84

عنوان ديگر : سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) .

عنوان ديگر : كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

موضوع : زناشويي (فقه)

شناسه افزوده : حامدي، محمدرضا، 1348 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : مكارم، مسعود، 1346 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP189/1 /م 7ك 2 1382

رده بندي ديويي : 297/36

شماره كتابشناسي ملي : م 80-23989

فهرست

مقدّمه … 5

القول في الرضاع … 7

شرائط الرّضاع (الاوّل) … 9

مسئلۀ 1: … 18

شرائط الرّضاع (الثّاني) … 20

شرائط الرّضاع (الثّالث) … 22

شرائط الرّضاع (الرّابع) … 24

مسئلۀ 2: ما المراد بالحولين … 29

شرائط الرّضاع (الخامس) … 33

مسئلۀ 3: المعتبر في انبات اللحم … 43

مسئلۀ 4: المعتبر في التقدير بالزّمان … 44

مسئلۀ 5: المعتبر في التقدير بالعدد … 45

مسئلۀ 6: شرط نشر الحرمة بين المرتضعين

… 56

مسئلۀ 7: مصاديق عناوين المحرمة … 57

مسئلۀ 8: حصول العلاقة الرّضاعية … 60

مسئلۀ 9: في العلاقة الرّضاعية … 61

مسئلۀ 10: في العلاقة الرضاعية … 61

مسئلۀ 11: سريان الرّضاع في العمومة و … 63

مسئلۀ 12: نكاح ابي المرتضع في اولاد … 64

مسئلۀ 13: اخوات كل من المرتضعين لاخوة الآخر … 70

مسئلۀ 14: الرّضاع يمنع من النكاح لاحقاً … 70

تنبيهٌ: اذا كان اخوان في بيت واحد … 76

مسئلۀ 1: ارضاع الولد جدته من طرف الام … 77

مسئلۀ 2: لو زوّج ابنه الصغير … 78

مسئلۀ 3: مهر النكاح المبطل بالرّضاع الطاري … 79

مسئلۀ 4: عموم المنزلة … 84

مسئلۀ 5: لو شك في وقوع الرّضاع … 88

مسئلۀ 6: الشهادة علي الرضاع … 90

مسئلۀ 7: قبول شهادة النّساء في الرّضاع … 91

شهادتهنّ في ما يخفي عليه الرّجال … 97

شهادة النساء في الحدود و القصاص … 99

شهادة النّساء في الحقوق و الاموال … 105

شهادة النّساء في النّكاح و الطّلاق … 108

فلسفة عدم قبول شهادتهنّ في بعض الامور … 110

مسئلۀ 8: في صفات المرضعة … 113

القول في المصاهرة و ما يلحق بها … 116

مسئلۀ 1: تحرم معقودة الاب علي ابنه … 117

مسئلۀ 2: تحريم تزويج امّ الزّوجة … 121

مسئلۀ 3: في تحريم الرّبيبة … 126

مسئلۀ 4: حرمة اقسام الرّبيبة … 130

مسئلۀ 5: لا اشكال في ترتب … 131

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين

الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر سوّمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 81- 80 تدريس شده و به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آنكه در سال گذشته جلد دوّم اين مجموعه به زيور طبع آراسته شد و مورد توجّه علاقه مندان و مراكز علمي مختلف قرار گرفت بطوري كه فضلا و بزرگان و صاحب نظران اين جانبان را مورد تشويق قرار داده و با پيشنهادهاي سازندۀ خود ما را در انجام هرچه بهتر اين مهم ياري كردند، با اميد و دلگرمي هرچه بيشتر بر آن شديم كه جزوات درس امسال استاد معظّم را به شيوۀ سال گذشته و با دقّت بيشتر جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد ندارد به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند به چاپ برسانيم.

در اين مجموعه نيز به روال سابق، مجموعۀ درسها بازبيني شده و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل در اين كتاب آورده شده تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

در كنار اين مجموعه، dc نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد، البتّه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمتهاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از

روي كاست و يا dc در كنار اين مجموعه پيگيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

در پايان از اينكه خداوند توفيق داد بعد از چاپ جلد دوّم «كتاب النّكاح» به چاپ جلد سوّم اين مجموعه موفّق شويم.

خداي را سپاس مي گوييم و اميدواريم كه توانسته باشيم قدمي هرچند ناچيز در نشر علوم آل محمّد صلي الله عليه و آله برداريم و اين خدمت ناچيز، منظور نظر آقا امام زمان (عج) واقع شده و در روزي كه «لٰا يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لٰا بَنُونَ» مثمر ثمر گردد، چرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي مي فرمايد:

«المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النار؛ «1»

وقتي كه مؤمن از دنيا برود و از او نوشته اي علمي باقي بماند، آن نوشته در روز قيامت ميان او و آتش دوزخ حجاب و مانعي خواهد بود».

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

7 جمادي الثاني 1423

حوزۀ علميّۀ قم

______________________________

(1) بحار الأنوار، ج 1، ص 198.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 7

[القول في الرّضاع]

اشاره

1 القول في الرّضاع … 17/ 6/ 80

اسباب التحريم ستّة اوّلها النسب، ثانيها الرضاع، ثالثها المصاهرة و ملحقاتها، رابعها استيفاء العدد، خامسها اللعان، سادسها الكفر

«القول في الرضاع»

فقها در باب نكاح، براي حرمت، شش سبب ذكر كرده اند؛ اوّلين سبب را در سال گذشته بحث كرديم و امّا دوّمين سبب رضاع است.

مقدّمه:

امام در مقدّمۀ بحث رضاع مي فرمايد:

انتشار الحرمة بالرضاع يتوقّف علي شروط.

از اينجا معلوم مي شود كه اصل حرمت به سبب رضاع به نظر امام مسلّم است؛ ولي اكثر فقها، ابتداءً از حرمت رضاع صحبت كرده و بعد وارد شروط مي شوند.

مسئلۀ رضاع از بعضي جهات در زمان سابق بيشتر مبتلي به بود، چون نوعاً بچّه ها را شير مي دادند و جايگزين هاي رنگارنگ امروزي براي شير مادر نبود؛ ولي امروزه خيلي از زنان، به جهاتي مايل به شير دادن نيستند، يا بواسطۀ حفظ زيبايي ظاهر و يا بخاطر اشتغال در خارج از خانه و … در حالي كه ثابت شده است، ترك رضاع هم براي مادر زيان هاي مهمّي دارد و هم براي فرزند به همين جهت مسئلۀ رضاع در عصر ما كمتر شايع است؛ ولي از بعضي جهات در عصر ما نيز مبتليٰ به است، چون عدّه اي، بچّه هايي را براي سرپرستي و تولّي برمي گزينند و معمولًا مايلند كه بچّه به اهل خانه محرم شود، كه بهترين راه آن همان رضاع است.

از جهت ديگري نيز مسئلۀ رضاع محلّ ابتلاء است، و آن در مورد زناني است كه در خارج از خانه اشتغال دارند و نمي توانند بچّۀ خود را شير دهند. پس اگر چه از جهاتي ابتلاء به مسئلۀ رضاع كم شده؛ ولي از بعضي جهات ابتلاء به آن زياد شده

است.

ادلّة سببيّة الرضاع للحرمة:

اشاره

ادلّۀ ثلاثه (اجماع، كتاب و سنّت) بر اين مسأله دلالت دارد ولي دليل عقل در اينجا راه ندارد چون اين مسأله از مسائل تعبدي است، البتّه مي توانيم استحسانات ظنّي درست كنيم و بگوييم چون از شير اين زن گوشت و پوست بر بدن بچّه روييده است، حكم مادر را دارد.

1- اجماع:

اصل اين مسأله (رضاع موجب حرمت است) از مسلّمات، و اجماع شيعه و سنّي بر آن است؛ بلكه از ضروريّات دين است.

2- آيۀ: «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ» «1»

بعضي از محرّمات نه گانۀ نسبيّۀ در ناحيۀ رضاع را مي توانيم از اين آيه با مقايسۀ محرّمات رضاعي به محرّمات نسبي به دست آوريم، چون قرآن به اجمال بيان مي كند و سنّت، آن را توضيح مي دهد.

3- سنّت:

اشاره

روايات متواتره، رضاع را موجب حرمت مي داند كه هم در منابع شيعه است و هم در منابع اهل سنّت، اين روايات دو دسته هستند: يك قسم عام است و تمام محرّمات نسبيّه را مي گيرد و قسم ديگر در موارد خاصّه وارد شده است.

2 القول في الرّضاع … 19/ 6/ 80

الف: روايات عامّه:

روايات عامّه به سه تعبير وارد شده است:

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب.

يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة.

الرضاع لحمة

(«لُحْمَة» از مادّۀ لحم است و معاني متعدّدي دارد كه يكي از معاني آن پود است)

كلحمة النسب.

تعبير اوّل در روايات زياد و متواتر است، تعبير دوم هم در چند روايت وجود دارد؛ ولي تعبير سوم را در كتب روايي پيدا نكرده ايم؛ از كتب فقهي كه تعبير سوّم در آنها آمده است مي توان از جامع المقاصد، حدائق، مسالك، كفاية الاحكام سبزواري، شرح لمعه، درّ المنثور، جواهر «2»، زبدة البيان، رياض، مستند نراقي، وسيلۀ ابن حمزة، مهذّب البارع و از كتب تفسير هم مي توان از تفسير الميزان، و تفسير صافي نام برد، البتّه بود و نبود اين حديث در كتب

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) جواهر، ج 29، ص 310.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 8

روايي تأثيري در احكام مسأله ندارد.

مرحوم نراقي در مستند به عنوان روايتي معتبر از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده و مي فرمايد:

ورد في السّنة المقبولة عنه صلي الله عليه و آله انّه قال: الرضاع لحمة كلحمة النسب؛ «1»

صاحب وسايل «2» از هفت نفر تعبير اوّل را نقل مي كند:

بريد بن معاويه، ابي الصباح الكناني، داود بن سرحان، عبيد بن زراره، عبد اللّٰه بن سنان، حلبي، عثمان بن عيسي، كه بعضي از آنها از

حضرت رسول صلي الله عليه و آله، بعضي از امام صادق عليه السلام و بعضي از ابي الحسن (كه احتمالًا موسي بن جعفر عليه السلام است) نقل شده است، و تعبير دوم نيز در دو حديث آمده است:

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سمعته يقول: يحرم من الرضاع، ما يحرم من القرابة. «3»

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة. «4»

اين دو حديث احتمالًا يك حديث باشد كه روات مختلف آن را از «عبد اللّٰه بن سنان» نقل كرده اند.

مرحوم حاجي نوري رواياتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آورده كه مشتمل بر تعبير اوّل است:

* دعائم الاسلام: روينا عن جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن آبائه:

انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «5»

حديثي هم از عوالي اللآلي نقل مي كند كه از سعيد بن مسيّب است و عامّه هم كراراً به عبارات مختلف اين حديث را نقل مي كنند:

* عوالي اللآلي: روي سعيد بن المسيّب، عن علي بن ابي طالب عليه السلام، قال: قلت: يا رسول اللّٰه، هل لك في بنت عمك حمزة، فانّها اجمل فتاة في قريش؟ فقال صلي الله عليه و آله: اما عملت انّ حمزة اخي من الرضاعة؟ و أنّ اللّٰه تعالي حرّم من الرضاعة ما حرّم من النسب. «6»

در كتب عامّه هم روايات عديده اي نقل شده كه چند روايت آن از عايشه است. روايات عايشه داستان مفصّلي دارد، اجمال داستان اين است كه مردي اجنبي وارد خانۀ يكي از همسران پيامبر

شد، عايشه به پيامبر خبر داد و پيامبر فرمود: اين دو خواهر و برادر رضاعي هستند، و در ذيل حديث آمده است:

قال صلي الله عليه و آله: انّ الرضاعة تحرم ما تحرم الولادة. «7»

روايتي هم از طريق ابن عباس است كه در خدمت پيامبر بود و به پيامبر پيشنهاد ازدواج با دختر حمزه را داد، در ذيل روايت آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

انّها لا تحلّ لي انّها ابنة اخي من الرضاعة و ان اللّٰه حرّم من الرّضاعة ما حرّم من النّسب. «8»

اين روايت در سنن بيهقي است و در صحيح بخاري و مسلم هم نقل شده است. پس اين روايت، يك روايت متواتر است كه به انحاء گوناگون نقل شده است.

ب: روايات خاصّه:

روايات زيادي كه خصوصيّات را بيان مي كنند و در موارد خاص وارد شده اند.

نتيجه:

از اين عبارتي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّۀ هدي عليهم السلام نقل شده مي خواهيم يك قاعدۀ كلّي استخراج كنيم كه مخصوص باب رضاع است و آن قاعدۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

است.

اصل اوّلي، حليّت و اباحه (استصحاب حليّت و اصالة الحليّة) است، امّا وقتي قاعده آمد اصالة الحليّة به حرمت منقلب مي شود و چون قاعدۀ ما (يحرم من الرضاع … ) عام لفظي است و مقدّم است بر اصل عملي (اصالة الحليّة و استصحاب حليّة)، پس در موارد شك، تمسّك به اصول عمليه جايز نيست، اجمالًا.

3 القول في الرّضاع … 20/ 6/ 80

بقي هنا امورٌ:

الامر الاوّل: معني قاعده

بسياري از بزرگان در اينجا كلمۀ «نظير» در تقدير گرفته اند، يعني «يحرم من الرضاع نظير ما يحرم من النسب» و معتقدند كه اگر كلمۀ نظير در تقدير نگيريم تحصيل حاصل است، چون مادر نسبي حرام است و لازم نيست معنون به عنوان مادر رضاعي باشد، يعني اگر مادر حقيقي است، براي حرمت عنوان رضاع نمي خواهد.

______________________________

(1) مستند نراقي، ج 16، ص 226.

(2) ج 14، باب 1 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 1 از ابواب رضاع.

(4) ح 9. باب 1 از ابواب رضاع.

(5) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 1 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 1 از ابواب رضاع.

(7) سنن بيهقي، ج 7، ص 451.

(8) سنن بيهقي، ج 7، ص 452.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 9

قلنا: اگر كمي دقّت شود نيازي به تقدير نيست، چرا كه روايت مي فرمايد:

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

و «من يحرم» نمي گويد، اگر «مَن» مي گفت كلمۀ نظير لازم بود

ولي «ما» مي گويد، كه كنايه از عناوين است، نه اشخاص، يعني «يحرم من الرضاع العناوين التي يحرم من النسب كعنوان الام، و الاخت»، پس اين تعبير دقيق و حساب شده است و تقدير هم لازم ندارد.

الامر الثاني: شمول قاعده

جملۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

تمام عناوين نه گانۀ محرمات نسبي (ام، بنت، بنت البنت، اخت، بنت الاخ، بنت الاخت، عمه، خاله، جده) را شامل مي شود، ولي ما يحرم بالمصاهرةرا شامل نمي شود، چون روايت

ما يحرم من النسب

مي گويد. اگر دليلي از خارج ثابت كند، بحث ديگري است؛ ولي قاعده فقط شامل نسبيّات مي شود، حتّي ممكن است بعضي جاها تركيبي از مصاهرة و نسب باشد، كه اين موارد را هم شامل نمي شود.

الامر الثالث: عموميّت قاعده

آيا اين روايت عام است و شرائط و خصوصيّات را هم شامل مي شود؟ مثلًا طفلي ده بار شير خورده و يا دو سال و يك ماه دارد و از زني شير خورده است، آيا عنوان رضاع صدق مي كند و حرام مي شود؟ آيا مي توانيم بگوييم قاعده عام است و دو سال و سه سال ندارد و رضاع صادق است؟ اگر اين باشد تمام موارد شك در عدد، سنة، فحل … را شامل مي شود، چون صدق رضاع مي كند.

عدّه اي مي گويند عموميّت دارد و شامل جميع ابواب رضاع مي شود و هرجا كه صدق رضاع كرد، اصل حرمت است.

لكنّ الانصاف: قاعده در مقام بيان اين شرايط نيست و در صدد بيان حرمت عناوين نسبيّه است و كأنّ رضاع مفهومي داشته است كه در اذهان معلوم بوده و امام مي فرمايد اين عنوان كه حاصل شد، اين آثار را دارد.

وقتي مي توان به اطلاق مطلق تمسّك كرد كه در مقام بيان باشد، حتّي اگر شك كنيم كه مطلق در اينجا در مقام بيان است يا نه، اصل اين است كه در مقام بيان نيست، خصوصاً اگر بگوييم از اين جهت در مقام بيان است، بايد تخصيصات متعدّدي بزنيم، چون نه عدد دارد، و نه

زمان، و نه اشتراط فحل، و تخصيص اكثر مستهجن است، پس چه بهتر است كه بگوييم از نظر شرايط در مقام بيان نيست.

نعم، اگر گفته بودكل ولد ارتضع من امرأة، مي گفتيم «ارتضع» به يك بار هم صادق است؛ ولي وقتي «الرضاع» مي گويند، «ال» آن عهد است نه جنس، يعني «رضاع» معني معهودي داشته است.

ان قلت: آيا رضاع حقيقت شرعيه است يا لغويّه؟ اگر بگوييد حقيقت شرعيه است بايد ثابت كنيد كه شما به دنبال آن نيستيد، پس مي گوييم رضاع حقيقت شرعيه ندارد، بلكه حقيقت لغويّۀ عرفيّه دارد، در اين صورت چرا عام نباشد و شامل همۀ موارد نشود، الّا ما خرج بالدليل؟

قلنا: ما عرض نكرديم حقيقت شرعيه دارد؛ ولي مي گوييم اين اطلاق در مقام بيان نيست و روايت ناظر به عناوين محرّمه است و كاري به بيان شرايط ندارد.

الامر الرابع: تأسيس اصل

اصل در مباحث رضاع چيست؟ اگر قاعده را قبول كنيم اصل حرمت است، امّا اگر قائل به عموميّت عناوين نباشيم، اصل اباحة است و استصحاب حليّت مي كنيم، البتّه اين اصالة الاباحة براي كسي است كه استصحاب را در شبهات حكميه جاري بداند و اگر جاري نداند، اصل ديگري (اصالة الحليّة كل شي ء لك حلال) جاري است كه هم شبهات حكميه و هم شبهات موضوعيّه را شامل مي شود، پس اگر استصحاب را حجّت دانستيم چه بهتر و اگر ندانستيم به اصالة الحليّة تمسّك مي كنيم.

البتّه مواردي در رضاع داريم كه استصحاب جاري نمي شود و لو استصحاب را حجّت بدانيم، پس مجبوريم سراغ اصالة الحليّة برويم. بعنوان مثال طفلي از زني شير مي خورد، بعد از دوران شيرخوارگي، خدا به اين زن دختري مي دهد؛ در اينجا رضاع جلوتر بوده است

و جاي استصحاب نيست، چون استصحاب عدم ازلي است، پس به اصالة الحلّية تمسّك مي شود.

هذا كلّه في شبهات الحكميّة و امّا در مورد شبهات موضوعيّه چه كنيم؟ مثلًا مي دانيم پانزده بار شير خوردن كافي است؛ ولي نمي دانيم اين بچه از اين مادر چند بار شير خورده، در اينجا باز اصالة الحليّة جاري است، پس در هركجا شك كنيم كه رضاع مع الشرائط بوده يا نه همۀ اينها شبهات موضوعيّه هستند و جاي تمسّك به اصالة الحليّة مي باشد.

4 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 21/ 6/ 80

شرايط باب رضاع:

اشاره

امام (ره) حرمت رضاع را مطرح نكرده، و فقط شرايط آن را بيان مي كند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 10

[الاوّل أن يكون اللبن حاصلًا من وطء جايز شرعي]

اشاره

1- لبن حاصل از وطي جائز باشد

مرحوم امام (ره) مي فرمايد:

انتشار الحرمة بالرضاع يتوقّف علي شروط: الاوّل أن يكون اللبن حاصلًا من وطء جايز شرعي بسبب نكاحٍ أو ملك يمين أو تحليلٍ أو ما بحكمه كسبق الماء الي فرج حليلته من غير وطءٍ (جذب ماء بدون دخول به حليله اش)

و يلحق به وطء الشبهة علي الاقويٰ (غير زوجه را زوجۀ خود گمان كرده)

بنابراين اگر بدون تولّد ولد و بدون وطي حلال شير در پستان بيايد، احكام رضاع جاري نمي شود ولي اهل سنّت فرقي نمي گذارند و اگر خودبخود هم از پستان شير بيايد، آن را كافي مي دانند.

ابن رشد «1» تصريح مي كند كه به اعتقاد علماي اهل سنّت، لبن از هر جا حاصل شود موجب نشر حرمت مي شود، حتّي صغيره، يائسه، حامل و …، علاوه بر اين بعضي از علماي عامّه معتقدند كه اگر شير را بدوشند و در ظرفي بريزند و بچّه يا شخص بزرگسال از آن شير بخورد، موجب نشر حرمت مي شود.

اقوال:

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

اذا درّ (بجوشد) لبن امرأةٍ من غير ولادة، فارضعت صبيّاً صغيراً، لم ينشر الحرمة. و خالف جميع الفقهاء (عامّه) في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «2»

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

اجمع علمائنا علي انّه يشترط في اللبن المحرِّم في الرضاع أن يكون من امرأة عن نكاح. و المراد به هنا الوطء الصحيح. «3»

مرحوم شيخ انصاري مي فرمايد:

الاوّل أن يكون اللبن عن وطء صحيح فلو درّ لا عن وطء أو عن وطءٍ بالزّنا، لم ينشر علي المعروف بين الاصحاب و حكي عليه الاجماع في المدارك عن جماعة منهم جدّه في المسالك. «4»

نكته: كتاب مدارك، باب نكاح ندارد و از اوّل عبادات تا آخر حج است،

چگونه شيخ از «مدارك» نقل اجماع مي كند؟ در حالي كه مسالك از اوّل معاملات است تا آخر ديات و صاحب مدارك براي تكميل كتاب جدّ خود، كتابش را از اوّل عبادات تا آخر حج نوشته است.

كلام شيخ را مي توان چنين توجيه كرد كه صاحب مدارك كتاب ديگري داشته به نام «نهاية المرام» كه مسئلۀ رضاع را متعرّض شده و اجماع را در آنجا نقل كرده است، پس در واقع سهو قلم از شيخ است و بايد مي فرمود صاحب مدارك در نهاية المرام اين را گفته است.

صاحب جواهر در شرح كلام محقّق مي فرمايد:

فلو درّ من الامرأة من دون نكاح فضلًا عن غيرها من الذّكر و البهيمة لم ينشر حرمة بلا خلاف اجده فيه، بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «5»

نتيجه: مسأله اجمالًا در بين ما اجماعي است، كه رضاع بايد از وطي شرعي باشد و اصل در موارد شك، حليّت است يعني مادامي كه شير، از تولّدِ حاصل از وطي شرعي صحيح نباشد، نشر حرمت نمي شود و قاعده هم در مقام بيان از اين جهت نيست.

5 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 24/ 6/ 80

ادلّه:
1- اصل:

اصل عدم حرمت است الّا ما ثبت و قاعدۀ

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب

هم شامل شرايط نمي شود، پس ما هستيم و اصالة الحليّة و رضاع در جايي موجب حرمت است كه از وطي جايز شرعي باشد و اگر هم شك كنيم، اصل عدم حرمت است.

2- اجماع:

مسأله اجمالًا در بين ما اجماعي است كه لبن بايد از طريق وطي جايز باشد.

3- روايات:

مهمتر از اصل و اجماع روايات است كه دو روايت صريح است و چند روايت هم بالمفهوم دلالت دارند.

* محمّد بن يعقوب، عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمّد، عن احمد بن الحسن الميثمي، عن يونس بن يعقوب

(رجال سند توثيق شده اند)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن امرأة درّ

(بجوشد)

لبنها من غير ولادة فارضعت جارية و غلاماً من ذلك اللّبن هل يحرم بذلك اللبن ما يحرم من الرضاع؟ قال: لا. «6»

______________________________

(1) بداية المجتهد، ج 2، ص 31.

(2) خلاف، كتاب الرضاع، مسئلۀ 22، ج 5، ص 108.

(3) مسالك، ج 7، ص 207.

(4) كتاب نكاح، ص 289.

(5) جواهر، ج 29، ص 264.

(6) باب 9 از ابواب رضاع، ح 1.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 11

سند حديث خوب و دلالت آن هم صريح است.

اشكال در دلالت حديث:

از اين حديث استفاده مي شود كه بايد ولادتي باشد؛ ولي جايز بودن وطي را نمي توان از آن استفاده كرد، و حديث نسبت به آن ساكت است. پس حديث اخصّ از مدّعاست، چون مدّعاي ما اين است كه ولادت از وطي مباح باشد و ولادت از زنا در نشر حرمت كافي نيست.

* … عن محمّد بن علي بن محبوب، عن عبد اللّٰه بن جعفر، عن موسي بن عمر البصري، عن صفوان بن يحيي، عن يعقوب بن شعيب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: امرأة درّ لبنها من غير ولادة فارضعت ذكراناً و اناثاً أ يحرم من ذلك ما يحرم من الرضاع؟ فقال لي: لا. «1»

در سند اين حديث «موسي بن عُمر» مجهول الحال است، بعضي از

علماء رجال اصلًا اسمي از او نبرده اند، حتّي به عنوان مجهول الحال و بعضي از او نام برده اند؛ ولي نه او را توثيق كرده اند و نه تضعيف، و بعضي مثل مرحوم آقاي خوئي معتقدند كه با «موسي بن عمر بن يزيد» متّحد است كه او نيز مجهول است.

از نظر رجالي اين نكته اي كه ايشان فرموده اند قابل بحث است، چون در كتب رجال گفته شده «موسي بن عمر بن يزيد كان له كتاب يروي عنه محمّد بن علي بن محبوب»، بنابراين راوي از «موسي بن عمر بن يزيد»، «ابن محبوب» است در حالي كه در حديث ما «ابن محبوب» با واسطۀ «عبد اللّٰه بن جعفر» از «موسي بن عمر» نقل مي كند، بنابراين «موسي بن عمر» نمي تواند «موسي بن عمر بن يزيد» باشد، پس اين حديث از نظر سند به خاطر مجهول بودن بعضي از رواتِ سند، ضعيف است.

البتّه صفوان و ابن محبوب از اصحاب اجماع هستند و اگر كسي وجود اصحابِ اجماع را در سلسلۀ روات حديث، موجب تقويت سند بداند، حديث صحيح السند خواهد بود؛ ولي ما قائل به آن نيستيم. بله مي توان با عمل مشهور (بلكه بالاتر از مشهور يعني اجماع) به اين حديث، سند را تقويت كرد.

و امّا از نظر دلالت اين حديث دلالتش خوب است؛ ولي اخصّ از مدّعاست و هر ولادتي را كافي مي داند، چه از وطي جايز و چه از وطي بالزّنا.

دليل اساسي، اين دو روايت است كه به دلالت مطابقي دلالت بر فتواي مشهور داشت و روايات ديگري هم وجود دارد كه بعضي به آنها هم استدلال كرده اند.

* … عن بريد العجلي في حديث قال: سألت أبا جعفر عليه

السلام عن قول رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب فسّر لي ذلك، فقال: كل امرأة ارضعت من لبن فحلها

(اي زوجها)

ولد امرأة اخري من جارية أو غلام فذلك الذي قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، و كل امرأة ارضعت من لبن فحلين كانا لها واحداً بعد واحد

(اوّل شوهر كرد و يك فرزند رضاعي داشت و طلاق گرفت و سپس شوهر ديگري كرد و فرزند رضاعي ديگري داشت كه در واقع، مادر رضاعي يكي است ولي پدر دو نفر است، آيا در باب رضاع مثل باب نسب اتّحاد مادر كافي است؟)

من جارية أو غلام فانّ ذلك رضاع ليس بالرضاع الّذي قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله … «2»

اين حديث به دلالت مطابقي دلالت بر بحث ما ندارد چون اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند؛ ولي بالمفهوم دلالت دارد به اين معني كه بگوييم اين حصر است يعني غير از اين مورد داخل در يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب نيست.

ممكن است ذيل اين حديث سبب شود كه بگوييم اين روايت، ناظر به مسئلۀ ديگري است يعني در مقام بيان اتحاد فحل است، نه در مقام بيان اشتراط فحل، (حصول لبن از طريق وطي جايز) پس احتمال دارد كه در ناحيۀ اصلِ وجود فحل، ساكت باشد و ناظر به درّ لبن نباشد، با اين اشكال ممكن است اين روايت و روايات بعد از محلّ بحث خارج شوند.

در اينجا ممكن است گفته شود كه مي توان به قياس اولويّت تمسّك كرد، يعني اگر مادري از شير دو پدر، دو بچّه را شير دهد در نشر حرمت كافي

نيست، پس به طريق اولي از شير خودجوش، رضاع حاصل نمي شود، بنابراين باب رضاع اتحاد پدر مي خواهد نه اتّحاد مادر.

6 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 25/ 6/ 80

* … عن عبد اللّٰه بن سنان

(روات حديث همه ثقه هستند)

قال:

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن لبن الفحل قال: هو ما أرضعت امرأتك من لبنك و لبن ولدك ولد امرأة اخري فهو حرام. «3»

اگر شير يك شوهر را به اين بچه و شير شوهر ديگر را به بچۀ

______________________________

(1) باب 9 از ابواب رضاع، ح 2.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 12

ديگر بدهد كافي نيست، پس اتحاد مادر كافي نيست، بلكه اتّحاد فحل لازم است.

اشكال: اين حديث ربطي به شرط اوّل ندارد، چون در مقام بيان، نسبت به وطي جايز شرعي نيست.

* و بالاسناد، عن ابن محبوب، عن ابي ايّوب الخزّاز، عن ابن مسكان عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يرضع من امرأة و هو غلام أ يحلّ له أن يتزوّج اختها لأمّها من الرضاعة؟ فقال: إن كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلا يحلّ فان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلين فلا بأس بذلك. «1»

در اينجا نيز اگر چه از شير مربوط به ولادتِ حلال بحث مي كند؛ ولي در مقام بيان چيز ديگري است و كاري به ولد الزّنا و يا جوشيدن لبن ندارد.

* و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد، و عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر قال: سألت أبا الحسن

(أبا الحسن الرضا

عليه السلام)

عن امرأة ارضعت جارية و لزوجها ابن من غيرها

(پسر و دختر از مادر جدا و پدرشان يكي است)

أ يحلّ للغلام ابن زوجها أن يتزوّج الجارية التي ارضعت؟ فقال: اللّبن للفحل «2»

(اتّحاد فحل لازم است).

در سند اين حديث «سهل بن زياد» است كه از نظر ضعف و قوّت مشكل دارد، اگر چه در بسياري از اسناد كافي «سهل بن زياد» وجود دارد؛ ولي به مجرّد آن نمي توان قناعت كرد، امّا حسن مسأله اين است كه حديث سند معتبر ديگري هم دارد كه «سهل بن زياد» در آن نيست.

اشكال قبلي به اين روايت هم وارد است كه اين روايت در مقام بيان نيست و حتّي اگر هم شك كنيم كه در مقام بيان است يا نه باز نمي توانيم به آن تمسّك كنيم چون در مقام بيان بودن بايد احراز شود.

نتيجه: دليل ما بر اين مسأله همان دو روايت است كه در باب نهم وجود دارد.

بقي هنا شي ءٌ:

كلمۀ

«اللبن للفحل»

در كلمات فقهاء عامّه و خاصّه وجود دارد، بعيد هم نيست كه مستند به حديثي از پيامبر باشد، امّا نكتۀ مهم اين است كه ما با راهنمايي ائمه عليهم السلام مي گوييم معني اين عبارت اين است كه لبن براي فحل واحد باشد و تعدّد مادر ضرر نمي زند؛ ولي عامّه مي گويند كه از طرف مادر محرميّت مي آيد و از طرف پدر معلوم نيست، مثلًا دو بچّه از يك مادر شير خورده اند و لو پدر هم واحد باشد، رضاع از ناحيۀ مادر مي آيد؛ ولي پدر رضاعي، عموي رضاعي وجود ندارد، چون آيه مي گويد وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ، و در مقابل بعضي از عامّه مي گويند كه از ناحيۀ پدر هم محرميّت مي آيد، ويسمّونه

لبن الفحل، پس ربطي به اتّحاد و تعدّد ندارد.

ابن رشد در كتاب البداية المجتهد مي گويد:

فانّهم اختلفوا في ذلك (لبن الفحل)، فقال مالك و ابو حنيفه و الشافعي و احمد و الاوزاعي و الثوري: لبن الفحل يحرّم (دختر رضاعي بر پدر هم محرم است)، و قالت طائفة لا يحرّم لبن الفحل و بالاوّل (محرميّت از ناحيۀ پدر) قال عليٌّ و ابن عباس، و بالقول الثاني قالت عائشة و ابن الزبير و ابن عمر. «3»

در همين كتاب نقل حديثي از عايشه مي كند به اين مضمون كه مردي اجنبي مي خواست وارد خانۀ عايشه شود. عايشه از پيامبر مي پرسد او كيست؟ پيامبر مي فرمايد عموي رضاعي توست، عايشه مي گويد كه رضاع در ناحيۀ مادر است. پيامبر فرمود اشتباه مي كني و از ناحيۀ پدر هم، محرميّت حاصل مي شود، و من العجب كه راوي اين حديث عايشه است ولي فتواي خودش بر خلاف اين حديث است.

جمع بندي: ما به صورت اجمال و سربسته فتواي مشهور را ثابت كرديم كه لبن بايد از وطي جايز باشد.

صور مسأله:
مسأله داراي شش صورت است:
1- لبن خودجوش:

يعني لبن مستند به ولادت نباشد، خواه زن مجرّد باشد يا شوهر دارِ مدخوله و يا شوهردار مدخوله اي كه باردار نشده است.

2- لبن ولد الزّنا:

لبن از تولّد باشد ولي از تولّد نامشروع.

3- لبن تولّد غير مدخوله:

لبن مربوط به تولّد مشروع است امّا دخولي نبوده و سبق الماء بوده است، يعني نطفه، بر كنار رحم ريخت و جذب رحم شد و بچّه اي متولّد گشت.

4- لبن وطي شبهه:

لبن از ولدي كه از وطي شبهه كه وطي جايزي است، بوده باشد.

5- لبن حمل:

لبني كه مستند به ولد و نكاح است؛ ولي هنوز بچّه متولّد نشده است.

______________________________

(1) ح 3، باب 6، از ابواب رضاع.

(2) ح 7، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) بداية المجتهد، ج 2، ص 31.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 13

6- لبن ولادت بي موقع:

لبني كه مستند به نكاح و وطي جايز باشد، ولي ولادت بي موقع است كه اين خود سه صورت دارد:

الف: قبل از ولوج روح، كه بچّه زنده نمي ماند.

ب: بعد از ولوج روح و قبل از اكمال 9 ماهگي، در صورتي كه بچّه زنده نماند.

ج: بعد از ولوج روح و قبل از اكمال 9 ماهگي، در صورتي كه بچّه زنده بماند.

صورت هفتمي هم وجود دارد كه امام در مسئلۀ بعدي آن را ذكر مي كند.

لبن بعد از طلاق: و آن جايي است كه زن بعد از طلاق شير دارد و فحلي هم ندارد.

7 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 26/ 6/ 80

حكم صور مسأله:
صورت اوّل:

قدر متيقّن روايات درِّ لبن در جايي است كه بدون ولادت و وطي، شير در پستان زن بجوشد كه گاهي خودبخود و گاهي به جهت اعمالي كه انجام مي دهند شير از پستان مي جوشد.

صورت دوّم:
اشاره

كه شير ولد الزنا است. در اينجا صاحب جواهر «1» ادعاي اجماع (محصّل و منقول) بر حلّيّت و عدم محرميّت مي كند.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

فلا يحصل الرضاع المحرِّم للنكاح باللبن الحادث من الزنيٰ، اجماعاً محقّقاً، و محكيّاً في السرائر و التذكرة و شرحي القواعد للمحقق الثاني و الهندي (فاضل هندي در كشف اللثام) و شرح النافع للسّيد (رياض) و المفاتيح (فيض كاشاني) و شرحه، و ظاهر المسالك و الكفاية (سبزواري) و غير ذلك «2».

«ابن جنيد اسكافي» از علماي شيعه لبن ولد الزنا را كافي مي داند و مي گويد براي محرميّت از طرف مادر (زانيه) كافي است، ولي به مخالفت او اعتنا نكرده اند.

صاحب جواهر از قول ابن جنيد اين عبارت را نقل مي كند:

فما عن ابن الجنيد من انها لو ارضعت بلبن حمل من زنا حرمت و اهلها علي المرتضع، و كان تجنّبه اهل الزاني احوط و اولي في غير محلّه «3».

عجيب است كه ايشان لبن زنا را از يك سو (از طرف مادر) محرّم دانسته است.

نتيجه: مسأله اجماعي است و مخالفي غير از ابن جنيد ندارد.

ادلّه قائلين به عدم محرميّت:
اشاره

كساني كه شير ولد الزنا را در محرميّت به سبب رضاع كافي نمي دانند به چند دليل تمسّك جسته اند:

1- اصل:

اصل عدم حرمت است. آيا تمسّك به اصل در اينجا صحيح است؟ اين اصل در مقابل قاعده است و چون قاعده مي گويد

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب،

ولد الزنا (نسب غير شرعي) هم احكام محرميّت دارد و فقط ارث ندارد، پس مشمول قاعده است و اين اصل در مقابل قاعده نمي تواند بايستد.

2- روايت:
الف: رواياتي كه در مورد لبن فجور وارد شده است

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليه السلام، انّه قال: لبن الحرام لا يحرّم الحلال، و مثل ذلك امرأة ارضعت بلبن زوجها ثم ارضعت بلبن فجور

(زنا)

، قال: و من ارضع من فجور بلبن صبيّة، لم يحرم من نكاحها، لانّ اللبن الحرام لا يحرّم الحلال «4».

دلالت روايت صريح است كه لبن حرام تأثيري ندارد؛ ولي سند آن ضعيف است. البتّه در اين مسأله ضعف سند مشكلي ايجاد نمي كند، زيرا با عمل اصحاب (شهرت) ضعف سند جبران مي شود.

ب: روايات اتّحاد فحل

رواياتي كه تعبير به

«لبن الفحل»

مي كرد كه فحل به معني شوهر است نه زاني، بخصوص كه مي گفت

«من لبن امرأتك»

، كه ظاهر اينها شير حلال است.

ولي اگر ما معتقد شديم كه روايات «لبن الفحل» ناظر به مسئلۀ ديگري است و كاري به لبن حلال و حرام و درِّ لبن ندارد و مي خواهد بگويد كه اگر دو پدر باشد و يك مادرِ رضاعي، بچّه ها به هم محرم نمي شوند، در اين صورت اين دليل كافي نخواهد بود.

3- انصراف ادلّۀ حرمت:

«يحرم من الرضاع»

انصراف به شير حلال دارد و يا «أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ» يعني مادري كه از راه حلال شير بدهد. ممكن است كه در مقابل گفته شود، ادلّه مطلق است؛ ولي ما مي گوييم كه غلبه با ولد حلال است و غلبه باعث انصراف ذهن به فرد غالب مي شود، در مقابل ما كساني هستند كه مي گويند غلبه موجب

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 265.

(2) مستند نراقي، ج 16، ص 231.

(3) جواهر، ج 29، ص 264.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 11 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 14

انصراف نمي شود.

جمع بندي ادلّه: مهمترين اين ادلّه همان روايت دعائم الاسلام است كه منجبر به عمل اصحاب بود.

ادلۀ قائلين به محرميّت:
اشاره

ابن جنيد كه مي گويد محرميّت از طرف مادر حاصل مي شود به دو دليل تمسك كرده است:

1- اطلاقات ادلّه:

يعني

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

اطلاق دارد.

جواب: اين اطلاق به ادلّه اي كه مي گويد نشر حرمت نمي شود، تخصيص مي خورد.

2- تكويني بودن رضاع:

مسئلۀ رضاع يك مسئلۀ تكويني است يعني گوشت و پوست بچّه از شير مادر رشد كرده، خواه شير حلال باشد، يا حرام، به اين معني كه بچّه از اين شير تغذيه كرده و جزئي از بدن مادر شده، پس چگونه با مادر ازدواج كند، بنابراين رضاع امر تكويني است و حلال و حرام در آن تأثيري ندارد.

جواب: اين در واقع يك استحسان نادرست است، چون موارد زيادي است كه اين استحسان هست؛ ولي حكم به حرمت نمي شود مثلًا در لبنِ خودجوش، با اين كه اين استحسان هست، همه مي گويند حرمت نمي آورد. معلوم مي شود كه قانونِ تكوينيِ محض نيست. مثال ديگر در تعدّد فحل نيز انبات لحم و اشتداد عظم (استحسان) هست؛ ولي مشهور فتوا مي دهند كه كافي نيست و حرام نمي شود. حال فرض كنيم كه به مادر محرم شود، چرا دو بچه با هم محرم نمي شوند؟ پس معلوم مي شود كه چيزي ماوراي تكوين است. مثال سوّم شير خوردن بعد از دو سال است كه با اينكه اشتداد عظم و انبات لحم هم شده است، محرميّت حاصل نمي شود.

نتيجه: در حرمت باب رضاع اگر تكوين هم مؤثّر باشد حكمت است نه علّت، و حكمت هم جزء علّت است نه تمام علّت.

شرايط الرّضاع (الاوّل) … 27/ 6/ 80

صورت سوّم: ولادت ناشي از سبق ماء باشد، من غير دخولٍ.

مثلًا ماء رجل بدون دخول، به زوجۀ حلال خودش رسيده است، اگر بچّه اي به اين طريق متولّد شود و با لبن اين بچّه، بچّۀ ديگري را شير دهند، آيا محرميّت حاصل مي شود؟

ظاهر كلام بعضي از اصحاب اين است كه سبق ماء كفايت نمي كند و بايد ولادت حاصل از دخول باشد. ما دليلي بر اين شرط (دخول) نداريم و چنين قيدي

بدون دليل است، زيرا:

اوّلًا: به فرض، كه روايتي دخول را گفته باشد، مي توانيم الغاء خصوصيّت كنيم، چون مي دانيم اين فرد غالب است و شرط نيست. در ناحيۀ الغاء خصوصيّت نظاير زيادي در فقه داريم مثلًا در شكوك داريم «رجلٌ شكّ» در حالي كه اين شكوك در ناحيۀ «مرأة» هم جاري است و «رجل» از باب مثال، سؤال يا غلبه بوده و الغاء خصوصيّت كرده؛ و در مورد مرأة هم احكام شك را جاري مي دانيم. البتّه حديثي نداريم كه شرط دخول كند، بلكه مي گويد

«يحرم من الرضاع، ما يحرم من النسب»

و بچّه اي كه از راه سبق ماء متولّد شده، نسبِ صحيح دارد و همان گونه كه با خواهر و برادرهاي خودش محرم است بچّه اي هم كه از شير او بخورد، احكام رضاع جاري مي شود.

ثانياً: رواياتي «1» هم داشتيم كه مي فرمود

«اذا درّ لبنها من غير ولادة»

و معيار را ولادت گرفته بود، نه دخول و مفهوم «من غير ولادة» اين است كه ان كان من الولادة تنشر الحرمةو فرق نمي كند كه ولادت از ناحيۀ دخول باشد، يا از ناحيۀ سبق الماء.

نكته: اگر كسي كلامي بگويد كه داراي مفهوم باشد، آيا به اطلاق مفهوم، مثل اطلاق منطوق مي توان عمل كرد؟ مثلًا كسي به ديگري مي گويدالغنم ان كان صائمة له زكاة، آيا غير صائمه در هيچ حالي زكات ندارد يا في الجملة زكات ندارد و يا ناظر به اطلاق مفهوم نيست؟

در ما نحن فيه ممكن است كسي بگويد «من غير ولادة» در مقام بيان درّ لبن است، و ممكن است ولادت قيد و شرطهايي داشته باشد، پس تمسّك به مفهوم رواياتِ درّ لبن در صورتي جائز است كه قائل به اطلاق مفهوم

باشيم، و هذا اوّل الكلام، مگر اين كه احراز كنيم متكلم در مقام بيان اطلاقِ مفهوم و منطوق است كه در ما نحن فيه كار آساني نيست. به عبارت ديگر رواياتي كه مي گويد «من غير ولادة، من لبنك»، در مقام بيان از ناحيۀ دخول و سبق ماء نيست.

اگر دليل دوم را منكر شويد دليل ما منحصر مي شود در دليل اوّل كه الغاء خصوصيّت بود.

نتيجه: در صورت سوم، قائل به نشر حرمت مي شويم.

بعضي از معاصرين براي اثبات اين مسأله به رواياتي استناد كرده اند به اين مضمون كه در زمان حضرت علي عليه السلام و عثمان

______________________________

(1) ح 1 و 2 باب 9 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 15

پيرمردي شكايت كرد كه زني باكره گرفته و در او تصرّف نكرده ام؛ ولي بچّه دار شده است. بعد از بررسي معلوم شد باكره است، خواستند او را حدّ بزنند، حضرت به پيرمرد فرمود: آيا سبق مائي شده؟ گفت بله، حضرت فرمودند: همان ماء جذب او شده و اين فرزند براي توست. استناد به اين روايت را در باب رضاع نمي پذيريم چون روايات ثابت مي كند كه ولد براي اوست، و نمي گويد ملحق به رضاع است. پس اين دو حديث فقط الحاق نسب را مي گويد يعني دخول، شرط نسب نيست نه اينكه دخول شرط رضاع نيست.

صورت چهارم: وطي به شبهه در جايي است كه كسي غير زوجه اش را به زوجه اش اشتباه كند،
اشاره

كه گاه در مصداق خارجي اشتباه مي كرد و گاه در حكم خدا، مثلًا فكر مي كند كه نكاح در عدّه جايز است و يا كسي ندانسته، خواهر رضاعي خود را عقد كرد.

همۀ اينها وطي شبهه است يعني به گمان حليّت وطي شده كه در اين صورت قطعاً فرزند حلال زاده است، آيا احكام رضاع هم دارد؟

اقوال:

مشهور اين است كه ولد شبهه ملحق است به ولد نكاح؛ ولي بعضي مخالفت كرده و ولد شبهه را ملحق ندانسته اند.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

ظاهر اكثر علما الحاق به ولد نكاح است؛ بلكه خلافي هم در اين مسأله نديده ايم، بعد در ادامه مي فرمايد:

فان الظاهر المحكي عن الحلّي التردّد. «1»

مرحوم نراقي ابتداءً عنوان مي كند كه آيا حرمت به لبني كه از وطي شبهه حاصل شده ايجاد مي شود؟ بعد كلام حلّي را نقل كرده و مي فرمايد:

و يظهر نوع ميل اليه من المسالك و الكفاية. «2»

پس مخالف ابن ادريس است و شهيد ثاني و سبزواري به اين قول تمايل دارند.

ابن ادريس در ابتداء مي گويد كه اين حكم، خاص ولد نكاح است چون ولد شبهه به حكم نكاح فاسد است بعد مي گويد:

ان قلنا في وطء الشبهة بالتحريم، كان قويّاً … و لي في ذلك نظر و تأمّل. «3»

اين تغيير نظريّه ممكن است نتيجۀ چند روز مطالعه و بررسي باشد كه وقتي به نتيجه نرسيده، «في ذلك نظر و تأمّل» مي گويد.

نتيجه: آخرين نظر حلّي در اين مسأله ترديد است؛ ولي ما و اكثريت مي گوييم كه حق با الحاق است و رضاع، صحيح است.

ادلّه:
1- استقراء:

تمام احكام ولد در ولد شبهه وجود دارد، و در تمام فقه نمي توانيم حكمي پيدا كنيم كه ولد نكاح داشته باشد و ولد شبهه نداشته باشد (ارث، محرميّت، ولايت، حضانت، … ) پس وقتي تمام احكام هست بعيد است كه رضاع نباشد، و اگر بگوييد استقراء است و مفيد علم نيست به جاي آن الغاء خصوصيّت مي كنيم.

2- اطلاقات:

مفهوم اطلاقات «ولدك من غير ولادة» و

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

اين فرد را شامل مي شود، چون احكام نسبي در ولد شبهه هست پس احكام رضاعي هم هست، مگر اينكه بگوييد ولد شبهه فرد نادر است و معمولًا چنين اشتباهي رخ نمي دهد و اطلاقات شامل فرد نادر نمي شود.

دليل سوّمي هم صاحب جواهر آورده كه دليل عجيبي است:

صغري: فرزندان اهل كتاب عموماً ولد شبهه هستند چون نكاحشان نكاح شبهه است؛ ولي حلال زاده هستند.

كبري: اگر در حال كفر شير دادند و بعد مسلمان شدند، احكام رضاع در مورد آنها جاري مي شود.

نتيجه: ولد شبهه فرد نادر نيست چون تمام كفار اهل كتاب و غير كتاب ولد شبهه هستند، پس بايد قبول كنيم كه وطي به شبهه باعث جريان احكام رضاع مي شود.

جواب: اوّلًامي دانيم

«لكل قوم نكاح»

، پس نكاح آنها وطي به شبهه نيست و شارع مقدّس نكاح آنها را امضاء كرده است. حتّي نكاح مجوس را كه ازدواج با اخوات و امهات را جايز مي دانند شارع امضا كرده است (البته مجوس امروز آن را انكار مي كنند).

ثانياً: چرا نكاح اينها باطل باشد، نكاح شرايط خاصي ندارد و فقط يك انشاء مي خواهد و غير از طلاق است كه شرايط خاص مي خواهد (شاهدين، طهر غير مواقع … )، حتّي ما در نكاح عربيّت و

عدم كفايت كتابت را احتياطاً مي گوييم، پس دليلي بر بطلان نكاح آنها نداريم و طبق موازين اسلام، نكاح آنها هم صحيح است.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 266.

(2) مستند، ج 16، ص 232.

(3) سرائر، ج 2، ص 552.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 16

9 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 28/ 6/ 80

ان قلت: اين احاديث دليل بر امضاء نكاح آنها نيست، و فرزندان آنان اولاد شبهه هستند، چون اين احاديث در مورد نفي حدّ زنا و نفي قذف بر آنان، وارد شده است، نه اينكه نكاحشان امضاء شده باشد، پس اين احاديث ربطي به بحث ما ندارد.

قلنا: كسي كه اين سخن را گفته، احاديث اين باب را با دقّت نديده است، چون احاديث يكي و دو تا نيست و كاري به زنا و قذف ندارد، اين احاديث در دو جا وارد شده است يكي در باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء و ديگري در باب اوّل از ابواب حدّ قذف.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: كلّ قوم يعرفون النكاح من السفاح فنكاحهم جائز «1».

بله اگر قومي تابع هرج و مرج جنسي باشند، نكاح آنها قابل قبول نيست؛ ولي كساني كه فرق مي گذارند، نكاحشان مورد قبول است، كه به معني برسميت شناختن نكاح آنها است.

صورت پنجم: لبن حاصل از وطي جايز شرعي باشد و لكن مع الحمل و قبل الولادة. آيا در اين صورت محرميّت حاصل مي شود؟
اقوال:
اشاره

اقوال مختلف است و خيلي ها هم سراغ اين مسأله نرفته اند.

مرحوم امام حمل را كافي نمي داند و مي فرمايد: ولادت شرط است و الّا نشر حرمت نمي شود.

قبل از امام مرحوم علّامه در تحرير همين مطلب را دارد ولي در كتاب قواعد، لبن حمل را كافي مي داند.

شيخ انصاري مي فرمايد:

هل يعتبر انفصال الولد أو يكفي الحمل؟ وجهان، بل قولان، اختار

العلّامه أوّلهما في التحرير و ثانيهما (ولادت شرط نيست) في القواعد و هو الاظهر. «2»

مرحوم صاحب حدائق نيز قول اوّل را پذيرفته است ولي شيخ در مبسوط قول دوّم را اختيار كرده است، به هر حال در اين مسأله دو قول وجود دارد.

دليل قول اوّل (شرط ولادت): روايات درّ لبن

«امرأة درّ لبنها من غير ولادة» «3»

بدون ولادت دو فرد دارد، ممكن است شوهر نداشته باشد و شير در پستانش پيدا شود و ممكن است زن شوهردار، در حال حمل باشد چون به او هم درّ لبنها من غير ولادة صادق است. اگر بپذيريم كه اين روايت دلالت دارد، در اين صورت اطلاقات را تخصيص مي زند، حتّي مي توان گفت لبن خودجوش كم است، ولي لبن در حال حمل زياد است، پس اصراري نداريم كه روايت «من غير ولادة» را در مورد زن بدون حمل بدانيم كه فرد نادر است.

نتيجه: حق با امام و مرحوم علّامه در تحرير است كه فرموده اند، شير بدون ولادت باعث نشر حرمت نمي شود.

ادلّۀ قول دوّم (عدم شرط ولادت):
1- اطلاقات

«يحرم من الرضاع … »

و «أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ» هيچ يك ولادت را شرط نمي داند.

جواب: معلوم نيست اطلاقات در مقام بيان باشد و اين فرد نادر است.

2- روايات فحل:

صحيحۀ بريد بن معاوية العجلي كه مي فرمود:

«كل امرأة ارضعت من لبن فحلها … » «4»

كه اين باعث نشر حرمت است، آيا بچّه اي كه در رحم مادر است از اين شوهر نيست؟ معيار لبن فحل است و در اينجا لبن فحل صدق مي كند، پس كافي است و همچنين است روايات ديگر اين باب.

جواب: اين دليل هم قابل خدشه است، چون روايات باب فحل ممكن است ناظر به اين امور نباشد، بلكه در مقام بيان عدم كفايت فحلين است، پس بايد فحل واحد باشد.

نتيجه: هر دو دليل قابل خدشه است.

10 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 31/ 6/ 80

بعضي به روايت «عبد اللّٰه بن سنان» از روايات فحل براي شرط بودن ولادت استدلال كرده اند كه روايت اين بود:

* … قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن لبن الفحل قال: هو ما ارضعت امرأتك من لبنك و لبن ولدك ولد امرأة اخري فهو حرام «5».

روايت تعبير به «لبن ولدك» دارد و «ولد» هم به حمل

______________________________

(1) ح 3، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) كتاب النكاح، ص 291.

(3) ح 1 و 2، باب 9 از ابواب رضاع.

(4) ح 1، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 4، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 17

نمي گويند و ظاهر اين است كه بايد بچّه متولد شده باشد، پس شير مقارن با حمل فايده اي ندارد و نشر حرمت نمي كند. بنابراين كه روايت در مقام بيان چنين مواردي باشد، استدلال بدي نيست.

ان قلت: به بچّۀ

در شكم هم «ولد» مي گويند و شاهدي براي آن وجود دارد در كتاب لعان، در جايي كه مرد مي گويد بچّه اي كه در شكم اين زن است، بچّۀ من نيست، در اين صورت فقهاء مي گويند كه اين مرد نفي ولد مي كند قبل ان تضع حملها، پس معلوم مي شود كه «ولد» به بچّه اي كه در شكم است اطلاق مي شود.

قلنا: به نظر مي رسد، اين اطلاقات مجازي است و به بچّۀ در شكم به علاقۀ أول و مشارفت مجازاً «ولد» مي گويند.

سلّمنا، كه بگوييم حمل هم ولد است، بايد حملي باشد كه كامل شده و ولوج روح شده باشد.

صورت ششم: آنجايي كه بعد از ولادت باشد كه خود داراي چهار حالت است:

حالت اوّل: بچّۀ متولّد شده در حالت علقه و مضغه است و هنوز كمالِ صورت و ولوج روح، نشده است و به يقين ولادتي كه ما مي خواهيم نيست و صدق بچّه نمي كند.

حالت دوّم: بچه كامل و ولوج روح هم شده؛ ولي مرده متولّد شده است، در اينجا صدق ولادت مي كند و در نشر حرمت حيات شرط نيست.

حالت سوّم: آنجايي كه بچه كامل و زنده متولّد شده؛ ولي در سن «من لا يعيش» است، در اينجا نيز تولّد صادق است و نشر حرمت مي كند.

حالت چهارم: بچّه كامل متولّد شده و زنده مي ماند و در سن «من يعيش» است، كه قدر متيقّن و مسلّم است و بحثي ندارد، چون اگر ما ولادت را هم لازم بدانيم كما اينكه ما لازم دانستيم، ولادت حاصل شده است.

نتيجه: در صورت ششم فقط در يك حالت نشر حرمت نمي شود و آن در صورتي است كه بچّه قبل از كامل شدن و ولوج روح بدنيا بيايد (حالت اوّل).

خلاصه: آنچه امام در تحرير الوسيله بيان كرده اند، جز در يك

مورد، با بقيّه موافقيم:

فلو درّ اللبن من الامرأة من دون نكاح و ما يلحق به لم ينشر الحرمة (با امام موافقيم)

، و كذا لو كان من دون وطء و ما يلحق به و لو مع النكاح (امام سبق الماء را كافي ندانسته اند؛ ولي ما نپذيرفتيم و گفتيم عرف، الغاء خصوصيّت مي كند و فرقي بين دخول با سبق ماء نمي گذارد)

، و كذا لو كان اللّبن من الزنا، بل الظاهر اعتبار كون الدّر بعد الولادة (كه امام حمل را كافي نمي داند)،

فلو درّ من غير ولادة و لو مع الحمل لم تنشر به الحرمة علي الاقويٰ.

صوري هم ما در لابه لاي بحث اضافه كرديم كه امام در تحرير نفرموده اند.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: اگر بچّه از طريق «سزارين» متولّد شود

(من طريق شقّ البطن) و شير هم در پستان باشد، آيا باعث نشر حرمت مي شود؟

اطلاقات اينها را نمي گيرد؛ ولي ما مي گوييم كه الغاء خصوصيّت مي كنيم و وضع حمل طبيعي و سزارين را يكي مي دانيم، كما اينكه در باب نفاس هم مي گوييم: خوني كه بعد از سزارين از موضع مخصوص دفع مي شود، احكام نفاس را دارد، البتّه اگر در سزارين هيچ خوني از موضع مخصوص دفع نشد جاي بحث دارد.

الامر الثّاني: اگر از طريق «استنساخ» (شبيه سازي) بچّه اي متولّد و شير هم حاصل شود

و از شير آن، بچّۀ ديگري را هم شير دهند، آيا احكام رضاع جاري است؟

ظاهر ادلّه اين است كه بايد پاي فحل در ميان باشد و ولادت از نكاح باشد (بچّۀ زنا را هم كافي ندانستيم) پس اين شير، شير فحل نيست و مستند به شبيه سازي است. اگر به روايات فحل اشكال شود كه در مقام بيان نيست، مي گوييم اين فرد نادري است و اطلاقات ادلّه هم شامل آن نمي شود، حتّي اين شير، شير مادر هم نيست، چون اين زن، مادر او نيست و در واقع محيط پرورش و «مادرِ جانشين» است.

الامر الثّالث: اگر كشتِ نطفه در رحم كنند (زرع) سه حالت دارد:

1- نطفۀ مرد بيگانه اي را به اين زن تزريق كنند و با نطفۀ او تركيب شود. اين حالت حرام است و فرقي با ولد زنا ندارد، چون مستند به نكاح نيست، پس همان گونه كه ولد نامشروع نشر حرمت نمي كند، اين فرزند هم مثل فرزند نامشروع است.

2- نطفۀ زن و شوهري را در بيرون رحم با هم تركيب (چون درون رحم ضعيف است و نمي تواند بچّه را نگهدارد) و در فرد ثالثي كشت دهند، بنابراين تركيب نطفه حلال و بچّه حلال زاده و براي صاحب نطفه است و دليلي بر حرمت اين كار نداريم؛ ولي شيري كه از اين زن بوجود مي آيد، شير مادر نيست و آثار حرمت

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 18

بر آن جاري نمي شود و مثل شيري است كه از درّ لبن حاصل شده باشد.

3- نطفۀ شوهر را در رحم همسر او كشت كنند يا بيرون رحم تركيب كرده و بعد از تقويت در رحم مادر قرار دهند؛ اين اشكالي ندارد، چون نطفه براي فحل است كه با نطفۀ زنِ او

تركيب كرده و در رحمش قرار داده اند.

نكته: اين موارد مستلزم لمس و نظر حرام است و به همين جهت در غير موارد ضرورت جايز نيست.

ان قلت: چرا در ابواب بيع مي گوييد عقود مستحدثه مثل بيمه و يا بيع زماني (كه خانه اي را در طول سال به عنوان مثال به دوازده نفر مي فروشند و هر يك در يك ماه مالك آن خانه هستند) مشمول «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» هستند در حالي كه در سابق چنين بيعهايي نبود.

قلنا: باب معاملات امضاء شارع دارد و باب رضاع يك تعبّد است، در باب معاملات شارع اصولي را شرط كرده و به جزئيات آن كاري ندارد مثلًا نبايد معامله اجباري باشد (تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ)، مورد معامله نبايد مال صغير و مجنون باشد (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ)، معامله نبايد غرري و مجهول باشد

(نهي النبي عن الغرر)

، معامله به چيزهايي تعلّق نگيرد كه استفاده از آن حرام است

(انّ اللّٰه اذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه)

، و جزئيّات معاملات را به عقلا واگذار كرده است و لذا مي گوييم در باب بيمه هم بايد آن اصول كلّي حاكم باشد (بيمه كننده، بيمه شونده، چيزي كه بيمه مي شود، مقدار بيمه، … ) ولي باب رضاع تعبّد است و يك برنامۀ امضائي در بين عقلا نيست به همين جهت شارع جزئيّات را تعيين كرده است نه فقط اصول آن را.

[مسألۀ 1 (عدم اعتبار بقاء الزوجية في نشر الحرمة)]
اشاره

11 مسئلۀ 1 (عدم اعتبار بقاء الزوجية في نشر الحرمة) … 1/ 7/ 80

بعد از بيان مقدّمات مسئلۀ رضاع در باب نكاح، سراغ مسئلۀ اولي مي رويم:

مسألة 1: لا يعتبر في النشر بقاء المرأة في حبال الرّجل (مردن شوهر و طلاق تأثيري ندارد)

، فلو طلّقها الزوج أو مات

عنها و هي حاملٌ منه أو مرضعة فارضعت ولداً نشر الحرمة (و لو الان فحلي ندارد ولي اين شير از فحل است)

، و ان تزوّجت و دخل بها الزوج الثاني و لم تحمل منه أو حملت منه و كان اللبن بحاله لم ينقطع و لم تحدث فيه زيادة، بل مع حدوثها اذا احتمل كونه للاوّل.

عنوان مسأله:

امام در مسئلۀ نشر حرمت از طريق رضاع، نسبت به بقاء زوجيّت چهار صورت را بيان مي كند:

1- در حالي كه شير داشت، طلاق گرفت.

2- در حالي كه شير داشت، طلاق گرفت و ازدواج كرد؛ ولي باردار نشد.

3- شوهر كرده، باردار شد؛ ولي شير اضافه نشد.

4- شوهر كرده، باردار شد و شير اضافه شد؛ ولي احتمال دارد براي اين حمل نباشد.

امام صورتي را كه بچّۀ دوم را وضع حمل كرده نگفته است، كه در اين صورت شير براي بچّۀ دوم است و نسبت به بچّۀ دوم، نشر حرمت مي شود.

اقوال:

اين مسأله را فقهاي شيعه و سنّي متعرّض شده اند و صوري براي آن ذكر كرده اند، مرحوم صاحب جواهر، محقق در شرايع و صاحب مسالك، همه، اين مسأله را آورده اند و بهتر از همه، محقّق ثاني در جامع المقاصد، شقوق مسأله را بيان كرده است. در بين اهل سنّت هم ابن قدامه «1» صور مسأله را ذكر كرده است.

خلاصۀ كلام محقّق ثاني در جامع المقاصد «2» چنين است:

1- زن طلاق گرفته و رضاع قبل از آن باشد كه زن شوهر كند.

2- زن طلاق گرفت و شوهر كرد؛ ولي از شوهر دوم باردار نشد و شير سابق ادامه داشته و با آن بچّه اي را شير داد.

3- زن بعد از طلاق شوهر كرد و حامل شد؛ ولي ولادت حاصل نشد و شير هم زياد نشده باشد.

4- زن بعد از طلاق شوهر كرده و باردار شد و شير هم اضافه شده باشد.

5- زن بعد از طلاق شوهر كرده و باردار شد؛ ولي شير قطع شده و بعد از مدّتي دوباره به جريان درآمد.

6- زن بعد از طلاق شوهر كرده و باردار

شد و وضع حمل كرد كه احتمال دارد مقداري از شير، ادامۀ شير سابق باشد و مقداري از آن شير جديد باشد.

دليل: عمومات، اطلاقات و اصول عمليّه

در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم و فقط ادّعاي اجماع و اصول

______________________________

(1) مغني، ج 9، ص 208.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 205.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 19

و قواعد است كه بر اساس آن فتويٰ داده اند. ادّعاي اجماع هم چيزي نيست كه بتوان به آن دلگرم بود، چون ظاهراً مدرك مجمعين همين عمومات و اطلاقات و اصول عمليّه است؛ پس اجماع مدركي است (عامّه هم ادّعاي اجماع كرده اند).

اصل عملي كه در اينجا جاري مي شود، «استصحاب» است (استصحاب بقاء شير شوهر سابق) و اگر شير قطع شود و دوباره بيايد «اصالة الحليّة» جاري مي شود (اصل عدم نشر حرمت است).

سؤال: آيا استصحاب در امور تدريجيّه جايز است؟ امور تدريجيّه چيزهايي است كه شيئاً فشيئاً جريان دارد چون اين شيري كه الآن جريان دارد غير از شيري است كه قبلًا مي آمد و هكذا ساير امور تدريجيّه.

جواب: در استصحاب، بقاء موضوع شرط است. اگر به دقّت عقليّه بخواهيم موضوع را بررسي كنيم، موضوع عوض شده و اين لبن غير از لبن ديروز است؛ ولي اگر به دقّت عرفي به مسأله نگاه كنيم، امر تدريجي، يك شي ء واحد است و لو در بستر زمان اجزاء آن در حال تغيير است و اگر قائل به حركت جوهري باشيم تمام ذرّات در حال حركت است و دائماً نو مي شود.

هر زمان نو مي شود عالم و ما بي خبر از نو شدن اندر بقا

شد مبدّل آب اين جو چند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار

اين دقّتهاي عقلي در فقه و اصول نيست

و مبناي فقه و اصول بر عرف است، بنابراين استصحاب در اينجا مشكلي ندارد چون وحدت موضوع بايد به نظر عرف باشد و عرف در اينجا موضوع را واحد مي داند.

حكم صور مسأله:
اشاره

اكنون نشر حرمت از طريق رضاع را در هر يك از صور شش گانه بيان مي كنيم.

حكم صورت اوّل و دوّم:

در اين دو صورت معلوم است كه اين شير، ادامۀ شير ولد سابق است و اگر بچّه اي را شير دهد، نسبت به ولد و شوهر سابق احكام رضاع جاري است، چون دليلي بر لزوم بقاء زوجيّت نداريم.

اطلاقات مي گويند

«ولد الفحل»

و يا

«يحرم من الرّضاع ما يحرم من النّسب»

يا

«درّ اللبن بعد الولادة»

كه اين اطلاقات اينجا را شامل مي شود.

حكم صورت سوّم:

اگر بعد از طلاق ازدواج كرد و حامل شد؛ ولي ولادت حاصل نشد و شير هم اضافه نشد، ما باشيم و ظاهر حال، (ظهوري كه نزد عقلا حجت است) مي گوييم اين شير براي شوهر اوّل است و براي حمل نيست، پس نسبت به شوهر اوّل نشر حرمت مي كند؛ و دليل ما همان عمومات و اطلاقات و ظاهر حال است.

حكم صورت چهارم:

زن، شوهر كرد و باردار شد و شير اضافه شد، در اينجا نيز حكم كرده اند كه شير مربوط به شوهر اوّل است.

ان قلت: نوسان شير دلالت دارد كه شير براي حمل است.

قلنا: شك داريم كه براي حمل است، حكم حالت سابقه را استصحاب مي كنيم و كم و زياد شدن شير از قبيل تبدّل حالات است، نه تبدّل موضوع. پس در اينجا نيز نسبت به شوهر اوّل و ولد اوّل احكام رضاع جاري مي شود.

در اينجا محقّق ثاني قولي به تفصيل از شافعي نقل مي كند كه اگر بعد از چهل روز لبن اضافه شد (چهل روز از حمل جديد بگذرد) اين اضافه براي حمل است و در واقع شير مخلوط مي شود و براي هر دو شوهر است.

اين حرف تمامي نيست و يك استحسان و دليل ظنّي است و هيچ مأخذي ندارد و در مقابل استصحاب نمي تواند بايستد، مگر اين كه يقين پيدا كنيد كه شير مخلوط شده و براي هر دو شوهر است، در اين صورت اگر ولادت را شرط بدانيم (كه مي دانيم) نسبت به دوّمي نشر حرمت نمي شود؛ ولي نسبت به اوّلي احكام رضاع جاري است؛ ولي اگر حمل را كافي دانستيم در اين صورت نسبت به هر دو نشر حرمت مي شود.

حكم صورت پنجم:

اگر زن شوهر كرد و حامل شد و شير قطع شده (مدّت طولاني) و دوباره بجريان درآيد، در اين صورت احتمال مي دهيم كه شير اوّلي قطع شده است و برگشت شير هم براي حمل است، پس جاي استصحاب نيست و نشر حرمت نسبت به شوهر اوّل نمي شود و نسبت به شوهر دوم اگر ولادت را شرط ندانيم نشر حرمت مي شود، و اگر ولادت را

شرط بدانيم (كه مي دانيم) نشر حرمت نمي شود.

حكم صورت ششم:

اگر زن شوهر كرد و حامل شد و بعد از وضع حمل، شير شوهر اوّل به شير شوهر دوّم متّصل شد، بعيد است استصحاب را جاري

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 20

بدانيم، لانّ الموضوع تبدّل و شير عوض شده و ظاهر حال اين است كه شير براي شوهر دوّم است. در اينجا مشهور و معروف بلكه ادعاي اجماع هم از شيعه و سنّي شده، كه شير براي شوهر دوّم است و نشر حرمت نسبت به شوهر دوّم مي شود و اين احتمال كه شير براي شوهر اوّل باشد، قابل قبول نيست، چون خلاف ظاهر حال است.

[الثاني: أن يكون شرب اللبن بالامتصاص من الثدي]

اشاره

12 شرايط الرّضاع (الثاني) … 2/ 7/ 80

بحث در شرط اوّل از شرائط نشر حرمت به وسيلۀ رضاع تمام شد و امّا شرط دوّم:

الثاني: أن يكون شرب اللبن بالامتصاص من الثدي، فلو وُجِر (بريزند)

في حلقه اللبن أو شرب المحلوب (دوشيده شده)

من المرأة لم ينشر الحرمة.

اقوال:

آنچه كه از كلمات علماي خاصّه استفاده مي شود، مشهور و معروف شرطيّت اين شرط (مكيدن از سينه) در نشر حرمتِ در رضاع است، در مقابل قليلي قائل به اين شرط نيستند.

مرحوم محقّق ثاني مي فرمايند:

و اختلفوا في اشتراط الامتصاص من الثدي، فالاكثر علي اشتراطه، فلو احتلب اللبن ثم وجر في حلق الرضيع لم ينشر الحرمة و قال ابن الجنيد: ينشر، و هو قول الشيخ في المبسوط «1».

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 20

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

شيخ در يك جا گفته مكيدن از سينه شرط نيست؛ مع انّه قوي المشهور في مواضع اخر. «2»

پس جامع المقاصد فقط يك مورد از نظرات شيخ را ديده؛ ولي صاحب جواهر موارد ديگر را هم ديده است.

مرحوم نراقي بعد از بيان شهرت در مسأله مي فرمايد:

مرحوم فيض در مفاتيح از ابن جنيد متابعت كرده است «3».

به نظر مي رسد اكثريّت فقهاء عامّه، قائل به عدم شرطيّت مكيدن هستند؛ ولي ابن رشد دو قول را بيان كرده است كه قول به عدم شرطيّت اكثر است:

فانّ مالكا قال: يحرّم الوجور و اللدود (ريختن شير به گوشۀ دهان)، و قال عطاء و داوود: لا يحرّم «4».

نتيجه: مشهور در بين فقهاء ما شرطيت مكيدن از سينه است در نشر

حرمت در رضاع و اقليّتي قائل به عدم شرطيّت هستند، و در بين عامّه مشهور عدم شرطيّت و قليلي قائل به شرطيّت شده اند.

ادلّۀ قول مشهور (شرطيّت مكيدن از سينه):
1- متبادر ذهني از معني رضاع:

بدون مكيدن شير از پستان رضاع صدق نمي كند، چون ظاهر رضاع اين است كه بايد از پستان باشد نه اينكه در شيشه بريزند و از آن بمكد. پس متبادر ذهني از رضاع نوشيدن از پستان است و اگر از پستان نباشد، شك داريم كه رضاع است يا نه، كه در اين صورت اطلاقات

(يحرم من الرّضاع

… وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ) شامل اين مورد نمي گردد و جاي اصالة الحليّة است و نشر حرمت نمي شود.

2- روايات:

در اين مورد سه روايت داريم:

* … عن الحسن بن حذيفة بن منصور، عن عبيد بن زرارة، عن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضعا من ثدي واحد حولين كاملين «5».

ابن الغضائري «حسن بن حذيفة بن منصور» را تضعيف مي كند و مي گويد: «ضعيفٌ جداً». البتّه ضعيف گفتن او چون سخت گير است فائده اي ندارد؛ ولي اگر تضعيف ابن غضائري را نپذيريم، حدّ اقل اين است كه توثيق نشده و مجهول است، اثر مجهول هم با ضعيف يكي است، يعني به اين سند نمي توان قناعت كرد.

دلالت حديث:

روايت دو اشكال دارد:

1- مشهور پانزده مرتبه شير خوردن را در نشر حرمت كافي مي دانند و «حولين كاملين» لازم نيست، بعضي توجيه كرده اند كه حولين كاملين يعني «في حولين كاملين» به اين معني كه تا دوسالگي شير خوردن مؤثّر است. البتّه اين توجيه خلاف ظاهر است مخصوصاً كه لفظ «كاملين» دارد كه براي شير خوردن است پس اين روايت مشتمل است بر چيزي كه خلاف اجماع است.

2- آيا «ثدي» در اينجا مفهوم دارد يا از قبيل قيد غالبي است؟

چرا كه بچّه معمولًا از پستان شير مي خورد و

قيد غالبي مفهوم ندارد و دليل بر شرطيّت نمي شود، كما اينكه قيد «فِي حُجُورِكُمْ» در

______________________________

(1) جامع المقاصد، ج 12، ص 211.

(2) جواهر، ج 29، ص 294.

(3) مستند، ج 16، ص 258.

(4) بداية المجتهد، ج 2، ص 31.

(5) ح 8، باب 5، از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 21

آيه، قيد غالبي است و گفته اند چه در حجور باشد و چه نباشد، ربيبه بر انسان حرام است.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: جاء رجل الي امير المؤمنين عليه السلام فقال: يا امير المؤمنين انّ امرأتي حلبت من لبنها في مَكُوْك

[مَكُّوك] (ظرفي كه در آن شير مي ريزند كه بالاي آن باريك و پايين آن گشادتر است و يا پيمانه اي كه به اندازۀ يك مدّ يا يك صاع گنجايش دارد)

فأسقته جاريتي، فقال: أوجع

(تنبيه كن)

امرأتك و عليك بجاريتك «1»

(جاريه ات بر تو حرام نشده است).

سند حديث: سند اين روايت خوب است.

دلالت حديث: روايت دلالت مي كند كه بايد شير از پستان مكيده شود؛ ولي حق اين است كه جاريه دو مشكل داشته است:

اوّلًا: جاريه در حدّ استمتاع بوده و زير دو سال نبوده تا نشر حرمت كند.

ثانياً: شير را نمكيده تا نشر حرمت كند.

ممكن است عدم حرمت مستند به اين باشد كه بالاي دو سال داشته و يا مستند به اين باشد كه از پستان شير نخورده است، پس روايت مجمل است و دلالت بر بحث ما ندارد.

* … باسناده عن العلا بن رزين، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنةً. «2»

سند حديث: سند شيخ، سند صحيحي است و «علا بن

رزين» هم از بزرگان است، پس سند خوب است.

دلالت حديث: همان دو اشكالي كه در روايت اوّل بود در اينجا نيز پيدا مي شود:

1- «ثدي واحد» از قبيل قيد غالبي است و قيد غالبي مفهوم ندارد.

2- «سنةً» خلاف اجماع است، چون پانزده مرتبه شير خوردن بلااشكال مؤثّر است و يك سال حتماً لازم نيست، و آن توجيهي هم كه براي رفع اشكال در حديث اوّل داشتيم اينجا جاري نيست، چون نمي توانيم بگوييم بچه زير يك سال باشد، تا نشر حرمت شود.

نكته: يك نوع شيرخوارگي در عصر ما هست كه وقتي پستان مادر نوك ندارد و يا به گونه اي است كه بچّه آن را نمي پسندد، نوعي پستانك به سر پستان نصب مي كنند تا بچّه بمكد؛ كه در اين صورت امتصاص و مباشرتي بين لبهاي بچه با پستان مادر نيست؛ ولي مكيدن واقعاً هست، اينجا صدق رضاع مي كند و عرف به الغاء خصوصيّت آن را مكيدن مي داند.

جمع بندي: ما دليلي از روايات براي اثبات قول مشهور نداريم چون دو روايت سند داشت ولي دلالت نداشت يك روايت هم نه سند داشت و نه دلالت، پس دليل مشهور منحصر است در اصالة الحليّة كه وقتي صدق رضاع نكرد، اصل حليّت است و نشر حرمت نمي شود.

13 شرايط الرّضاع (الثاني) … 3/ 7/ 80

دليل قول غير مشهور: روايت

دليل اين گروه، دو طايفه روايت است.

طايفۀ اوّل: وُجور در حلق را كافي مي داند:

* محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام وُجور الصبيّ بمنزلة الرضاع. «3»

سند حديث: روايت مرسله است و از نظر ما معتبر نيست.

مرسلات را به دو درجه تقسيم مي كنيم، مرسلات خيلي ضعيف و مرسلات قابل ملاحظه، رواياتي كه صدوق يا كليني

مي گويند «قال الصادق عليه السلام» مرسلاتي است كه قابل ملاحظه است، چون معنايش اين است كه حدّ اقل خود صدوق سند را پذيرفته است؛ ولي وقتي «رُوِي» مي گويند، معلوم نيست كه خودشان آن سند را پذيرفته باشند.

دلالت حديث: از نظر دلالت خوب است و ظاهر تنزيل، شمول تمام احكام رضاع است.

ان قلت: چرا امام به جاي «الرضاع»، «بمنزلة الرضاع» فرموده اند.

قلنا: اين اشكال وارد نيست، چون در ماهيّت مفهوم رضاع مكيدن از پستان هست ولي در اينجا مكيدن نيست، به همين جهت امام بمنزلة الرضاع فرموده اند.

سلّمناكه سند و دلالت هر دو خوب باشد؛ ولي باز قابل قبول نيست، چون اصحاب و مشهور از آن اعراض كرده اند و بعضي به همين جهت (اعراض مشهور) روايت را حمل بر تقيّه كرده اند، چون عامّه معتقدند به هر نحوي كه بچّه شير بخورد كافي است.

* دعائم الاسلام: عن علي عليه السلام، انّه قال: اذا أوجِرَ الصبي أو

______________________________

(1) ح 1، باب 7 از ابواب رضاع.

(2) ح 13، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 3، باب 7 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 22

اسْعِط

(چيزي از طريق بيني وارد شود)

باللبن يعني في الحولين فهو رضاع. «1»

سند حديث: سند ندارد و مرسله است.

دلالت حديث: روايت با صراحت مي گويد دادن شير از طريق ايجار و از طريق بيني هر دو خوب است و امروزه غذا دادن از طريق بيني مرسوم است و مشكلي ندارد؛ ولي سابق بر اين از طريق بيني مگر چقدر مي توانستند شير دهند. حدّ اقل شيري كه بايد به بچّه بدهند بايد ده رضعۀ كامله باشد (كه ما پانزده رضعه را لازم مي دانيم)، آيا چنين چيزي ممكن است؟ بايد در اينجا

بگوييم اين قول موافق با عامّه است كه براي رضاع حدّي قائل نيستند و حدّ اقل شيري را كه بچّه بخورد كافي مي دانند ابن رشد مي گويد:

امّا مقدار المحرّم من اللبن فانّ قوما قالوا فيه بعدم التحديد «2».

اين روايت دعائم الاسلام در واقع موافق با مذهب عامّه است و طبق مذهب شيعه قابل قبول نيست.

* الجعفريات بالسند المتقدّم عنه عليه السلام مثله. «3»

جعفريات سند دارد ولي سند آن قابل قبول نيست و همان اشكالاتي كه روايت دعائم الاسلام داشت اين روايت هم دارد.

طايفۀ دوم: رواياتي كه مي گويد رضاع با شدِّ عظم و انبات لحم حاصل مي شود.

* … عن حمّاد بن عثمان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و الدّم. «4»

* … عن عبد اللّٰه بن سنان قال سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول:

لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و شدّ العظم. «5»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام و ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

اذا رضع الغلام من نساءٍ شتّي و كان ذلك عدّة

(ده مرتبه يا پانزده مرتبه حاصل شود)

أو نبت لحمه و دمه عليه

(به خاطر شير)

حَرُمَ عليه بناتهنّ كلهنّ عليه السلام. «6»

كيفيّت استدلال به احاديث:

معيار مكيدن پستان نيست، بلكه معيار شدّ عظم و انبات لحم است به هرگونه اي كه باشد تفاوت ندارد و در واقع از قبيل عموم علّت است.

اين استدلال را شاذ از شيعه مطرح كرده اند و عامّه هم شبيه اين استدلال را دارند.

جواب: بدون شك مسئلۀ انبات لحم و شدّ عظم تمام العلّة نيست و ممكن است جزء العلّة باشد چون اگر تمام العلّة بود، نبايد حولين و

وحدت فحل و … را شرط بدانيم، پس غاية چيزي كه از اين روايات استفاده مي شود جزء العلة و حكمت بودن است و اين قياس مستنبط العلّة (استنباطات ظني) است نه منصوص العلّة، پس استدلال به اين روايات صحيح نيست، و روايات ديگر كه گفته است بايد شير از پستان مكيده شود مقدّم است، بنابراين حق با مشهور است.

[الثالث: ان تكون المرضعة حيّة]

اشاره

14 شرايط الرّضاع (الثالث) … 4/ 7/ 80

الثالث: ان تكون المرضعة حيّة، فلو ماتت في اثناء الرضاع و اكمل النصاب حال موتها و لو رضعة لم ينشر الحرمة.

سومين شرط از شروط نشر حرمت بواسطه رضاع، زنده بودن زن مرضعه در تمام شير خوردن ها (پانزده مرتبه) است، پس اگر بچّه اي چهارده بار در حال حيات و مرتبۀ پانزدهم در حال ممات از زني شير بخورد در اين صورت نشر حرمت نمي شود، چون تمام العدد در حال ممات بوده است.

اقوال:

مسأله از نظر فقهاء شيعه اجماعي است.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

الشرط الثالث أن تكون المرضعة حيّة. بالاجماع كما عن ظاهر التذكرة و الصيمري «7».

صاحب رياض مي فرمايد:

و يعتبر في النشر حيوة المرضعة وفاقاً (اجماع) كما يظهر من التذكرة و الصيمري «8».

صاحب جواهر «9»، مي فرمايد:

لا خلاف فيه و سپس از كشف اللثام نقل اجماع مي كند.

نتيجه: مسأله اجماعي است و مخالفي هم در مسأله نيست.

اكثريّت اهل سنّت زنده بودن را شرط نمي دانند؛ ولي اقليّتي از آن ها حيات را شرط مي دانند.

______________________________

(1) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) بداية المجتهد، ج 2، ص 29.

(3) مستدرك، ج 14، باب 5 از ابواب رضاع.

(4) ج 14، ح 1، باب 3 از ابواب رضاع.

(5) ح 2، باب 3 از ابواب رضاع.

(6) ح 3، باب 3 از ابواب رضاع.

(7) مستند، ج 16، ص 236.

(8) ج 2، ص 86.

(9) جواهر، ج 29، ص 269.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 23

ابن قدامة مي گويد:

شافعي و احمد في احد الروايتين مي گويند شرطيّت دارد؛ ولي اكثريّت قائل به عدم شرطيّت هستند. «1»

ادلّه قول مشهور (شرطيّت حيات):
اشاره

در اين مسأله نصّ خاصّي (آيه و روايت) نداريم. بنابراين سراغ قواعد، اطلاقات و اصول عمليّه مي رويم.

1- اصالة الحلّية يا استصحاب:

چيزي كه در درجۀ اوّل بر مذهب اصحاب دلالت مي كند، اصالة الحليّة است وقتي عمومات از كار افتاد، اصالة الحليّة مي گويد شير مرده محرميّت نمي آورد (استصحاب حليّت هم مي توان كرد).

15 شرايط الرّضاع (الثالث) … 7/ 7/ 80

2- اطلاقات و عمومات:

آيا اطلاقات شامل ما نحن فيه مي شود؟ ظاهر «أَرْضَعْنَكُمْ» اين است كه عن اختيارٍ شير بدهد، نه اينكه بچّه خودش شير بخورد.

پس روايات و آياتي كه لفظ «ارضاع» دارد شامل اين مورد نمي شود.

آيا روايات و آيات مي گويد كه حتماً بايد شير دادن فعل اختياري باشد؟ خير، در بعضي از آيات دارد كه شيرخوارگي باشد و ندارد كه شير به او داده باشند يا خودش خورده باشد، همچنين رواياتي كه مي گويد

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

و رواياتي كه عدد رضعات را بيان مي كند، همه به صورت ارضاع نيست و ندارد كه حتماً بايد فعل متعدّي باشد.

تنها چيزي كه در مقابل اين اطلاقات مي توانيم فرض كنيم اين است كه اطلاقات منصرف است به حيات مرضعه و لو لفظ «رضاع» عام و «اخواتكم من الرضاعة» مطلق است.

ان قلت: شما مي گوييد «أَرْضَعْنَكُمْ» مربوط به حال اختيار است، در مورد زني كه در حالت خواب يا بيهوش است و بچّه از مادر شير مي خورد چه مي گوييد در حالي كه هيچ يك ارضاع نيست؛ ولي همه آن را در نشر حرمت كافي مي دانند، پس در ميّت هم همين را بگوييد.

قلنا: اينها با هم تفاوت دارند چون در مورد نائمه نمي توانيم بگوييم اطلاقات انصراف دارد.

بقي هنا شي ءٌ: بعضي از راه حرام بودن و نجس بودن شير وارد شده اند و گفته اند كه شير مرده نجس و حرام است (صغري) و چيزي كه حرام است نشر

حرمت نمي كند (كبري).

جواب: اوّلًاشير مرده نجس و حرام نيست و در باب نجاسات از جمله چيزهايي كه استثناء مي كنند، «اللبن في الرضع» است. پس صغراي استدلال باطل است.

ثانياً: ما در شرائط نشر حرمت، حليّت و طهارت را شرط ندانسته و شير نجس و حرام را باعث نشر حرمت مي دانيم و اگر شير ولد الزنا را در نشر حرمت كافي ندانستيم به خاطر زنا بود نه نجاست. پس كبراي استدلال هم باطل است.

جمع بندي: ما موافق قول مشهور هستيم و حيات را شرط مي دانيم و هيچ دليلي جز اصالة الحليّة براي اثبات اين شرط نداريم و اطلاقات، بعضي حال حيات و فعل اختياري را مي گويد و بعضي هم منصرف به حيات است. پس اطلاقات از كار مي افتد و نقض به نائمه و مغمي عليه هم وارد نيست.

ادلّۀ قول مخالف (عدم شرطيّت حيات):
1- اطلاقات و عمومات:

استدلال به عمومات و اطلاقات را قبلًا بيان كرده و جواب داديم و گفتيم كه اطلاقات منصرف است.

2- استصحاب:

شير اين زن قبلًا باعث نشر حرمت مي شد، بعد از ممات شك داريم كه موجب نشر حرمت مي شود يا نه؟ استصحاب مي كنيم.

جواب: اين استصحاب سه اشكال دارد:

1- استصحاب جاري نيست، چون از قبيل تبدّل موضوع است نه تبدّل حالات. شير ابتداءً از مادرِ زنده بود؛ ولي الان مادر مرده است، حتّي اگر شك كنيم كه از قبيل تبدّل موضوع است يا تبدّل حالت، جاي استصحاب نيست چون وحدت موضوع بايد احراز شود، پس در ما نحن فيه يا وحدت موضوع نيست و يا شك داريم كه در هر دو صورت استصحاب جاري نمي شود.

2- شبهۀ حكميّه است و استصحاب در شبهۀ حكميّه بعقيدۀ ما جاري نيست، چون وضعيّت زن و چهارده بار شير خوردن معلوم است و شك ما در حكم خداست.

3- اين استصحاب تعليقي است، استصحاب تعليقي يعني موضوع استصحاب مركب از دو چيز است (قيد و مقيّد يا شرط و مشروط). يكي حاصل و ديگري حاصل نيست كه اگر دومي هم

______________________________

(1) مغني، ج 9، ص 199 و 198.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 24

حاصل مي شد، حكم الهي جاري بود، بنابراين بعد از آني كه شك كرديم همان شرط را مي آوريم.

مثلًا در عصير عنبي بلااشكال گفته اند كه

اذا غلي يحرم،

اكنون اگر عنب را كشمش كردند و سپس آن را خيس كرده و آبش را گرفتند (عصير زبيبي) آيا اگر بجوشد، مثل عصير عنبي حرام مي شود؟

بعضي گفته اند حرام مي شود، چون استصحاب مي كنند و معني استصحاب اين است كه وقتي عنب بود اگر مي جوشيد و دو جزء حاصل مي شد (عصير عنبي

با قيد غليان)، حرام مي شد، پس اگر عصير زبيب هم جوشيده شود حرام مي شود چون كشمش و انگور يك چيز هستند و تبدّل موضوع نشده، بلكه تبدّل حالت شده است مانند گندم و آرد گندم، بنابراين عنوان خارجي مهم نيست بلكه مسمّيٰ مهم است، پس يك جزءِ موضوع حاصل و جزء دوّم (قيد جوشيدن) حاصل نيست، و آن را با «اگر» درست مي كنند.

در ما نحن فيه بگوييم اگر بچّه اي اين شير را براي پانزدهمين بار در طول حيات مادر مي خورد، نشر حرمت مي كرد، نمي دانيم اگر در حال ممات مادر هم بخورد، نشر حرمت مي كند يا نه؟

استصحاب مي كنيم و اين استصحاب تعليقي است كه ما آن را حجّت نمي دانيم، چون اين «اگرها» تجزيه و تحليل عقل است كه حكم را معلّق بر موضوع مي كند، و حكم خدا نيست تا آن را استصحاب كنيم.

بعضي از فقهاء عامّه دليل ديگري را عنوان كرده و گفته اند ما در اينجا يك قياس درست مي كنيم:

اگر اين شير را بدوشند و در ظرفي بريزند، باعث حرمت مي شود (به عقيدۀ عامّه)، اكنون شير در پستان مادري است كه مرده و پستان مرده از يك كاسه كمتر نيست، پس نشر حرمت مي كند.

جواب: اوّلا: ما اين مبنا را نپذيرفته و امتصاص را لازم دانستيم.

ثانياً: اين قياس مع الفارق است چون شما شير مرده را با شير زنده قياس مي كنيد، اگر مي خواهيد قياس كنيد بايد بگوييد كه اگر شير مرده را در كاسه بريزند، آيا نشر حرمت مي كند؟ هذا اوّل الكلام.

16 شرايط الرّضاع (الرابع) … 8/ 7/ 80

[الشرط الرابع: ان يكون المرتضع في اثناء الحولين و قبل استكمالها]

اشاره

الشرط الرابع: ان يكون المرتضع في اثناء الحولين و قبل استكمالها، فلا عبرة برضاعه بعدهما، و لا يعتبر

الحولان في ولد المرضعة علي الاقوي، فلو وقع الرضاع بعد كمال حوليه نشر الحرمة اذا كان قبل حولي المرتضع.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي دو فرع است: 1- اشتراط حولين در مورد مرتضع 2- اشتراط حولين در مورد ولد مرضعه

فرع اوّل: اشتراط حولين در مورد مرتضع
اشاره

از نظر اقوال مسأله مسلّم است.

اقوال:

مرحوم نراقي مي فرمايد:

لا عبرة برضاعة بعدهما (بعد الحولين). إجماعاً محقّقاً، و محكيّاً عن الخلاف و الغنية، و في التذكرة و المختلف و القواعد و شرحه و الايضاح و نكت الشهيد و المسالك و شرح الصيمري و غيرها «1».

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

فلا خلاف معتدٍّ به في اعتبار كون الرضاع في حولي المرتضع فلا عبرة بما بعدهما و لو في الشهر أو الشهرين، بل الاجماع بقسميه عليه «2».

از تعبير به «فلا خلاف معتدّ به» معلوم مي شود كه مخالفي در مسأله هست؛ كه قابل توجّه نيست؛ ولي ظاهراً كسي در اين مسأله مخالفت نكرده و به همين جهت احتمال دارد كه اشاره به مخالفت عامّه باشد چون عامّه هم اكثراً به اين شرط قائل هستند و زير دو سال بودن را شرط مي دانند.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف، اقوال عامّه را نقل كرده و مي فرمايد:

الرضاع انما ينشر الحرمة إذا كان المولود صغيراً، فأما ان كان كبيراً فلو ارتضع المدة الطويلة لم ينشر الحرمة؛ ولي در ادامه از عايشه و اهل الظاهر (اخباريون عامّه) نقل مي كند كه: رضاع الكبير يحرم كما يحرم رضاع الصغير «3».

ادلّۀ قول مشهور:
1- اصل:

اصول عمليّه (اصالة الحليّة) مي گويد كه بعد از دو سال محرميّت نمي آيد.

ان قلت: آيا استصحاب هم جاري است به اين معني كه اين بچه

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 250.

(2) جواهر، ج 29، ص 296.

(3) خلاف، ج 5، ص 98.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 25

اگر قبل از دو سال شير مي خورد محرميّت حاصل مي شد، پس بگوييم بعد از دو سال هم همان حالت باقي است، استصحاب هم مقدّم است بر اصالة الحليّة، چون ادلّۀ استصحاب اخصّ از ادلّۀ اصالة الحليّة است.

قلنا: اوّلًااستصحاب در شبهه حكميه

جاري نمي شود.

ثانياًدر اينجا حكمي نيست و فقط يك «اگر» است كه يك امر ذهني اعتباري است، پس اين استصحاب تعليقي است و استصحاب تعليقي يعني موضوع استصحاب مركب از دو چيز است (قيد و مقيّد يا شرط و مشروط)، يك جزء كه بچه است حاصل و شيرخوارگي كه جزء دوم است، حاصل نبوده و با «اگر» كه يك امر ذهنيِ اعتباري است مي خواهيم آن را درست كنيم، بنابراين قابل استصحاب نيست.

2- آيۀ شريفه: «وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ» «1»

آيا مفهوم آيه اين نيست كه بعد از دو سال، ديگر رضاع نيست و در واقع نفي حكم به لسان نفي موضوع است، و لو عرفاً شير مي خورد.

اگر بتوانيم از آيه، اين مفهوم را بفهميم دليل ديگري بر قول مشهور خواهد بود.

گاهي به آيۀ «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ إِحْسٰاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلٰاثُونَ شَهْراً» «2» هم استدلال كرده اند.

گفته اند كه اقلّ حمل شش ماه است، و اكثر رضاع 24 ماه است معلوم مي شود كه شارع اكثر رضاع را 24 ماه قرار داده است و بيشتر از آن را رضاع نمي داند. ولي استدلال به اين آيه خالي از تكلّف نيست و جالب اين است كه رواياتي كه مي گويند رضاع بايد در حولين باشد و بيشتر از دو سال اعتبار ندارد، به همين آيه تمسّك جسته اند، البته صاحب جواهر اشاره اي به اين آيه نمي كند و فقط در فرع دوم به اين آيه استدلال مي كند و بهتر بود كه در هر دو فرع استدلال مي كرد.

17 شرايط الرّضاع (الرابع) … 14/ 7/ 80

3- روايات:
احاديث چهار طايفه هستند:
اشاره

طايفۀ اوّل: احاديثي كه مي گويد «لا رضاع بعد الفطام (گرفتن بچّه از شير)».

طايفۀ دوّم: احاديثي كه مي گويد «حولين» معتبر است.

طايفۀ سوّم: احاديثي كه هر دو (حولين و فطام) را با هم دارد.

طايفۀ چهارم: احاديثي كه مي گويد رضاع در كِبَر فايده اي ندارد؛ ولي حدّ اقلّ آن را بيان نمي كند.

اكنون روايات اين چهار طايفه را بررسي مي كنيم.

طايفۀ اوّل: [احاديثي كه مي گويد «لا رضاع بعد الفطام]

* … عن منصور بن يونس، عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا رضاع بعد فطام و لا وصال في صيام

(روزه هاي متّصل به هم در شرع اسلام نيست)

و لا يُتم بعد احتلام

(بچه بعد از محتلم شدن، صغير و يتيم نيست)

و لا صمت يوماً الي الليل

(در اسلام روزۀ سكوت نداريم)

و لا تعرُّب بعد الهجرة

(بعد از آنكه اسلام آوردند، در جايي كه دينشان به خطر مي افتد حق ندارند به بلاد كفر برگردند)

و لا هجرة بعد الفتح

(فقط مسلماناني كه قبل از فتح مكّه به مدينه آمدند، از مهاجرين بودند)

و لا طلاق قبل نكاح و لا عتق قبل ملك و لا يمين للولد مع والده

(پسر بدون اجازۀ پدر قسم نخورد)

و لا للمملوك مع مولاه و لا للمرأة مع زوجها

(قسم هايي كه مخالفت با حق شوهر داشته باشد)

و لا نذر في معصية و لا يمين في قطيعة

(اي قطع رحم). «3»

«منصور بن حازم» از بزرگان ثقات و از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام بوده است؛ ولي در «منصور بن يونس» اختلاف است. نجاشي شيخ علماء رجال، او را ثقه مي داند؛ ولي كشّي كه او هم از بزرگان رجال است، حديثي در ذمّ او نقل كرده و مي گويد:

امام كاظم عليه

السلام «منصور بن يونس» را احضار كرده و فرمود:

علي بن موسي را ببين، او جانشين من است و او را فراموش نكن، و با اينكه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، امام رضا عليه السلام را به او نشان داد، او جزء واقفيّه شد، لأموال كانت تحت يده لموسي بن جعفر عليه السلام (واقفيّه كساني هستند كه موسي بن جعفر عليه السلام را آخرين امام مي دانند).

علّامه كه از بزرگان علماي رجال محسوب مي شود در كتاب خلاصه مي فرمايد:

و عندي التوقّف في امر الرّجل، چون كلمات علماء رجال در مورد «منصور بن يونس» تعارض دارد. ما هم اين روايت را ضعيف مي دانيم.

______________________________

(1) آيۀ 233 سورۀ بقره.

(2) آيۀ 15 سورۀ احقاف.

(3) ح 1، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 26

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا رضاع بعد فطام. «1»

(تنها روايتي كه در اين طايفه داراي سند صحيح است)

* … انس بن محمّد، عن أبيه، عن جعفر بن محمّد، عن آبائه عليهم السلام في وصيّة النبي صلي الله عليه و آله لعلي عليه السلام قال: يا علي! لا رضاع بعد فطام و لا يتم بعد احتلام. «2»

«انس بن محمّد» مجهول الحال يا ضعيف است و در رجال توثيق نشده است.

* محمد بن محمد المفيد في المقنعة

(مرسلۀ مفيد)

قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا رضاع بعد فطام و لا يتم بعد احتلام. «3»

نتيجه: عمده روايت در اين طايفه، روايت دوّم است؛ ولي تضافر اين روايات، براي تقويت سند كافي است.

دلالت احاديث: آيا فطام در اينجا بالفعل است يا بالقوّه، يعني اگر بچّه را در يك سالگي هم از

شير بگيرند و بعد از يك ماه به دايه اي بدهند كه او را شير دهد، در نشر حرمت كافي نيست، يا معناي آن بعد از زمان فطام است كه دو سالگي است، اگر بعد از زمان فطام مراد باشد، دليل بر بحث ما مي شود ولي در صورت اوّل دليل بر بحث ما نمي شود، پس دلالت روايات اين طايفه مبهم است.

طايفۀ دوم: [احاديثي كه مي گويد «حولين» معتبر است.]

* … عن الحسن بن حذيفة بن منصور،

(مجهول الحال)

عن عبيد بن زرارة، عن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع، فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضعا من ثدي واحد حولين كاملين «4»

(آيا تمام دو سال يا در دو سال؟).

* و باسناده عن عبيد بن زرارة، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام: لا يحرم من الرضاع الّا ما كان حولين كاملين. «5»

اگر بتوانيم اين دو حديث را از نظر سند درست كنيم، مشكل دلالت دارد، چون مي گويد رضاع بايد دو سال باشد كه با هيچ فتوايي سازگار نيست، و ما حدّ اكثر 15 مرتبه را قائل هستيم. براي رفع اين اشكال در روايت «في» در تقدير گرفته اند (في حولين كاملين).

جمع بين روايات طايفۀ اوليٰ و ثانيه با اين توجيه اين است كه بگوييم فطام در حولين باشد.

18 شرايط الرّضاع (الرابع) … 16/ 7/ 80

طايفۀ سوم: [احاديثي كه هر دو (حولين و فطام) را با هم دارد.]

چهار حديث است و چون احاديث متضافر هستند از سند آنها بحثي نمي كنيم.

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد الله عليه السلام قال: الرضاع قبل الحولين قبل ان يُفطم. «6»

اين حديث را به دو گونه مي توان تفسير كرد:

1- دو جملۀ

«قبل الحولين»

و

«قبل أن يفطم»

تفسير هم باشند، كه در اين صورت شاهد بحث ماست.

2- هر دو قيد معتبر است كه در اين صورت اگر در يك سالگي بچّه را از شير بگيرند (فطام حاصل شود) و بعد از يك ماه مجدّداً از زني شير بخورد،

«قبل الحولين»

صادق است؛ ولي

«قبل أن يفطم»

نيست، پس اگر اين حديث به تنهايي باشد و حديث ديگري نداشته باشيم، مبهم است و استدلال به آن خالي از اشكال نيست.

* …

عن حمّاد بن عثمان قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول:

لا رضاع بعد فطام قلت: و ما الفطام؟ قال: الحولين الّذي قال اللّٰه عزّ و جلّ. «7»

ان قلت: چرا امام در روايت «الحولين» فرموده، در حالي كه بايد «الحولان» مي فرمود (هو الحولان)، و چرا «الّذي» فرمود و «اللذان» نفرمود؟

قلنا: امام در مقام حكايتِ آيه است يعني به لفظِ آيه، آيه را حكايت مي كند و «الذي» هم چون اشاره به حدّ است كه همان حولين باشد، و حدّ هم مفرد است، لذا چنين فرمودند.

* … سأل ابن فضّال ابن بكير

(ابن فضّال از بزرگان فطحيّه است و ابن بكير هم مشكل مذهب دارد ولي هر دو ثقه هستند)

في المسجد فقال: ما تقولون في امرأة ارضعت غلاماً سنتين ثم ارضعت صبيّة لها اقلّ من سنتين حتي تمّت السنتان أ يفسد ذلك بينهما؟

(از ذيل حديث استفاده مي شود كه بچّه اول مربوط به او و دوّمي بچّۀ ديگري است)

قال: لا يفسد ذلك بينهما، لانّه رضاع بعد فطام و انّما قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا رضاع بعد فطام اي انه اذا تمّ للغلام سنتان أو الجارية فقد خرج من حدّ اللّبن و لا يفسد بينه و بين من شرب لبنه قال: و اصحابنا يقولون أنه لا يفسد الّا ان يكون الصبي و الصبيّة يشربان شربة شربة. «8»

______________________________

(1) ح 2، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) ح 11، باب 5 از ابواب رضاع.

(3) ح 12، باب 5 از ابواب رضاع.

(4) ح 8، باب 5 از ابواب رضاع.

(5) ح 10، باب 5 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 5 از ابواب رضاع.

(7) ح 5، باب 5 از ابواب رضاع.

(8)

ح 6، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 27

اين حديث تعبير به

«لا رضاع بعد فطام»

و

«حولين»

دارد كه شاهد ماست، ولي ابن بكير آن را به رأي خودش تفسير كرده كه نمي پذيريم، چون او حولين را در ناحيۀ بچّۀ مرضعه شرط دانسته در حالي كه بايد در ناحيۀ مرتضع شرط مي دانست، پس فقط تفسير فطام به حولين شاهد بحث ماست.

* محمّد بن علي بن الحسين

(مرسلۀ صدوق)

قال: قال النبي صلي الله عليه و آله لا رضاع بعد فطام و معناه

(ظاهراً تفسير صدوق است كه قاعدتاً از احاديث ديگر استفاده كرده است)

انّه اذا رضع حولين كاملين ثم شرب من لبن امرأة اخري ما شرب لم يحرم الرضاع لانه رضاع بعد فطام. «1»

در اين روايت تفسير فطام به حولين، به عنوان مؤيد خوب است.

طايفۀ چهارم: [احاديثي كه مي گويد رضاع در كِبَر فايده اي ندارد؛ ولي حدّ اقلّ آن را بيان نمي كند.]

* … عن محمد بن قيس، قال: سألته

(معمولًا از امام باقر عليه السلام نقل مي كند)

عن امرأة حلبت

(دوشيد)

من لبنها فأسقت زوجها لتحرم عليه، قال: امسكها و أوجع ظهرها. «2»

(او را تنبيه كن)

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: جاء رجل الي امير المؤمنين عليه السلام فقال: يا امير المؤمنين انّ امرأتي حلبت من لبنها في مكوك

(أو مكّوك)

فأسقته جاريتي فقال: أوجع امرأتك و عليك بجاريتك. «3»

با اينكه در اين مورد شرب لبن تأثيري ندارد، تعزير براي چيست؟ تعزير براي تأديب است كه در آينده سراغ چنين عملي نرود.

جمع بندي: جمع بين طوائف چهارگانه اين است كه حولين شرط است و فطام هم به همين معني است و قيد جداگانه اي نيست.

روايت معارض:

* … عن داود بن الحصين عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام

(سند روايت به گونه اي نيست كه بتوانيم آن را به جهت ضعف سند كنار بگذاريم)

قال: الرضاع بعد الحولين قبل ان يفطم محرم. «4»

(معيار حولين نيست، بلكه فطام است بنابراين اگر بعد از حولين و قبل أن يفطم بود باز محرّم است)

در بعضي از نسخ روايت به جاي «محرّم»، «يحرّم» دارد كه تأثيري در معني ندارد.

اين روايت به وضوح با روايات قبل تعارض دارد. شكي نيست كه در مقام معارضه روايات قبلي مقدّم است، چون:

اوّلًا: موافق كتاب اللّٰه است (ما اين مسأله را از قرآن هم استفاده كرديم).

ثانياً: خلاف مشهور بين اصحاب است، هم شهرت فتوي و هم شهرت روايت.

ثالثاً: موافق فتواي بعضي از عامّه است، بنابراين روايت و لو موثّق هم باشد، نمي تواند در مقابل روايات قبلي مقاومت كند.

روايات عامّه:

روايات عامّه در سنن بيهقي در دو باب آمده است.

1- «باب ما جاء في تحديد ذلك بالحولين»: «5»

روايات متعدّدي دارد؛ ولي اين روايات غالباً از پيامبر نيست و اكثراً روايات صحابه است چون آنها، روايات صحابه را هم تراز با روايات پيامبر مي دانند؛ ولي ما قبول نداريم.

2- «باب رضاع الكبير»: «6»

فتاواي بعضي از عامه در رضاع الكبير (بعد حولين) خيلي عجيب است، و اساس فتواي آنها روايت عايشه است به اين مضمون كه مردي به نام «ابو حذيفة» همسري به نام «سهلة» و پسرخوانده اي به نام «سالم» داشت. وقتي آيۀ «ادْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ» «7» نازل شد كه پسرخوانده معنا ندارد، ابو حذيفة به او گفت: كه تو ديگر پسر ما نيستي، ولي سالم روي علاقه اي كه به اين خانواده داشت، نزد آنها مي آمد و گاهي سهلة

تنها بود، وقتي ابو حذيفة مي فهميد ناراحت مي شد، زن ابو حذيفة خدمت پيامبر آمد و مشكل را عرض كرد، پيامبر به او فرمود كه از شير خودت به او بده، سهلة گفت كه او كبير است، چگونه به او شير دهم؟ پيامبر در جواب فرمود همان است كه گفتم.

عايشه اين روايت را مبنا قرار داده و با هر مردي كه مي خواست تكلّم كند شير دختر برادر يا دختر خواهر خودش را مي داد تا به او محرم شوند. ولي زنان پيامبر بر خلاف عايشه اجماع داشتند.

در اينجا فتواي عدّه اي از علماء عامّه اين است كه شير را بدوشند و شخص كبير بخورد و عدّه اي مي گويند كه چون ضرورت ايجاب مي كند، مي تواند از پستان شير بخورد. اين از فتاواي مضحكي است كه عامّه در كتابهاي خودشان به آن تصريح كرده اند، البتّه اكثر فقهاء عامّه هم مخالف قول عايشه هستند.

______________________________

(1) ح 9، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) ح 3، باب 5 از ابواب رضاع.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب رضاع.

(4) ح 7، باب 5 از ابواب رضاع.

(5) سنن بيهقي، ج 7، ص 462.

(6) سنن بيهقي، ج 7، ص 459.

(7) آيۀ 5 سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 28

نتيجه: فقهاء عامّه و روايات عامّه در اين مسأله غالباً با ما هماهنگي دارند.

19 شرايط الرّضاع (الرابع) … 17/ 7/ 80

فرع دوّم: اشتراط حولين در مورد ولد مرضعه
اشاره

آيا حولين در ولد مرضعه معتبر است؟ مرحوم امام مي فرمايد اقوي اين است كه معتبر نيست، بنابراين اگر بعد از دو سال هم اين زن، بچّه اي را كه كمتر از دو سال دارد، شير دهد، نشر حرمت مي كند.

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه شرطي در ولد مرضعه نيست.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

و الحقّ عدم اعتبار الحولين في ولد المرضعة، فينشر الحرمة لو وقع رضاع بعد حوليه اذا كان قبل حولي المرتضع، وفاقاً للاكثر، بل ادّعي بعضهم عليه الاجماع لعموم ادلّة نشر الحرمة بالرضاع و للاستصحاب خلافاً للمحكي عن الحلبي و ابني حمزة و زهرة، بل عن الاخير الاجماع عليه (اي علي الشرطيّة) «1».

مرحوم صاحب جواهر با اينكه هميشه با مشهور است؛ ولي از لابه لاي كلمات ايشان ظاهر مي شود كه به قول دوم (قول شاذ) تمايل پيدا كرده است. «2»

ادلّۀ قول مشهور (عدم اشتراط حولين در ولد مرضعه):
1- استصحاب:

وقتي ولد مرضعه كمتر از دو سال داشت، اگر بچّه اي را شير مي داد، نشر حرمت مي شد، حال كه بچۀ مرضعه دو سالش گذشته است شك مي كنيم كه نشر حرمت مي كند، استصحاب مي كنيم.

جواب: اين استصحاب دو اشكال دارد:

الف: استصحاب در شبهۀ حكميه است، چون در موضوع خارجي (ولد مرضعه) شك نداريم بلكه شك در حكم الهي داريم، و ما استصحاب را در شبهۀ حكميّه جاري نمي دانيم.

ب: استصحاب تعليقي است و استصحاب تعليقي باطل است.

به اين معني كه سابقاً اگر بچّه اي از اين زن شير مي خورد نشر حرمت مي كرد و الان اگر بچه اي از اين زن شير بخورد، شك داريم كه نشر حرمت مي كند يا نه؟

2- عمومات و اطلاقات:

«أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ»، «أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ،

يحرم من الرضاع … »

عمومات هيچ يك قيدي ندارد و مقيّد به دو سال و بعد از دو سال نيست. البتّه استدلال وقتي تمام است كه عمومات را در مقام بيان بدانيم؛ ولي اگر در مقام بيان نباشد قول مشهور به مشكل برمي خورد.

ادلّۀ قول غير مشهور (اشتراط حولين در ولد مرضعه):
1- اصالة الاباحة:

اگر ولدِ مرضعه در دو سال نباشد در نشر حرمت شك داريم، كه در اينجا اصل اباحه است.

جواب: اين دليل خوب است اگر عمومات نشر حرمت به ميدان نيايد چون اگر آن ها باشند، نوبت به اصول عمليّه نمي رسد.

2- احاديثِ «لا رضاع بعد فطام»:

احاديث زيادي داشتيم كه عام بود، هم فطام ولد مرضعه و هم فطام مرتضع را شامل مي شد.

جواب: ظاهر «لا رضاع بعد فطام» اين است كه فاعل هر دو فعل يك نفر است، يعني بچّه اي كه شير مي خورد (مرتضع)، همان بچّه، فطام داشته باشد، نه اينكه اگر بچّۀ مرضعه فطام پيدا كند (بعد از حولين) شير خوردن مرتضع تأثير در نشر حرمت نداشته باشد، پس فاعل هر دو فعل يكي است و كاري با ولد مرضعه ندارد.

3- استنباط ابن بكير:

«ابن بكير» استدلال كرد به اينكه ولد مرضعه نبايد دو سالش تمام شود چون پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است كه «لا رضاع بعد فطام»، پس ابن بكير تصريح دارد به اينكه حولين در ولد مرضعه شرط است. «3»

جواب: استدلال ابن بكير براي ما حجت نيست، لا سيّما كه دليلش «لا رضاع بعد فطام» است و بيان شد كه ربطي به اين بحث ندارد.

4- دليل صاحب جواهر:

صاحب جواهر «4» در اينجا بياني دارد كه ظاهراً مي خواهد قول دوم را تأييد كند و مي گويد كه اصحاب سراغ «حولي المرتضع» رفته اند و سراغ حدّ ولد مرضعه نرفته اند، اگر بگوييم ولد مرضعه حدّي ندارد، تالي فاسد دارد چون در اين صورت اگر ولد مرضعه ده ساله هم باشد و مادر هنوز شير داشته و بچّه اي را شير دهد، بايد

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 252.

(2) جواهر، ج 29، ص 299.

(3) ح 6، باب 5 از ابواب رضاع.

(4) جواهر، ج 29، ص 299.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 29

نشر حرمت كند، در حالي كه اين از قبيل درّ لبن است و درّ لبن نشر حرمت نمي كند.

دومين اشكال ايشان اين است كه اين مسأله در بين عامّه هم مطرح بوده و آنها هم متعرض نشده اند و با اينكه مسأله محل ابتلاست و كسي متعرّض آن نشده است، نمي توان گفت كه اصحاب غفلت كرده اند پس بايد گفت اين حدّ در مورد هر دو (ولد مرضعه و مرتضع) بوده است.

جواب: اوّلًا، خيلي از اصحاب متعرّض آن شده اند.

ثانياً: اينكه مي فرماييد اين لبن مثل لبن خودجوش مي شود، طبق بيان شما درّ لبن است و لبن فحل نيست و به همين جهت نشر حرمت نمي كند.

نتيجه: اگر عمومات را

بپذيريم قول مشهور اقوي است و اگر عمومات را نپذيريم قول غير مشهور اقوي مي شود.

[مسألۀ 2 (ما المراد بالحولين)؟]
اشاره

20 مسألۀ 2 (ما المراد بالحولين؟) … 18/ 7/ 80

مسألة 2: المراد بالحولين اربع و عشرون شهراً هلالياً من حين الولادة، و لو وقعت في اثناء الشهر يكمل من الشهر الخامس و العشرين، ما مضي من الشهر الاوّل علي الاظهر، فلو تولّد في العاشر من شهرٍ تكمل حولاه في العاشر من الخامس و العشرين.

اقوال:

اين مسأله را جماعتي از اصحاب متعرّض شده اند: مرحوم شهيد ثاني «1»، مرحوم نراقي «2»، مرحوم صاحب جواهر «3»، و صاحب جواهر از ديگران هم نقل كرده است كه اين مسأله را متعرّض شده اند.

در اين مسأله دو احتمال داده اند:

1- حولين، بيست و چهار ماه است (710 روز) و كمبود ماه اوّل از ماه بيست و پنجم محاسبه مي شود، كه غالباً به اين احتمال قائل شده اند.

2- حولين را به صورت عددي حساب مي كنند (720 روز) يعني 24 تا سي روز (چون ماه در عرف مردم به معني سي روز است).

دليل: انصراف لفظ

دليل ما در اين مسأله چيزي جز انصراف لفظ نيست و روايات خاصي نداريم، چون وقتي مي گويند دو سال، يعني دو سال قمري و دو سال قمري را هم به اندازۀ 24 ماه از روز ولادت حساب مي كنند، و شاهد مسأله اين است كه وقتي بچّه در روز سيزده رجب سال 1410 متولّد شده گفته مي شود كه روز سيزده رجب سال 1420 ده سالش تمام مي شود و كسي عددي حساب نمي كند، و جاي تعجّب است كه بعضي از معاصرين سراغ حساب عددي مي روند و مي گويند حولين انصراف به صورت عددي دارد، بايد از آنها پرسيد آيا شما در حساب سنّ فرزندانتان به صورت عددي حساب مي كنيد؟

مشابه اين مسأله را در ابواب ديگر هم مي توان استفاده كرد، مثلًا در باب معاملات اگر كسي براي خودش سه ماه خيار شرط قرار داد به همين ترتيب حساب مي شود و يا در باب ديه، بعضي ديات در سه سال پرداخته مي شود و يا در باب طلاق، جايي كه حاكم شرع براي شوهر مفقود اجل تعيين مي كند، در تمام اين موارد

سراغ عدد نمي روند. البتّه اعدادي كه در روايات آمده، انصراف به ماه قمري دارد، اگر چه در عرف، معاملات و قراردادها بر اساس ماه شمسي تنظيم مي شود.

نكته: ماه قمري از ماه شمسي بهتر است چون ماه شمسي را بدون تقويم نمي توان حساب كرد؛ ولي ماه قمري را بدون استفاده از تقويم هم مي توان فهميد و تقويم در آسمان ديده مي شود و براي همه قابل دسترسي است.

21 ادامۀ مسئلۀ 2 … 22/ 7/ 80

ان قلت: اگر برنامه چنين است، بايد صوم شهرين متتابعين در كفارۀ صيام و كفارات ديگر هم به همين صورت محاسبه شود (دو ماه هلالي)؛ در حالي كه عددي حساب كرده و شصت روز مي گويند.

قلنا: اوّلًا، در آنجا هم مسلّم نيست كه عددي باشد و ظاهر كلام شرايع و جواهر در باب كفّارۀ صوم اين است كه بايد هلالي حساب شود، اگر چه 59 يا 58 روز شود، صاحب جواهر مي فرمايد:

و لا يجوز لمن كان عليه شهران متتابعان أن يصوم شوّالًا مع يومٍ من ذي القعدة و يقتصر علي ذلك (يك روزِ شوّال عيد است و بايد دو روز از ذي القعده را روزه بگيرد كه در اين صورت مراد 31 روز نيست، چون ممكن است شوّال 29 روز باشد) و كذا الحكم في

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 236.

(2) مستند، ج 16، ص 252.

(3) جواهر، ج 29، ص 296.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 30

ذي الحجّة مع يوم آخر من المحرّم (يك روز از ماه ذي الحجّه عيد است و معني آن اين است كه اگر ذي الحجة 29 روز باشد و يك روز هم به خاطر عيد، كم شود، با دو روز از

ماه محرّم 30 روز مي شود) ضرورة نقصان الشهر بالعيد (اگر از ماههايي باشد كه عيد ندارد يك روز از ماه بعد اضافه كند كافي است و شهرين متتابعين حاصل شده است در حالي كه ممكن است دو ماه پي درپي مجموعاً 58 روز باشد) فلا يحصل المطلوب باليوم، نعم لو صام يومين اتّجه الاجزاء، لحصول الشهر و يومٍ كما هو واضح. «1» صاحب جواهر مسلّم و واضح دانسته كه اگر در شهرين متتابعين هم ماه را هلالي حساب كنيم اشكالي ندارد، پس 60 روز بودن در شهرين متتابعين لازم نيست.

ثانياً: در صومِ كفاره به صورت عددي (60 روز) حساب كردن وجهي دارد، چون صوم، عِدلِ اطعام مسكين قرار داده شده است «أَوْ كَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ صِيٰاماً» «2» و اطعام هر مسكين معادل يك روز، روزه است و چون اطعام شصت مسكين در كفّاره لازم است، بقرينۀ مقابله شهرين را شصت روز مي گيرند، پس در جاهاي ديگر كه معادل ندارد چنين تفسير نمي كنيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: الشك في معني الحولين

اگر در مضيّ حولين شك شود و تاريخ تولّد را دقيقاً ندانيم، آيا در اين صورت اگر شير بخورد نشر حرمت مي كند؟ مرحوم امام متعرّض اين مسأله نشده است.

بعضي قائل شده اند كه در اينجا اصالة الاباحة حاكم است و نشر حرمت نمي كند؛ ولي در مقابل اين اصل يك استصحاب موضوعي داريم كه مي گويد اصل بقاء حولين است و با بودن اصل موضوعي نوبت به اصل حكمي (اصالة الاباحة) نمي رسد.

در اينجا كه اصل موضوعي جاري مي شود، موضوع ما مركب است از دو جزء كه يك جزء آن (شير خوردن) بالوجدان و جزء ديگر (اينكه در حولين است يا نه؟) با استصحاب حاصل

مي شود، و يا مثلًا در مورد نماز خواندن با طهارت، وضو با استصحاب و صلاة را هم كه به جاي آورده ايم، وجداناً حاصل شده است.

ان قلت: اين از قبيل تركيب نيست بلكه از قبيل تقييد است پس اصل مثبت است، به اين معني كه شيرخوارگي مقيّد به حولين است، نه اينكه موضوع دو جزء داشته باشد و اين با اصل ثابت نمي شود چون تقييد لازمۀ عقلي و اصل مثبت است، پس استصحاب در اينجا كارگر نيست و بايد سراغ اصل حكمي (اصالة الاباحة) برويم.

قلنا: اين مقدار از تقييد مضرّ نبوده و پذيرفته شده است و اصل مثبت نيست چون خودِ روايات استصحاب از همين قبيل است، روايات سه گانۀ زراره در استصحاب، شرط را كه طهارت از حدث باشد با استصحاب و اركان نماز را با وجدان ثابت مي كند، اين استصحاب را امام قبول كرده، پس شما بايد آنجا را هم بگوييد كه اصل مثبت است.

نتيجه: در ما نحن فيه حولين را با استصحاب و شيرخوارگي را بالوجدان تحصيل مي كنيم.

الامر الثاني: اكمال الرضعة الاخيرة مع تمام الحولين

اگر آخرين شيرخوارگي همراه با پايان دو سالگي باشد، آيا نشر حرمت مي كند يا بايد پيش از تمام حولين باشد؟

ظاهر آيه اين است كه كافي است (الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ) و روايات هم فطام را به حولين كاملين تفسير مي كرد، پس ظاهر آيه و روايات مفسرۀ فطام نشر حرمت است.

ان قلت: روايت صحيح السند معارضي داريم كه اين را كافي نمي داند و قبل از حولين را لازم مي داند:

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: الرضاع قبل الحولين قبل ان يفطم. «3»

قلنا: براي توجيه اين حديث مي گوييم كه قبل

الحولين حمل بر غالب مي شود، چون نادر است كه لحظۀ آخر حولين با آخرين شيرخوارگي همراه باشد و غالباً شيرخوارگي قبل از حولين است.

22 ادامۀ مسئلۀ 2 … 24/ 7/ 80

الامر الثالث: الاقل و الاكثر في الرضاع
اشاره

آيا رضاع حدّ اقلّي از نظر وجوب و حدّ اكثري از نظر جواز دارد؟

اين مسأله مربوط به محرمات رضاع نيست بلكه به تناسب، سراغ آن مي رويم.

اقوال:
اشاره

آنچه كه از كلمات بزرگان و مشهور استفاده مي شود اين است كه رضاع حدّ اكثر ندارد و بيش از حولين هم مي توان شير داد؛ ولي

______________________________

(1) جواهر، ج 17، ص 88.

(2) آيۀ 95، سورۀ مائده.

(3) ح 4، باب 5، از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 31

بعضي مثل محقّق حدّ اكثر را به شهر أو شهرين مقيّد كرده اند (يك ماه و يا دو ماه بيش از دو سال جايز است) و مفهوم آن اين است كه بيش از اين جايز نيست.

در حدّ اقل مشهور اين است كه كمتر از 21 ماه جايز نيست.

مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و لا يجوز نقصه عن ذلك (اشاره به بيست و يك ماه است) و لو نقص كان جوراً و يجوز الزيادة علي الحولين شهراً و شهرين. «1»

صاحب جواهر بعد از نقل عبارت شرايع مي فرمايد:

بل في كشف اللثام دعوي الاتّفاق عليه، و لعلّه (اتفاق و ادعاي اجماع) ظاهر غيره ايضاً … و كيف كان فالمشهور بين الاصحاب انّه يجوز الزيادة علي الحولين «2» (من دون تقييد بشهر أو شهرين).

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

لا خلاف بين اصحابنا في أن مدّة الرضاع بالاصالة حولان كاملان، لقوله تعالي وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ. و ظاهر الآية كون تمام الرضاعة حولين، و هو لا ينافي جواز النقص عنهما (دوسال). و قد جوّز اصحابنا (ظاهرش اجماع است) الاقتصار علي احد و عشرين شهراً، و در ذيل كلامش راجع به حد اكثر مي فرمايد: و امّا الزّيادة

علي الحولين فمقتضي الآية انّه ليس من الرضاعة، لتمامها بالحولين، لكن ليس فيها دلالة علي المنع من الزائد … و المصنّف (محقّق در شرايع) و الجماعة قيّدوه بشهر و شهرين. «3»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

و لو قيل بجوازه (جواز كمتر از بيست و يك ماه) اذا اقتضت مصلحة الولد ذلك و تراضي عليه الابوان لم يكن بعيداً «4». (اين عبارات را صاحب حدائق از شرح نافع نقل مي كند).

جمع بندي اقوال در حدّ اقل:

1- كمتر از بيست و يك ماه نباشد (قول مشهور).

2- كمتر از بيست و يك ماه ممكن است؛ ولي مشروط به رضايت ابوين و مصلحت ولد.

3- كمتر از بيست و يك ماه ممكن است؛ بلاشرط.

جمع بندي اقوال در حدّ اكثر:

1- جايز نيست بيشتر از دو سال باشد (محتمل بعضي از عبارات ممكن است اين باشد اگر چه قائل صريح نداريم).

2- حدّ اكثر يكي دو ماه بيشتر از دو سال جايز است (كلام محقق و جماعتي).

3- جايز است مطلقاً.

ادلّه:
الف- آيات:
اشاره

در قرآن سه آيه داريم كه در مورد شير دادن و از شير گرفتن است:

1- آيۀ «وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ». «5»

از اين آيه حدّ اقل و حدّ اكثري به نحو وجوب استفاده نمي شود.

امّا ذيل آيۀ فوق مي فرمايد:

«فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالًا عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا».

اينجا كمتر را اجازه مي دهد؛ ولي مطلق است و حدّي براي آن بيان نمي كند.

2- آيۀ «وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلٰاثُونَ شَهْراً» «6»

ظاهراً آيه خبري است و معناي آيه اين نيست كه «لا بد أن يكون كذلك» (در مقام بيان انشاء نيست)؛ حال اگر وجوب استفاده نشود جواز استفاده مي شود؛ به اين بيان كه حمل به طور غالبي نُه ماه است، وقتي از سي ماه كم شود باقيمانده بيست و يك ماه است پس از اين آيه جواز بيست و يك ماه استفاده مي شود.

3- آيۀ «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَليٰ وَهْنٍ، وَ فِصٰالُهُ فِي عٰامَيْنِ» «7»

ظاهراً آيه در مقام اخبار بوده و جمله خبريّه است و از آن وجوب و حرمتي استفاده نمي شود.

نتيجه: حدّ اقل و حدّ اكثري از آيات استفاده نمي شود، بلكه از اين آيات دو چيز استفاده مي شود:

اوّلًا: بيست و يك ماه قطعاً جايز است.

ثانياً: اگر مشورت كنند و مصلحت ببينند، كمتر از دو سال هم جايز است.

ب- روايات:
اشاره

دو روايت داريم كه مي گويد حدّ اقل 21 ماه است و كمتر جايز نيست:

* … عن عبد الوهاب بن الصباح

(مجهول الحال)

قال: قال

______________________________

(1) شرايع، ص 566.

(2) جواهر، ج 31، ص 277، احكام الاولاد.

(3) مسالك، ج 8، ص 416 و 417.

(4) حدائق، ج 25، ص 80.

(5) آيۀ 233 سورۀ بقره.

(6) آيۀ 15 سورۀ احقاف.

(7) آيۀ 14 سورۀ لقمان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 32

أبو عبد اللّٰه عليه السلام: الفرض في الرضاع احد و عشرون شهراً فما نقص عن احد و عشرين شهراً فقد نقص المرضِع، و ان اراد أن يتمّ الرضاعة فحولين كاملين «1».

دلالت روايت خوب؛ ولي سند آن ضعيف است.

* … عن سماعة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: الرضاع واحد و عشرون شهراً فما نقص فهو جورٌ علي الصبي. «2»

(لا بد جور هم حرام است پس واجب است بيست و يك ماه باشد).

در سند اين روايت «محمد بن سنان» است كه شديداً محلّ نزاع است و ما نتوانستيم او را ثقه بدانيم پس اين روايت مشكل سندي دارد كه صاحب جواهر هم معترف است؛ ولي مي فرمايد ضعف سند با عمل اصحاب جبران مي شود.

روايات معارض:

اين دو روايت، روايات معارضِ صحيح السند دارد:

* … عن الحلبي، قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: ليس للمرأة أن تأخذ في رضاع ولدها اكثر من حولين كاملين، ان اراد الفصال قبل ذلك عن تراض منهما فهو حسن و الفصال الفطام. «3»

23 ادامۀ مسئلۀ 2 … 25/ 7/ 80

جمع بين روايات:
اشاره

1- نسبت بين اين دو دسته روايات عام و خاصّ مطلق است و عام را به خاص تقييد مي زنيم، يعني روايات 24 ماه را به روايات 21 ماه تقييد مي زنيم.

2- روايات دستۀ اوّل مطلق است، يعني چه مشورت بشود و يا نشود، و چه تراضي باشد و يا نباشد؛ ولي روايات دستۀ دوّم مقيّد است، مي گويد مع تشاور و تراض جايز است، پس روايات دستۀ اوّل را به دستۀ دوّم تقييد مي زنيم.

3- روايات دستۀ اوّل را حمل بر كراهت كنيم، چون «جورٌ علي الصبي»، ظهور در حرمت ندارد. مؤيّد كراهت سيرۀ متديّنين است، چون زنان متديّن هم ملتزم به 21 ماه نيستند.

البتّه به يك معنا مي توان گفت كه نسبت بين اين دو طايفه از روايات، عموم من وجه است يعني دستۀ اوّل از اين جهت كه تشاور ندارد، عام است؛ ولي به 21 ماه مقيّد است و دستۀ دوّم از اين جهت كه 21 ماه ندارد عام است؛ ولي چون تشاور و تراضي دارد، خاصّ است. در عموم من وجه جمع دلالي نداريم، چون متعارضين هستند، و در مقام تعارض سراغ مرجّحات مي رويم، مرجّح روايات دستۀ اوّل شهرت و مرجّح روايات دستۀ دوّم موافقت با ظاهر كتاب اللّٰه است، و چون نسبت بين دو دسته روايات عموم من وجه است در مقام تعارض و تساقطِ

دو دسته، عمل به تخيير جايز نيست.

نتيجه: چون مشهور در اين مسأله فتوي داده اند و ظاهر روايت هم حرمت است، احتياط اين است كه اگر ضرورتي نباشد، و مادر هم شير دارد، كمتر از 21 ماه شير ندهد. امام (ره) در تحرير الوسيله در مسئله اي از احكام الاولاد فتوي به وجوب مي دهد.

حدّ اكثر رضاع:

علماء به آساني از بحث حدّ اكثر در رضاع، گذشته اند و معتقدند كه بيش از حولين (مطلقاً يا يكي دو ماه بيشتر)، جايز است؛ كأنّ مشهور قائلند كه بيش از دو سال جايز است در حالي كه روايات ما با صراحت مي گويد كه بيش از دو سال شير ندهند:

* … ليس للمرأة أن تأخذ في رضاع ولدها اكثر من حولين كاملين … «4»

حال با وجود روايت صحيح و معتبر چگونه فتوي به جواز داده اند؟ شايد اينجا هم سيرۀ متديّنين مانع شده است، چون متديّنين چنين نيستند كه دقيقاً حساب دو سال را نگه دارند.

نتيجه: در اينجا نيز به نظر مي رسد كه احتياط بهتر است، لذا مي گوييم اگر بيشتر از دو سال نشود بهتر است؛ البتّه اين اضافۀ يك ماه و دو ماه هم نكته اي دارد و آن اينكه از شير گرفتنِ دفعي، ممكن نيست و بايد تدريجي باشد، بنابراين يك يا دو ماه فُرجه داده شده است.

ان قلت: از قبل كه مي داند دو سال نزديك مي شود، از همان موقع شروع كند، تا نياز به اضافه نداشته باشد.

قلنا: اين خلاف ظاهر آيه است كه مي فرمايد «حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ» پس بايد دو سال كامل شير دهد.

نكته: در اينجا دو چيز بايد مدّ نظر باشد، هم مصلحت مادر، و هم مصلحت بچّه، گاهي مادر نمي تواند شير دهد،

مثلًا مادر مريض است و گاهي از ضرورت هاي فرزند است، پس اين تشاور و تراضي، هويٰ و هوس نيست، بلكه در مورد ضرورت است كه اين حدّ اقل ها و حدّ اكثرها مي شكند.

______________________________

(1) ح 2، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

(2) ح 5، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

(3) ح 1 و 3 و 7، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

(4) ج 15، ح 1، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 33

24 ادامۀ مسئلۀ 2 و شرائط الرّضاع (الخامس) … 29/ 7/ 80

بقي هنا شي ءٌ:

در زمان ما متعارف شده كه مادران ملتزم به شير دادن فرزند خود نيستند، گاهي هم كم شير مي دهند، يا اصلًا شير نمي دهند، در حالي كه علم تأكيد بر اين معنا دارد كه شير مادر سبب سلامت مادر و فرزند است و شير ندادن موجب مي شود كه بچّه در معرض بيماري قرار گيرد و ضعيف شود، حتّي شير مادر در ميزان هوش و رشد عقلي كودك، مؤثّر است و از طرف ديگر مادر هم در معرض بيماري ها واقع مي شود (مثل سرطان پستان). جالب اين است كه در روايات هم علاوه بر آيات، (ظاهر آيۀ «و الوالدات يرضعن» امر است) بر شير دادن تأكيد شده و ثواب هاي عظيمي براي آن بيان شده است.

* … عن ابي خالد الكعبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله قال: ايّما امرأة دُفعت من بيت زوجها شيئاً … فإذا ارضعت كان لها بكل مصّة

(مكيدن)

كعدل عتق محرّر من ولد اسماعيل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملك كريم علي جنبها و قال استأنفي العمل

(تمام گذشته آمرزيده شد)

فقد غفر لك.

«1»

* … عن طلحة بن زيد، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: ما من لبن رضع به الصّبي اعظم بركة عليه من لبن امّه. «2»

معلوم مي شود كه شير زنان ديگر و لو شير انسان است؛ به شير مادر نمي رسد، چون اين شير با بچه از يك ريشه هستند و مجانست با بدن دارد.

* … قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: … فاذا وضعت حملها و أخذت في رضاعه، فما يمصّ الولد مصّة من لبن امّه، الّا كان بين يديها نوراً ساطعاً يوم القيامة، يعجب من رآها من الاوّلين و الآخرين … «3»

* … قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: ليس للصّبي لبن خير من لبن امّه. «4»

اين احاديث نشان مي دهد، آن روزي كه هنوز اين مسائل كشف نشده بود به شير مادر اهميّت داده شده تا مادران شير دادن را ترك نكنند و براي تشويق آنها به شير دادن، اين ثوابها ذكر شده است.

[الشرط الخامس: الكميّة]

اشاره

الشرط الخامس: الكميّة، و هي بلوغه حدّاً معيّناً، فلا يكفي مسمّي الرّضاع و لا رضعة كاملة، و له تحديدات و تقديرات ثلاثة:

الأثر و الزمان و العدد؛ و ايّ منها حصل كفي في نشر الحرمة، و لا يبعد كون الاثر هو الاصل و الباقيان امارتان عليه، لكن لا يترك الاحتياط لو فرض حصول احدهما دونه، فأمّا الاثر فهو أن يرضع بمقدار نبت اللحم و شدّ العظم، و امّا الزمان فهو أن يرتضع من المرأة يوماً و ليلة مع اتصالهما بأن يكون غذاؤه في هذه المدّة منحصراً بلبن المرأة، و أمّا العدد فهو أن يرتضع منها خمس عشرة رضعة كاملة.

عنوان مسأله:

شرط پنجم از شرائط رضاع، در مورد كميّت رضاع است، آيا هر مقدار رضاع، در نشر حرمت كافي است يا كميّتي لازم است؟

امام در تحرير الوسيله در ذيل عنوان شرط خامس مي فرمايد كميّتي لازم است، سپس تقديرات سه گانه اي را بيان مي كند:

1- تقدير به اثر (به مقداري شير بخورد كه انبات لحم و اشتداد عظم حاصل شود).

2- تقدير به زمان (يك شبانه روز كامل بدون اينكه غذاي ديگري بخورد، شير بخورد).

3- تقدير به عدد (پانزده مرتبه يا ده مرتبه شير بخورد).

بعد امام مي فرمايد، بعيد نيست كه اين سه در يك رديف نباشند، چون يكي اصل است كه همان اثر است و دوتاي ديگر امارۀ بر انبات لحم و شدّ عظم هستند.

اين مسأله بسيار مهم و داراي پيچ و خم زيادي است و صاحب جواهر در حدود بيست و پنج صفحه از آن بحث مي كند.

چنين مسئله اي كه داراي اهمّيّت است و بين شيعه و سنّي اختلافي است، بايد در مقاماتي از آن بحث شود:
اشاره

مقام اوّل: اقوال خاصّه و عامّه.

مقام دوّم: آيا مسمّاي رضاع كافي است؟

مقام سوّم: بررسي معيارهاي سه گانه.

مقام چهارم: رتبۀ معيارهاي سه گانه.

مقام پنجم: آيا معيارهاي سه گانه با هم هماهنگي دارند؟ آيا 24 ساعت با شدّ عظم و انبات لحم مي تواند هم تراز باشد؟ و يا 24 ساعت با ده يا پانزده مرتبه چگونه سازگار است.

البتّه بحث ديگري هم در مقدار هر رضعه است كه در پايان به آن خواهيم پرداخت.

______________________________

(1) ح 1، باب 67 از ابواب احكام الاولاد.

(2) ح 2، باب 68 از ابواب احكام الاولاد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 33

(3) مستدرك، ج 15، ح 1، باب 47 از ابواب

احكام الاولاد.

(4) مستدرك، ج 15، ح 1، باب 48 از ابواب احكام الاولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 34

مقام اوّل: اقوال خاصّه و عامّه
الف- اقوال خاصّه:
اشاره

مشهور و معروف اين است كه اين امور سه گانه (اثر، عدد، زمان) لازم است و مسمّي كافي نيست؛ ولي اينكه عدد پانزده است يا ده، اختلافي است، و هر دو قول، قائل فراواني دارد؛ و ادّعاي شهرت در آن آسان نيست. در مقابل اينها قول شاذّي از دو نفر از قدما نقل شده است، كه مسمّي را كافي مي دانند، يكي قاضي نعمان (نويسندۀ دعائم الاسلام) است كه صاحب جواهر چنين نقل مي كند:

روي عن امير المؤمنين عليه السلام انّه قال: يحرم من الرضاع كثيره و قليله، حتّي المصّة الواحدة، ثمّ قال: و هذا قولٌ بيّن صوابه لمن تدبّره و وُفّق لفهمه، لأنّ اللّٰه تعالي شأنه يقول: و امّهاتكم اللاتي ارضعنكم و الرضاع يقع علي القليل و الكثير.

ديگري ابن جنيد است كه مي فرمايد:

قد اختلفت الرواية من الوجهين (ممكن است حدّ اكثر و حدّ اقل يا عامّه و خاصّه باشد) جميعاً في قدر الرضاع المحرّم، الّا انّ الّذي اوجبه الفقه عندي و احتياط المرء لنفسه انّ كلّما وقع عليه اسم رضعة و هو ملئة بطن الصبي إمّا بالمصّ أو الوجور، محرّمٌ للنكاح. «1»

جمع بندي اقوال:

قول اوّل و دوّم: مشهور قائل به معيارهاي سه گانه هستند كه بعضي عدد را پانزده و بعضي ده دانسته اند.

قول سوّم: مسمّاي شير خوردن كافي است (قاضي نعمان).

قول چهارم: رضعۀ كاملۀ واحده كافي است (ابن جنيد).

ب- اقوال عامّه:

شيخ طوسي در كتاب خلاف «2»، مي فرمايد:

قول اوّل: شافعي پنج رضعه را لازم مي داند، عدّۀ زيادي از صحابه مثل عبد اللّٰه بن زبير و عايشه و تابعين مثل سعيد بن جبير و طاووس و فقهاء مثل احمد و اسحاق به اين قول قائل شده اند.

قول دوّم: زيد بن ثابت از صحابه و ابو ثور و اهل الظاهر (اخباريون عامّه) سه مرتبه را كافي مي دانند.

قول سوّم: عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عباس از صحابه و مالك و ابو حنيفه و اصحابش از فقهاء مي گويند:

انّ الرضعة الواحدة أو المصّة الواحدة حتّي لو كان قطرة، موجب نشر حرمت مي شود. اين قول به حضرت علي عليه السلام هم اسناد داده شده است.

قول چهارم: صاحب جواهر از عامّه نقل مي كند كه ده رضعه را هم گفته اند.

پس در بين عامّه هم مجموعاً چهار قول وجود دارد.

25 شرائط الرّضاع (الخامس) … 30/ 7/ 80

مقام دوّم: آيا مسمّاي رضاع كافي است؟
اشاره

در بين شيعه كسي كه قائل به كفايت مسمّي شده، ابن جنيد و قاضي نعمان است كه در مقابل اين دو ادّعاي اجماع شده و اعتنايي به قول آنها نشده است. مرحوم كاشف اللّثام ادّعاي اجماع كرده، و مي فرمايد:

الكميّة و هي معتبرة عند علمائنا اجمع. «3»

مرحوم صاحب رياض هم مي فرمايد:

الكميّة معتبرة باجماع الطائفة، خلافاً للمحكي عن مالك و ابي حنيفة «4» كانّ مخالفينِ از شيعه، به حساب نيامده اند.

شهيد ثاني مي فرمايد:

اتّفق اصحابنا علي انّ مطلق الرضاع و مسمّاه غير كاف في نشر الحرمة. «5»

ادلّۀ قائلين به كفايت مسمّي:
اشاره

قائلين به كفايت مسمّي، دو دليل اقامه مي كنند:

1- اطلاق آيۀ «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ … » «6»

ظاهر اطلاق آيه اين است كه كميّتي در رضاع معتبر نيست، و لو مصّة واحدة هم باشد، رضاع صادق است.

جواب: از اين استدلال دو جواب مي دهيم:

اوّلًا: تعبير به مادر و خواهر رضاعي در عرف با يك قطره شير خوردن حاصل نمي شود، بلكه بايد مقدار قابل توجّهي شير بخورد، حتّي اگر بگوييم آيه از اين نظر كه شامل چنين موردي مي شود يا نه، ابهام دارد، ديگر اطلاق نخواهد داشت.

ثانياً: سلّمنا كه آيه اطلاق داشته باشد؛ ولي قرآن غالباً مطلق مي گويد و تقييدات در سنّت وارد شده است. قرآن فقط در يكجا به

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 270.

(2) كتاب الرّضاع، مسئلۀ 3.

(3) كشف اللّثام، ج 7، ص 134.

(4) رياض، ج 10، ص 134.

(5) مسالك، ج 7، ص 213.

(6) آيۀ 23، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 35

تمام جزئيّات پرداخته و آن هم در مورد كتابت دين است كه حدود هيجده حكم در يك آيه بيان شده است. در ما نحن فيه قرآن رضاع را به طور مطلق فرموده و روايات متواتر كمّيّت را شرط دانسته اند.

2- روايات:

چند روايت است كه از آنها عموميّت فهميده اند.

* … عن علي بن مهزيار، عن ابي الحسن عليه السلام انّه كتب اليه يسأله عمّا يحرم من الرضاع فكتب عليه السلام قليله و كثيره حرام

(يوجب الحرمة). «1»

اين روايت از نظر سند صحيحه و از نظر دلالت هم خوب است.

* … عن زيد بن علي، عن آبائه، عن علي عليه السلام قال: الرضعة الواحدة كالمائة رضعة لا تحلّ له ابداً. «2»

اين روايت از نظر سند ضعيف است چون مشتمل است بر عده اي از زيديّه (زيد بن علي را امام مي دانند)، «زيد بن علي» ثقه است؛

ولي كساني كه از او نقل مي كنند، ضعيف هستند.

* … عن ابن ابي يعفور قال: سألته عمّا يحرم من الرضاع قال: اذا رضع حتّي يمتلي بطنه فانّ ذلك ينبت اللّحم و الدّم و ذلك الّذي يحرّم «3».

به اين روايت استدلال كرده اند كه اگر يك بار شير بخورد اثر حاصل مي شود و كمّيّت لازم نيست؛ ولي دلالت اين روايت قابل مناقشه است. زيرا ظاهر روايت، مقدار شير خوردن در هر رضعه را بيان مي كند، شاهد اين سخن، روايت ذيل است:

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن بعض اصحابنا، رواه عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: الرضاع الذي ينبت اللحم و الدم هو الذي يرضع حتّي يتضلّع و يمتلي و ينتهي نفسه

(پستان را رها كند). «4»

سه روايت ديگر هم در اين زمينه وجود دارد كه به جهت ضعف سند، مؤيّد روايات سابق است.

* الجعفريّات … عن علي عليه السلام، انّه كان يقول: المصّة الواحدة تحرّم «5». و بهذا الاسناد عن علي عليه السلام، قال: يحرّم قليل الرضاع و كثيره.

* دعائم الاسلام: عن علي عليه السلام انّه قال: يحرم من الرضاع قليله و كثيره و المصّة الواحدة تحرّم. «6»

26 شرائط الرّضاع (الخامس) … 1/ 8/ 80

جواب: در مقابل آن روايات، رواياتي داريم كه اكثر و اشهر است و مسمّاي رضاع را كافي نمي دانند، كه دو طائفه هستند:

طائفۀ اوّل:

رواياتي كه به دلالت مطابقي نفي مسمّي مي كند، و چون اين روايات متضافرند، از سند آنها بحث نمي كنيم:

* … عن علي بن رئاب، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: ما يحرم من الرضاع؟ قال: ما انبت اللحم و شدّ العظم، قلت: فيحرّم عشر رضعات؟ قال: لا لأنّه

لا تنبت اللحم و لا تشدّ العظم عشر رضعات. «7»

* … عن موسي بن بكر، عن ابي الحسن عليه السلام قال: قلت له: إنّ بعضاً من مواليك تزوّج الي قوم فزعم النساء، أنّ بينهما رضاعاً قال: امّا الرضعة و الرضعتان و الثلاث فليس بشي ءٍ الّا ان يكون ظئراً

(دايه)

مستأجرة مقيمة عليه

(كار رضاع را ادامه دهد). «8»

اين حديث نفي مسمّي كرده؛ ولي كمّيّت را بيان نمي كند، پس مقصود ما كه نفي مسمّي است، حاصل مي شود.

* … عن صباح بن سيّابة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا بأس بالرضعة و الرّضعتين و الثلاث

(يعني سبب حرمت نمي شوند). «9»

روايات ديگري هم به دلالت مطابقي، نفي مسمّي مي كنند. «10»

طايفۀ دوّم:

رواياتي كه به دلالت التزامي نفي مسمّي مي كند. دلالت مطابقي آنها بيان لزوم كمّيّت است كه به دلالت التزامي نفي مسمّي مي كند، رواياتِ اين طايفه سه گروه هستند:

گروه اوّل: اعتبار اثر در نشر حرمت (انبات لحم و شدّ عظم).

گروه دوّم: اعتبار عدد در نشر حرمت (پانزده مرتبه يا ده مرتبه).

گروه سوّم: اعتبار زمان در نشر حرمت (حدّ اقل 24 ساعت).

مجموع اين دو طائفه به صورت متواتر (كالمتواتر) نفي مسمّي مي كنند، حال در معارضۀ اين روايات با روايات قبلي، شكّي نيست كه اين روايات مقدّم است چون:

اوّلًا: اين روايات با رواياتي كه از نظر تعداد بيشتر است، تعارض دارد.

______________________________

(1) ح 10، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) ح 12، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 1، باب 4 از ابواب رضاع.

(4) ح 2، باب 4 از ابواب رضاع.

(5) مستدرك، ج 14، ح 3، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(8)

ح 8، باب 2 از ابواب رضاع.

(9) ح 22، باب 2 از ابواب رضاع.

(10) ح 23 و 19 و 24 و 9، از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 36

ثانياً: مطابق با فتواي بعضي از عامّه، (مالك و ابو حنيفه) است.

ثالثاً: معرض عنهاي اصحاب است.

اضف الي ذلك: از آيۀ «أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ»، اجمالًا استفادۀ كمّيّت مي شود، چون «امّ رضاعي» به مجرّد يك رضعه حاصل نمي شود، پس قرآن هم با دو طايفه روايت، موافق است.

نتيجه: بايد كمّيّتي را قبول كنيم، اجمالًا.

مقام سوّم: بررسي كمّيّت هاي سه گانه (اثر، عدد، زمان)
1- اثر:
اشاره

در كمّيّت هاي سه گانه ابتداءً سراغ اثر مي رويم، يعني اگر شدّ عظم و انبات لحم نباشد، نشر حرمت نمي شود.

ادلّه:
1- اجماع:

عدّۀ زيادي از اصحاب نقل اجماع كرده اند (نقل اجماع متواتر).

2- روايات:

بيش از ده حديث در مورد اثر داريم:

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:

لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللّحم و شدّ العظم. «1»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام و ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

اذا رضع الغلام من نساء شتّي و كان ذلك عدّة

(يعني عدد حاصل شود منتهي عدد بيان نشده است)

أو نبت لحمه و دمه عليه

(به جاي عظم، دم دارد)

حرم عليه بناتهنّ كلّهنّ

(به سبب شيري كه خورده است). «2»

* … قال: ما انبت اللحم و شدّ العظم … «3»

* … عن مسعدة بن زياد العبدي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللحم … «4»

احاديث ديگري در باب 2 و 4 بر «اثر» دلالت دارد.

27 شرائط الرّضاع (الخامس) … 2/ 8/ 80

بقي هنا امورٌ:
اشاره

سه نكته را در اينجا متعرّض مي شويم كه در تحرير الوسيله نيست و فقهاء ديگر متعرّض آن شده اند.

الامر الاوّل: تعدادي از روايات «انبات لحم و شدّ عظم» و دو سه روايت «انبات لحم و دم» دارد، آيا بين اين روايات تعارضي هست؟

ظاهراً تعارضي نيست، چون در واقع بين انبات لحم و دم و شدّ عظم تلازم است. زيرا موادّ غذايي، آب و اكسيژن به تمام اجزاء بدن انسان، به وسيلۀ گردش خون در آنِ واحد مي رسد، بخلاف آنچه كه صاحب جواهر مي فرمايد كه ابتدا لحم و بعد از آن استخوان تغذيه مي شود، پس بين اين دو در مقام اثبات ممكن است عموم و خصوص مطلق باشد، يعني آنجايي كه شدّ عظم آشكار مي شود حتماً انبات لحم شده؛ ولي ممكن است كه انبات لحم باشد، امّا شدّ عظم نباشد، امّا بين اين دو در مقام ثبوت، تلازم است، گوشت كه اضافه شد، خون اضافه مي شود، و بعد از آن، شدّ عظم هم خواهد بود، پس بين روايات تعارض نيست.

الأمر الثاني: آيا معتبر، اثر فعلي است يا اثر بالقوّه؟

ثمرۀ اين نزاع در جايي است كه بچّه اي هفته ها از زني شير مي خورد؛ ولي به جهت بيماري اصلًا وضع او عوض نمي شود، در اينجا بالقوّه، شدّ عظم و انبات لحم شده؛ ولي بالفعل حاصل نشده است.

ظاهر نصوص فعليّت است.

در سراسر فقه ظهور الفاظ در فعليّت است، مثل استطاعت، ضرر مانع از روزه، اجتهاد … چون بالقوّه وجود خيالي است، و احكام دائر مدار وجود خارجي است كه همان وجود فعلي است.

پس در ما نحن فيه امام عليه السلام كه مي فرمايد، بايد شدّ عظم و انبات لحم فعلي باشد، در صورت شك هم تمسّك به اصل مي كنيم كه كمّيّت لازم حاصل نشده است، پس از نظرِ اثر، حرمت حاصل نيست و امّا از نظر عدد يا زمان، بايد بررسي كرد.

الامر الثالث: آيا هر دو (انبات لحم و شدّ عظم) بايد حاصل شود، و يا يكي هم باشد كافي است؟

در اينجا فتاوي مختلف است، بعضي هر دو را لازم دانسته اند به دليل تلازم، يعني اينها از يكديگر جدا نمي شوند، و بعضي يكي را كافي دانسته اند.

ان قلت: اگر اينها با هم متلازمند پس چرا امام عليه السلام هر دو را در روايات با هم فرموده اند.

قلنا: اوّلًا: تأكيد است.

ثانياً: امام مي خواهد فلسفۀ حكم را بيان كند يعني مي فرمايد كه اين بچه در دامن اين زن گوشتش روئيده و استخوانش محكم شده، پس اين بچّه، مثل بچّۀ اين زن شده است.

ان قلت: انبات لحم امر محسوسي است و قابل رؤيت است،

______________________________

(1) ح 2، باب 3 از ابواب رضاع.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 37

مخصوصاً اگر وزن كنيم، امّا شدّ عظم را از كجا بفهميم؟

قلنا: امام مي خواهد بفرمايد اينها

متلازمند، و هر وقت انبات لحم شد، شدّ عظم هم هست (فلسفۀ حكم).

ان قلت: از كجا انبات دم را بفهميم؟

قلنا: هركجا لحم اضافه شد، دم هم اضافه مي شود (متلازمند) چون لحم بدون دم نيست.

28 شرائط الرّضاع (الخامس) … 5/ 8/ 80

2- زمان:
اشاره

منظور از زمان علي المشهور و المعروف همان «يوم و ليلة» است و كاري با اثر و عدد ندارد.

اقوال:

صاحب جواهر مي فرمايد:

لا شكّ في ثبوت التحريم لو رضع يوماً و ليلة للموثّق المزبور (موثق زياد بن سوقة) المعتضد بمرسل المقنع المذكور و فتوي الطائفة قديماً و حديثاً، بل قد يظهر من محكي التبيان و مجمع البيان و الغنية و الايضاح و غيرها عدم الخلاف فيه، و في الخلاف اجماع الفرقة عليه و في محكّي التذكرة نسبته الي علماء الاماميّة و في كشف اللّثام الاتّفاق عليه. «1»

صاحب جواهر در ادامه دو قول را نقل مي كند:

1- بعض المتأخرين گفته اند زمان دو سال است، (مصداق خارجي ندارد)؛ ولي اين قول مخالف اجماع مسلمين، بلكه مخالف ضرورة دين است، چون احدي اين را نگفته است.

2- قول به تفصيل بين العلم بالعدد و الجهل بالعدد، يعني «يوم و ليلة» براي جايي است كه عدد را ندانيم و اگر عدد را بدانيم كه كمتر از پانزده مرتبه است، «يوم و ليلة» كافي نيست كأنّ «يوم و ليلة» را اماره بر عدد گرفته اند.

جمع بندي: مشهور و معروف بلكه اجماع اين است كه «يوم و ليلة» از نظر زمان براي محرميّت در باب رضاع كافي است و مخالف هم مخالف اجماع مسلمين و تفصيل هم مخالف نص و فتوي است.

اهل سنّت هم اصلًا زمان را قائل نيستند، بعضي اصلًا عددي قائل نشده اند و بعضي سراغ عدد رفته اند.

دليل: روايات:
اشاره

دليل مسأله دو روايت است:

* … عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار بن موسي الساباطي، عن جميل بن صالح، عن زياد بن سوقة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل للرضاع حدّ يؤخذ به؟ فقال: لا يحرّم الرضاع اقل من يومٍ و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «2».

(متوالي، پانزده مرتبه

پشت سر هم شير خوردن نيست، و اگر فاصلۀ زماني هم بشود، اشكال ندارد، بلكه بايد در اين بين از زن ديگري شير نخورد).

رجال اين سند، همه خوب هستند، تنها كسي كه در مورد آن مقداري بحث است، «عمّار بن موسي الساباطي» است، كه اهل مدائن بوده و ثقه است؛ ولي مشكل مذهبي دارد، چون فطحي است (معتقد به امامت عبد اللّه افطح بعد از امام صادق عليه السلام بوده است، يعني در واقع سيزده امامي است) و اينكه مي گويند «موثقۀ زياد» نه به خاطر «زياد» است، بلكه به خاطر «عمّار» است، چون عمّار ثقۀ غير امامي بود و اگر امامي هم بود، حديث صحيحه مي شد.

* محمّد بن علي بن الحسين في المقنع قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و شدّ العظم قال: و سئل الصادق عليه السلام هل لذلك حدٌّ؟

فقال: لا يحرم من الرضاع الّا رضاع يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات لا يفصل بينهنّ. «3»

اين روايت مرسله و به تنهايي حجّت نيست؛ ولي با ضميمۀ روايت قبل، يا عمل مشهور، ضعف سند جبران مي شود.

روايات معارض:
اشاره

در مقابل قول مشهور، چهار طايفه روايت معارض داريم كه همه شاذ و معرض عنها هستند، و بايد از سند و دلالت آنها بحث شود:

طايفۀ اوّل: دو سال كامل شير بخورد.

* … عن الحسن بن حذيفة بن منصور، عن عبيد بن زرارة، عن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع: فقال لا يحرم من الرّضاع الّا ما ارتضعا من ثديٍ واحدٍ حولين كاملين. «4»

از نظر سند: «حسن بن حذيفة بن منصور» مجهول الحال يا بقول بعضي «ضعيفٌ جدّاً» است. پس ضعيف السند است.

از نظر دلالت: اين روايت مشتمل بر چيزي است كه احدي از شيعه و سنّي آن را نگفته است، حتّي تودۀ مردم هم اين را

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 286.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 8، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 38

نمي پذيرند، پس مضمون آن معرض عنها است و احتمالًا اشتباهي شده و «في» از متن حديث حذف شده است، (في حولين كاملين).

* و باسناده

(اسناد صدوق)

عن عبيد بن زرارة، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما كان حولين كاملين. «1»

از نظر سند: «عبيد بن زرارة» ثقه است؛ ولي در سند صدوق به عبيد بن زرارة، «حَكَم بن مسكين» وجود دارد كه ضعيف است.

از نظر دلالت: اين روايت نيز مشتمل بر چيزي است كه احدي به آن فتوي نداده و يا بگوييم كه «في» در روايت افتاده است.

29 شرائط الرّضاع (الخامس) … 6/ 8/ 80

طايفۀ دوّم: يك سال كامل شير بخورد

* و باسناده عن العلا بن رزين، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع؟ فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنة. «2»

از نظر سند: حديث معتبر و صحيحه است.

از نظر دلالت: دلالت حديث خوب است؛

ولي احدي از اصحاب به آن عمل نكرده و معرض عنها است.

* قال: و روي لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنة. «3»

اين حديث همان حديث قبلي است كه به صورت مرسله است.

ان قلت: «سَنَةً» درست نيست بلكه «سُنّةً» است، و رضاع بايد مطابق سنّت باشد، يعني عدد يا زمان و ضوابطي كه در باب رضاع است رعايت شود.

قلنا: اين توجيه بعيد به نظر مي رسد چون از نظر تركيبِ عبارت صحيح نيست.

طايفۀ سوّم: پانزده شبانه روز پشت سرهم شير بخورد

* قال

(صدوق)

: و روي لا يحرم من الرضاع الّا رضاع خمسة عشر يوماً و لياليهنّ ليس بينهنّ رضاع. «4»

* … و لا يحرم من الرضاع الّا رضاع خمسة عشر يوماً و لياليهنّ و ليس بينهنّ رضاع. «5»

از نظر سند: اين دو روايت مرسله و احتمالًا يك روايت است.

از نظر دلالت: خوب است.

ان قلت: منظور اين است كه هر شبانه روز يك بار شير بخورد و در كنار آن غذا بخورد، پس پانزده شبانه روز منطبق بر پانزده رضعه مي شود.

قلنا: اين توجيه بعيد است و بهترين راه اين است كه بگوييم احدي طبق آن فتوي نداده، پس معرض عنهاست.

طايفۀ چهارم: سه شبانه روز پشت سرهم شير بخورد

روايتي است كه در فقه الرضا و مستدرك نقل شده و صاحب جواهر هم در صدر بحث اين حديث را نقل كرده است:

و الحدّ الّذي يحرم به الرضاع ممّا عليه عمل العصابة دون كلّ ما روي فانّه مختلف ما انبت اللّحم و قوي العظم، و هو رضاع ثلاثة ايّام متواليات «6».

از نظر سند: اوّلًا، مرسله است، حتّي اگر ما بگوييم تمام فقه الرضا، از امام رضا عليه السلام است، در اين صورت هم، يك حديث مرسل است.

ثانياً: حديث بودن آن مشكوك است.

از جمله مواردي كه مي توان تشخيص داد كه فقه الرضا كتاب فقه يكي از علماء ما است نه اينكه از امام باشد، همين مورد است؛ چون امام هيچ گاه تعبير به «العصابة» به معني اصحاب نمي كند يا عبارت «دون كل ما روي فانّه مختلف» نمي تواند از امام صادر شده باشد.

از نظر دلالت: اين عبارت خوب است.

جمع بندي: معروف و مشهور كه دليل معتبر هم دارد، يك شبانه روز است و چهار گروه معارض حجّت نيستند و اگر هم في

نفسه حجّت باشند، در مقام معارضه ترجيح با مشهور است.

3- عدد:
اشاره

شكّي نيست كه عدد كمتر از ده رضعه و بيشتر از پانزده رضعه نيست و اين اجماعي است. حال كلام در اين است كه كداميك از اين دو (ده يا پانزده) درست است؟

اقوال:

گروهي از فقهاء ده و گروه ديگري، پانزده رضعه را پذيرفته اند.

شهيد ثاني مي فرمايد:

ذهب اكثر المتقدّمين كالمفيد و سلّار و ابن البرّاج و ابي الصلاح و ابن حمزة و من المتأخّرين العلّامة في المختلف و ولده فخر

______________________________

(1) ح 10، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) ح 13، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 17، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 15، باب 2 از ابواب رضاع.

(5) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) فقه الرّضا، ص 234.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 39

المحقّقين و الشّهيد في اللمعة الي انّ المعتبر عشر رضعات و ذهب الشيخ (شيخ طوسي) و المصنّف (محقق در شرايع) و اكثر المتأخّرين الي اعتبار خمس عشرة و كلا القولين لابن ادريس «1».

ابن ادريس در ابتداءِ باب، ده رضعه را انتخاب كرده؛ ولي در باب رضاع، پانزده رضعه را صحيح و اظهر مي داند، و من العجب در اينكه كدام اظهر و اشهر است، اختلاف شده، بعضي ده و بعضي پانزده رضعه را اظهر مي دانند و اين نشان مي دهد كه اختلاف شديد است؛ ولي آنچه كه مسلّم است، بين متأخّرين و معاصرين مشهور پانزده رضعه است، و بين قدماء اختلافي است كه اشهر كدام است، علي كل حال هر دو قائلِ كثير دارد؛ و اينكه صاحب جواهر فرموده «المعركة العظمي» «2» به خاطر همين اختلافات است.

دليل مشهور متأخّرين (15 رضعه):

رواياتي كه پانزده رضعه را در عدد لازم مي داند، دو گروه است:

گروه اوّل: پانزده رضعه را صريحاً مي گويد:

* … قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل للرضاع حد يؤخذ به؟ فقال:

لا يحرم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «3»

از نظر سند: اين

روايت معتبر است.

* محمّد بن علي بن الحسين في المقنع قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللّحم و شدّ العظم، قال: و سئل الصادق عليه السلام هل لذلك حدٌّ؟

فقال: لا يحرم من الرضاع الّا رضاع يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «4»

از نظر سند: سند معتبري ندارد ولي با ضميمۀ روايت قبلي و عمل اصحاب، ضعف آن جبران مي شود.

گروه دوّم: رواياتي كه ده رضعه را نفي مي كنند، پس حتماً پانزده رضعه را لازم مي دانند، چون غير از اين دو، عددي نداريم:

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: ما يحرم من الرضاع؟ قال: ما انبت اللحم و شدّ العظم قلت فيحرم عشر رضعات؟ قال: لا … «5»

* … عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول:

عشر رضعات لا يحرّمن شيئاً. «6»

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول: عشر رضعات لا تحرّم. «7»

جمع بندي: اين پنج روايت كه بعضي به دلالت مطابقي و بعضي به دلالت التزامي پانزده رضعه را معتبر مي دانند و بعضي صحيح السّند هستند، دلالت بر قول مشهور بين متأخّرين دارد.

30 شرائط الرّضاع (الخامس) … 7/ 8/ 80

ادلّۀ قائلين به كفايت ده رضعه:

قائلين اين قول نيز به رواياتي استناد كرده اند:

* … عن عمر بن يزيد

(در بعضي نسخ عمرو بن يزيد است)

قال:

سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الغلام يرضع الرضعة و الثنتين فقال:

لا يحرّم، فعدّدت عليه حتي اكملت عشر رضعات، فقال: اذا كانت متفرّقة فلا.

(در اين بين، شير زن ديگري را نخورد) «8»

از نظر سند: مشكل دارد، اگر «عمرو بن يزيد» باشد، مجهول الحال است و اگر «عمر بن يزيد» باشد، بعضي

او را توثيق كرده و بعضي هم تأمّل كرده و توثيق نكرده اند، بنابراين سند محكم نيست.

از نظر دلالت: اين حديث دلالتش بالمفهوم است يعني اگر رضعات متفرّق نباشد، ده رضعه كافي است. دلالت از باب مفهوم، و لو به اندازۀ منطوق صراحت ندارد؛ ولي في حدّ ذاته حجّت است.

* … عن محمّد بن سنان، عن حريز، عن الفضيل بن يسار، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا المخبورة

(در جواهر و جامع احاديث شيعه «مجبورة» است به اين معنا كه زن را بر شير دادن، مجبور كنند، و اگر «مخبورة» باشد، معناي درست و واضحي ندارد)

أو خادمٌ أو ظِئرٌ

(دايه)

ثم يرضع عشر رضعات يروي الصبي و ينام «9».

از نظر سند: اين روايت مشكل دارد چون در سند آن «محمد بن سنان» است كه وثاقت او مورد اختلاف است.

از نظر دلالت: هرچند از باب منطوق دلالت دارد ولي مشكل دارد چون دو چيز را شرط مي داند:

1- مرضعه بايد از اين سه گروه باشد، در حالي كه يقين داريم هيچ كدام از اينها شرط نيست، حتّي اگر تبرّعاً شير دهد كافي است.

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 215.

(2) جواهر، ج 29، ص 278.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

(5) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) ح 3، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 4، باب 2 از ابواب رضاع.

(8) ح 5، باب 2 از ابواب رضاع.

(9) ح 11، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 40

2- بچّه سير شود و بخوابد، در حالي كه خوابيدن شرط محرميّت نيست مگر اينكه بگوييم قيد غالبي است.

* …

عن عبيد بن زرارة، قال: قلت: لأبي عبد اللّه عليه السلام: إنّا اهل بيت كبير فربّما كان الفرح و الحزن الّذي يجتمع فيه الرجال و النساء فربّما استخفّت

(سبك مي شمارد برهنه كردن سرش را)

المرأة أن تكشف رأسها عند الرجل الذي بينها و بينه رضاع و ربّما استخفّ الرجل أن ينظر الي ذلك فما الّذي يحرم من الرضاع؟ فقال: ما انبت اللحم و الدم، فقلت: و ما الذي ينبت اللحم و الدم؟ فقال: كان يقال:

عشر رضعات، قلت: فهل تحرم عشر رضعات؟ فقال: دع ذا و قال: ما يحرم من النسب فهو يحرم من الرضاع «1».

از نظر سند: نسبتاً خوب است.

از نظر دلالت: اين روايت بر پانزده و يا ده رضعه دلالت ندارد، و ظاهراً در مقام تقيّه است، بنابراين نمي توانيم از آن استفاده كنيم.

* … عن هارون بن مسلم عن مسعدة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

لا يحرم من الرضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللحم فامّا الرضعة و الرضعتان و الثلاث حتّي بلغ عشراً اذا كنّ متفرّقات فلا بأس. «2»

از نظر سند: اگر «مسعدة بن زياد» باشد خوب است و اگر «مسعدة بن صدقة» باشد مجهول الحال است و در اينجا، مراد «مسعدة بن صدقة» است.

از نظر دلالت: اين روايت هم بالمفهوم دلالت دارد.

* … عن علي بن يعقوب، عن محمّد بن مسلم، عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع ما ادني ما يحرم منه؟

قال: ما ينبت اللحم و الدم، ثمّ قال: أ تريٰ واحدة تنبته؟ فقلت: اثنتان اصلحك اللّه فقال: لا فلم ازل أعد عليه حتي بلغت عشر رضعات. «3»

از نظر سند: در سند «علي بن

يعقوب»، مجهول الحال است.

از نظر دلالت: روايت قطع شده و دنباله ندارد كه بعد از رسيدن به ده، امام چه فرمودند؟

جمع بندي:

از اين روايات، سه روايت دلالت نداشت و دو روايت هم كه دلالت داشت، آن هم بالمفهوم، ضعيف السند بود.

مقايسۀ ادلّۀ دو قول:

در مقايسۀ اين دو دسته روايات (15 رضعه و 10 رضعه)، ترجيح با روايات پانزده رضعه است. چون:

اوّلًا: با صراحت ده رضعه را نفي مي كنند.

ثانياً: با صراحت پانزده رضعه را لازم مي دانند.

ثالثاً: روايات صحيحه در بين آنها بيشتر است، به خصوص كه متأخّرين هم پانزده رضعه را لازم مي دانند.

در صورت شك، اصل چه اقتضا مي كند؟ آيا اصالة الحليّة است يا عمومات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»؟

اگر عمومات را در مقام بيان ندانيم اصل حليّت و قدر متيقّن پانزده رضعه است، امّا اگر گفتيم عمومات در مقام بيان است، ده رضعه كافي است؛ ولي بعيد است كه عمومات در مقام بيان باشد، پس ما هستيم و اصالة الحليّة كه پانزده رضعه را لازم مي داند و در صورت ترجيح بين اين دو قول، ترجيح با پانزده رضعه، و اگر قائل به تخيير باشيم، بازهم پانزده رضعه را اختيار مي كنيم.

31 شرائط الرّضاع (الخامس) … 8/ 8/ 80

مقام چهارم: رتبۀ معيارهاي سه گانه
اشاره

ما اثر، زمان و عدد را پذيرفتيم، اكنون بحث در اين است كه آيا اينها هر كدام برأسه اصل هستند و يا بعضي اصل و بعضي فرع مي باشند؟ اگر گفتيم هر يك اصل است، در اين صورت، اگر يكي از آن ها حاصل شود، براي محرميّت كافي است و لو علم داشته باشيم كه بقيّه حاصل نشده است، به عنوان مثال يقين داريم «يوم و ليلة» شير خورده؛ ولي نه وزني اضافه كرده (اثر) و نه پانزده مرتبه شير خورده (عدد)، در اين صورت كافي است، چون هر يك اصل است و مستقلًا كفايت مي كند. امّا اگر گفتيم يكي اصل (مثلًا عدد) و بقيّه (اثر، زمان) فرع هستند، در اينجا

اگر يقين كنيم كه وزنش اضافه شده؛ ولي چون پانزده بار حاصل نشده، اثر ندارد.

اقوال:
اشاره

در مسأله سه قول داريم:

قول اوّل: كلّها اصولٌ برأسه.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

و يظهر من المصنّف و الاكثر، انّ هذه الثّلاثة اصول برأسها «4»، چون گفته اند «يحصل المحرميّة بهذا أو بهذا»، «أو بهذا» ظاهرش اين است كه هركدام اصل است و اگر يكي اصل بود بايد گفته مي شد.

قول دوّم: انّ الاصل هو العدد و الباقيان انّما يعتبران عند عدم انضباطه

حكاه في المسالك عن الشيخ.

______________________________

(1) ح 18، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) ح 19، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 21، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) مسالك، ج 7، ص 222.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 41

قول سوّم: انّ الاصل هو الاثر و الباقيان امارة عليه،

پس اگر يقين داشته باشيم كه انبات لحم و شدّ عظم نشده، هر عددي باشد، كافي نيست. (قول كاشف اللّثام «1»). به نظر ما اين قول اقوي است.

دليل: روايات:
اشاره

دليل ما دو طائفه روايت است.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه ظاهرشان حصر است
اشاره

و مي فرمايد بايد انبات لحم و شد عظم حاصل شود تا حرمت بيايد، از ضميمۀ اين روايتها به رواياتي كه عدد و زمان را معتبر مي داند، به دلالت التزامي استفاده مي كنيم كه اثر، اصل و دو كميّت ديگر اماره هستند.

* … عن حمّاد بن عثمان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللّحم و الدّم. «2»

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:

لا يحرم من الرّضاع الّا ما انبت اللّحم و شدّ العظم. «3»

* … عن مسعدة بن زياد العبدي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرّضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللّحم … «4»

. در رجال سه «مسعدة» داريم كه محلّ ابتلاء است:

1- مسعدة بن زياد رَبْعي. 2- مسعدة بن زياد عبدي. 3- مسعدة بن صدقة. «هارون بن مسلم» از هر سه نفر نقل مي كند و نمي توان براي تشخيص، او را مرجّح قرار داد. «مسعدة بن صدقة» مجهول الحال است و روايت هم زياد دارد (نزديك به 140 روايت). البتّه مسعدة بن صدقة در اسناد كامل الزّيارات هم واقع شده كه مرحوم آقاي خوئي (ره) تمام اين افراد را كه در اسناد كامل الزيارات است در برهه اي از زمان، ثقه مي داند؛ ولي در اواخر عمرشان از اين حرف برگشتند و شهادت كامل الزيارات، در مورد ثقه بودن روات آن را نپذيرفتند. كما اينكه شيخ صدوق هم در ابتداء من لا يحضر ادّعا كرده كه از ثقات نقل مي كند؛ ولي مي بينيم از ضعاف هم نقل كرده، پس توثيق در كامل

الزيارات و يا در من لا يحضر، دليل بر ثقه بودن راوي نيست.

اگر «مسعدة بن زياد ربعي» با «مسعدة بن زياد عبدي» يكي باشد، چون «ربعي» ثقه است «عبدي» هم ثقه خواهد بود. بعضي شهادت داده اند كه اين دو، يك نفر هستند، بعضي هم فقط ربعي را نوشته اند، بنابراين مردّد است كه ثقه باشد. مرحوم صاحب وسائل هم كه عبدي را ثقه دانسته، به اين جهت است كه عبدي را با ربعي يكسان دانسته است، پس اين سند جاي بحث دارد.

* … عن مسعدة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرّضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللّحم … «5»

(احتمال دارد كه «مسعدة» همان «مسعدة بن زياد عبدي» باشد چون دو روايت مثل هم هستند).

روايات معارض:

در مقابل، رواياتي داريم كه مي گويد اصل «عدد» است:

* … عن زياد بن سوقة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام هل للرضاع حد يؤخذ به؟ فقال: لا يحرّم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «6»

(پس معلوم مي شود كه اثر اماره بر زمان و عدد است).

* قال

(صدوق)

: و روي لا يحرم من الرضاع الّا رضاع خمسة عشر يوماً و لياليهنّ ليس بينهنّ رضاع. «7»

(بنابراين كه پانزده روز را به معني پانزده رضعه بدانيم كه ما اين توجيه را نپذيرفتيم)

در مقام تعارض چه كنيم؟

جمع دلالي اين است كه حصر را اضافي بدانيم (مثلًا اگر كسي بگويد فقط با زيد دوستي كن. فقط با عمرو دوستي كن، حصر اضافي است، يعني فقط با اين دو رفاقت كن) پس در اينجا ناچاريم حصر مطلق را حمل بر حصر اضافي كنيم كه در اين صورت

هر سه اصل هستند.

طايفۀ دوّم: صراحتاً مي گويد كه اصل «اثر» و بقيّه اماره هستند:
اشاره

* … عن علي بن رئاب، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: ما يحرم من الرضاع؟ قال: ما انبت اللّحم و شدّ العظم، قلت: فيحرّم عشر رضعات؟ قال: لا لأنّه لا تنبت اللّحم و لا تشدّ العظم عشر رضعات. «8»

پس اگر پانزده رضعه يا زمان را مي گوييم، به خاطر اين است كه معيار واقعي اثر است.

* … قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و شدّ العظم قال: و سئل الصّادق عليه السلام هل لذلك

(انبات لحم و شدّ عظم)

حد؟ فقال:

لا يحرم من الرضاع الّا رضاع يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «9»

* … عن عبيد بن زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: انّا اهل بيت كبير … فما الّذي يحرم من الرّضاع؟ فقال: ما انبت اللّحم و الدّم، فقلت:

______________________________

(1) كشف اللّثام، ج 7، ص 134.

(2) ح 1، باب 3 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 3 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 2 از ابواب رضاع.

(5) ح 19، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 15، باب 2 از ابواب رضاع.

(8) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(9) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 42

و ما الّذي ينبت اللّحم و الدّم؟ فقال: كان يقال عشر رضعات … «1»

روايت، عدد را قرينه براي اثر قرار داده است نه اينكه عدد اصل مستقل باشد، اگر چه روايت در مقام تقيّه است.

* … عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرّضاع ما ادني ما يحرم منه؟ قال: ما

ينبت اللحم و الدم ثم قال: أ تريٰ واحدة تنبته فقلت: اثنتان اصلحك اللّه؟ فقال: لا، فلم ازل اعدّ عليه حتّي بلغت عشر رضعات. «2»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي الحسن عليه السلام قال: قلت له: يحرم من الرضاع الرضعة و الرضعتان و الثلاثة؟ قال: لا الّا ما اشتدّ عليه العظم و نبت اللحم. «3»

32 شرائط الرّضاع (الخامس) … 9/ 8/ 80

مؤيّد:

اگر انسان در فلسفۀ حكم رضاع دقّت كند، بايد اثر را اصل بداند، زيرا فلسفۀ حكم رضاع اين است كه گوشت و پوست و استخوان مرتضع از شير مادر رضاعي روئيده و مثل بچّه هاي خود او شده است و در واقع برادر و خواهر بودن بخاطر تشابه جسماني است و تشابه جسماني وقتي حاصل است كه انبات لحم و شدّ عظم حاصل شود، مخصوصاً در مورد روايت

«الرضاع لحمة كلحمة النسب»

كه در منابع فقه و اصول آمده بود، گفتيم

«لحمة»

دو معني دارد:

1- قرابت و خويشاوندي. 2- نخ هاي افقي پارچه (پود).

بنابراين انسانها به وسيلۀ لحمۀ رضاع به هم پيوند مي خورند و معنايش اين است كه بايد يك اثر جسماني باشد تا به هم پيوند بخورند و رضاع يك اثر معنوي نيست.

مقام پنجم: آيا معيارهاي سه گانه با هم هماهنگي دارند؟

بسيار بعيد به نظر مي رسد كه شارع سه امر دور از هم را ملاك يك چيز قرار دهد، و لا بد بين اينها تقاربي هست.

ان قلت: بين زمان و عدد چه تقاربي است؟

قلنا: تقارب هست چون بچّه در شبانه روز پانزده مرتبه شير مي خورد و اگر هم تقارب نداشته باشند، بخاطر اين است كه در «يوم و ليلة» نبايد در اثناء غذا بخورد؛ ولي در عدد، مي تواند در اثناء غذا بخورد؛ ولي به هر حال يك شبانه روز شير خوردن بدون غذا خوردن با پانزده مرتبه شير خوردن كه بين آن، غذا هم مي خورد، در اثر، تقارب و تناسب دارد.

ان قلت: اين دو (زمان و عدد) با انبات لحم و شدّ عظم چه تقاربي دارند؟

قلنا: نموّ بچّۀ شيرخوار سريع است و نبايد او را با انسانهاي بزرگ مقايسه كرد. پس بعيد نيست كه در يك شبانه روز،

انبات لحم و شدّ عظم حاصل شود.

مقام ششم: اثر از كجا فهميده شود؟

اثر يك امر خفي است. پس از كجا فهميده شود؟ صاحب جواهر مي فرمايد دو راه دارد.

1- رجوع به عرف عام: گاهي اثر حسّي است و موضوع ظاهر است، در اينجا احتياج به مراجعۀ به اهل خبره نيست، مثلًا مدّت طولاني بچّه اي شير مرضعه خورده، امّا در وسطِ آن، شيرِ مادرش را هم خورده است، در اين مدّت به انبات لحم و اشتداد عظم يقين داريم و اثر حاصل است، و لو عدد و زمان درست نشده است، و ما به آن قناعت مي كنيم.

2- رجوع به اهل خبره: گاهي اثر حسّي نيست، يعني در موضوعاتي كه خفي هستند، براي آگاهي از آن نياز به اهل خبره است و در رجوع به اهل خبره بايد شرائط شهادت جمع باشد (ايمان، عدالت و عدد).

ولي ما معتقديم كه براي اثبات موضوعات، نه تعدّد شرط است و نه ايمان، بلكه وثاقت كافي است، چون سيرۀ عقلاء در باب موضوعات بر اين جاري است و شارع هم سيرۀ عقلاء را امضاء كرده است و دو شرط عدد و ايمان مربوط به مقام تنازع و شهادت نزد قاضي است.

ان قلت: بعضي از روايات مي گويد اثر وقتي حاصل مي شود كه عشره يا خمس عشره رضعات متواليات باشد، كه توالي را اماره بر اثر مي داند، آيا اين احاديث با كلام صاحب جواهر تعارض دارند؟

آيا چنين اثري به درد ما مي خورد؟

قلنا: روايت براي جايي است كه بخواهيم از عدد پي به اثر ببريم؛ ولي اگر بالوجدان پي به اثر ببريم، (مثلًا سه ماه است شير مي خورد و لو شرائط عدد و زمان را ندارد) روايت نفي اثر نمي كند

و اين شرائط لازم نيست.

______________________________

(1) ح 18، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) ح 21، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 23، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 43

[مسألة 3: المعتبر في انبات اللحم و شدّ العظم استقلال الرضاع في حصولها علي وجه ينسبان اليه]
اشاره

33 مسئلۀ 3 (المعتبر في انبات اللّحم … ) … 3/ 10/ 80

مسألة 3: المعتبر في انبات اللحم و شدّ العظم استقلال الرضاع في حصولها علي وجه ينسبان اليه، فلو فرض ضمّ السّكر و نحوه اليه علي نحو ينسبان اليهما اشكل ثبوت التّحريم، كما انّ المدار هو الانبات و الشدّ المعتدّ به منهما (اثر به دقّت عقلي فايده اي ندارد بلكه بايد محسوس عرفي شود)

علي نحوٍ مبان يصدقان عرفاً، و لا يكفي حصولهما بالدّقّة العقليّة، و اذا شك في حصولهما بهذه المرتبة أو استقلال الرضاع في حصولهما يرجع الي التقديرين الآخرين (عدد و زمان).

اين مسأله داراي دو فرع است:

فرع اوّل: استقلال رضاع در حصول انبات لحم و شدّ عظم يكي از معيارهاي سه گانه در حصول رضاع شدّ عظم و انبات لحم بر اثر شير خوردن است

كه در بعضي از روايات انبات لحم و دم ذكر شده است.

كمتر كسي از علماء متعرّض به اين مسأله شده اند؛ ولي مرحوم صاحب جواهر «1» اشاره اي به اين مسأله دارد. مرحوم محقق سبزواري هم اين مسأله را عنوان كرده و مي فرمايد:

اجماعاً و نصوصاً. «2»

اين چه اجماعي است كه كمتر كسي متعرض آن شده است، شايد ايشان ظاهر كلام اصحاب را گرفته اند.

از نظر روايات هم نص خاصي نداريم بلكه همان اطلاقات است كه نمونه اي از آن در باب 3 از ابواب ما يحرم من الرضاع آمده است

(لا يحرم من الرضاع الا ما انبت اللحم و شد العظم)

كه ظاهر در استقلال است (شير خوردن موجب انبات لحم است نه چيز ديگري در كنار شير).

به عبارت ديگر هر فعلي را كه به فاعلي نسبت مي دهيم ظهور در استقلال دارد و اگر همراه آن چيز ديگري شريك باشد بايد در عبارت بيايد، و الّا كافي نيست، حتّي اگر شك كنيم كه استقلال شرط است يا نه، بازهم بايد بگوييم شرط است

(اصل عدم حرمت است الّا عند الاستقلال).

نكته: تعبير امام اين بود كه اگر استقلال نباشد مشكل مي شود

(فلو فرض ضمّ السكر … اشكل ثبوت التحريم)، ايشان تعبير به «لا يحرم» ندارد، و از اينجا احتمال مي دهيم كه اين مسأله قابل مناقشه باشد، كه اگر معلولي استناد به دو علّت داشته باشد و معلول مركّب باشد مقداري از آن مستند به يك علّت و مقدار ديگر مستند به علّت ديگر خواهد بود، مثلًا لوله هاي مختلفي به حوض آبي داخل مي شود وقتي آب يك متر بالا آمد آيا نمي توان گفت كه هر كدام از اين لوله ها باعث شده كه يك وجب آب بالا بيايد و يا كسي كه غذايش نان و برنج است، اگر بعد از مدّتي وزن او اضافه شد، آيا نمي توان گفت كه مقداري از اضافه وزن او براي برنج و مقداري براي نان است.

در ما نحن فيه بچه اي كه در شبانه روز چند وعده غذا و شير مي خورد و بعد از يك ماه اضافه وزن پيدا مي كند، مي توان گفت شير موجب انبات لحم شده كما اينكه غذا نيز موجب آن شده است.

قاعده: در جايي كه معلول بسيط باشد و دو يا سه علّت داشته باشد استناد مستقل مشكل است و امّا اگر معلول، ذات اجزاء باشد مي تواند بخشي از معلول به يك علّت و بخشي به علّت ديگر استناد پيدا كند.

نتيجه: ما استقلالي را كه در عبارت تحرير و جواهر و مهذّب است قبول نداريم، پس اگر به مقدار معتدّ بهي باشد كه هر يك از دو سبب تأثير مي كند استناد صحيح است و لو استقلالي هم در كار نبوده است (شبيه اين مسأله در

باب ديات هم وجود دارد).

فرع دوّم: اثر بايد عرفي و محسوس باشد تأثير سه گونه است:
1- تأثير عقلي:

اگر معيار دقّت عقلي باشد، هر يك قطرۀ شير هم اثر دارد، چون اگر يك قطره اثر نداشته باشد قطرۀ دوّم و سوّم هم اثر نخواهد داشت، كه در اين صورت نبايد هيچ حدّي براي رضاع قائل شويم.

2- اثر عرفيِ غير محسوس:

مثلًا در بعضي از روايات داريم كه

«عشر رضعات لا يكفي»

كه در اينجا اثر عرفي وجود دارد ولي شارع آن را كافي نمي داند چون محسوس نيست.

3- اثر عرفيِ محسوس:

يعني به اندازه اي شير بخورد كه اثر انبات لحم و شد عظم محسوس باشد.

كداميك از اينها لازم است؟ عبارت متن تحرير اين بود كه بايد اثر عرفي و محسوس باشد.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 274.

(2). مهذّب الاحكام، ج 25، ص 23.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 44

مرحوم سبزواري مي فرمايد:

و لا يكفي حصولهما بالدقّة العقليّة للاصل بعد عدم ابتناء الاحكام الشرعية عليها (علي الدقّة العقليّة). «1»

صاحب جواهر مي فرمايد:

بايد ظهور اثر، براي اهل خبره حسّي باشد، لِأنّ الاكتفاء بمطلق التأثير يقتضي فساد التحديد (چون يك قطره هم اثر دارد پس رضاع هيچ حدّي ندارد)، فانّه (اثر عقلي) لا يزيد علي اعتبار اصل الرضاع … و لوقوع التصريح في النصوص بعدم حصول الانبات و الاشتداد بالرضعة فما فوقها الي العشر (تأثير عرفي غير محسوس كافي نيست)، بل بانتفائهما فيها (عشر رضعات) كما ستعرفه فمع ملاحظة الجمع بين النصوص و الفتاوي يعلم كون المراد مرتبةً خاصّةً من الانبات و الاشتداد لا مطلق التأثير كما هو واضح. «2»

ان قلت: راه پيدا كردن چنين تأثيرِ عرفيِ محسوس چيست؟

اهل خبره چگونه مي فهمند؟

قلنا: از طريق وزن كردن كه در اين صورت غير اهل خبره هم مي فهمند و با وجود وسائل اندازه گيري امروزي، كمترين افزايش وزن هم محسوس و عرفي است.

نتيجه: اگر در استقلال و عدم آن شك كنيم، يعني شك داريم كه به اين بچّه غذاي ديگري هم داده اند يا نه، در صورتي كه استقلال را شرط ندانيم كه نمي دانيم، اگر به مقدار معتد به شير خورده باشد، محرميّت

حاصل است، ولي اگر استقلال را شرط دانستيم، در اين صورت اصل عدم محرميّت است، مگر اينكه سراغ زمان يا عدد برويم. و امّا اگر شك كنيم كه اين اثر محسوس است يا نه، مثلًا ترازويي براي اندازه گيري وزن نداريم و هر كسي چيزي مي گويد و مشكوك شد اصل اين است كه آن حد حاصل نشده پس محرميّت هم حاصل نشده است، مگر اينكه يكي از آن دو معيار ديگر (زمان و عدد) حاصل شود.

[مسألة 4: يعتبر في التقدير بالزمان أن يكون غذاؤه في اليوم و الليلة منحصراً باللبن]
اشاره

34 مسئلۀ 4 (المعتبر في التقدير بالزمان) … 4/ 10/ 80

مسألة 4: يعتبر في التقدير بالزمان أن يكون غذاؤه في اليوم و الليلة منحصراً باللبن، و لا يقدح شرب الماء للعطش و لا ما يأكل أو يشرب دواء إن لم يخرج ذلك عن المتعارف و الظاهر كفاية التلفيق في التقدير بالزمان لو ابتدأ بالرضاع في اثناء الليل أو النهار.

عنوان مسأله:
اشاره

در اين مسأله بحث در شرائط زمان (يكي از معيارهاي سه گانۀ رضاع) است. امام (ره) دو فرع را در ضمن آن بيان مي كنند.

فرع اوّل: بايد غذاي بچّه در اين شبانه روز منحصر به شير باشد
اشاره

و اگر غذاي ديگري ضميمه شد فائده اي ندارد؛ ولي اگر آب، دواء يا يك غذاي كمي بخورد، منافاتي با يك شبانه روز شير دادن ندارد.

عدّۀ قليلي متعرّض اين مسأله شده اند. شهيد ثاني مي فرمايد:

فإنّ المعتبر في رضاع اليوم و الليلة كون مجموع غذاء الولد في ذلك الوقت من اللبن بحيث كلّما احتاج اليه يجده. «3»

صاحب جواهر «4» هم عبارتي شبيه عبارت مسالك را دارد.

مرحوم صاحب رياض هم مي فرمايد:

و أن لا يفصل بين الرضعات برضاع غير المرضعة و المأكول و المشروب في الزّمانيّة خاصّة دون العدديّة «5»

ادلّه:
اشاره

مسأله نصّ خاصي ندارد و به دلائل ديگري تمسّك جسته اند.

1- اجماع:

مهذّب الاحكام در اينجا ادّعاي اجماع مي كند و يك دليل را اجماع مي داند در حالي كه بسياري از فقها متعرّض آن نشده اند، علاوه بر اين در اين مسأله كه ادلّۀ ديگري هم وجود دارد، اجماع مدركي خواهد بود و حجّت نيست.

2- ظواهر روايات:

عمده دليل استدلال به ظواهر رواياتي است كه اين معيار را بيان كرده اند كه دو روايت هم بيشتر نبود.

* … قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام هل للرضاع حدٌ يؤخذ به؟ فقال:

لا يحرّم الرضاع أقل من يوم و ليلة … «6»

حديث ديگر «7» هم به همين مضمون است و ظاهر اين دو حديث اين است كه در «يوم و ليله» فقط رضاع از شير اين زن باشد و هر بار كه گرسنه شد شير اين زن را بخورد؛ و الّا اگر مقداري رضاع و مقداري غذاي ديگر باشد «يوم و ليلة» نمي شود. ظهور اين حديث خوب است، چون اگر غير از اين باشد اقل من «يوم و ليلة» مي شود، چرا كه مقداري از نيازش از غير رضاع حاصل شده است.

اينكه امام (ره) مي فرمايند اگر يك چيز جزئي، آب و دواء غير

______________________________

(1). مهذّب الاحكام، ج 25، ص 24.

(2) جواهر، ج 29، ص 274.

(3) مسالك، ج 7، ص 224.

(4) جواهر، ج 29، ص 289.

(5) رياض، ج 10، ص 143.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 45

از شير بخورد اشكال ندارد، عرف هم همين را مي گويد چون تغذيۀ كودك با شير اين زن حاصل شده است و در عرف معمول است و منافاتي با تغذيه از شير مادر ندارد؛ و آب و دواء و يك

مقدار جزئي از غذا را تغذيه نمي گويند، پس ظاهر روايت شامل اين موارد هم مي شود و هيچ دليلي جزء صدق عرفيِ يوم و ليلة نداريم كه در حديث هم وارد شده است و اگر بر فرض هم اجماعي (اجماع مدركي) باشد، مستند به همين دليل است.

مرحوم محقّق سبزواري تعبيري دارد و مي فرمايد:

و أن المناط الغذاء الواصل الي الجوف و لا يصدق ذلك في الماء و الدواء. «1»

ظاهر تعبير اين است كه اينها به جوف نمي رسد؛ ولي عبارت نارسايي دارد، چون به جوف رسيدن در اينها وجود دارد.

فرع دوّم: آيا مراد از شبانه روز، يك شبانه روز كامل، يعني از طلوع فجر تا طلوع فجر روز بعد يا از طلوع شمس تا طلوع شمس روز بعد است، يا تلفيقي هم جايز است؟

يعني مثلًا از ظهر امروز تا ظهر فردا، امام (ره) مي فرمايد: ظاهراً تلفيقي هم كفايت مي كند.

مسئلۀ تلفيق مسئله اي است كه در سراسر فقه با آن سر و كار داريم و در هر جا سخن از ايام و يا «يوم و ليله» است اين مسأله جاري است، مثلًا در قصدِ اقامت ده روز آيا ده روز تلفيقي مراد است يا از اوّل روز و يا در مسئلۀ حيض كه اقلّ آن سه روز و اكثر آن ده روز است و يا حدّ اقل طهر و فاصلۀ بين دو حيض ده روز است آيا تلفيقي مراد است يا از اوّل روز؟

در اينجا نيز نصّ خاصّي نداريم جز ظاهر اطلاقات و انصاف اين است كه ظاهر اينها اعم از تلفيقي و غير تلفيقي است، بخصوص كه غير تلفيقي نادر است (مثلًا ساعت بگذاريم در اوّل طلوع فجر شير بدهيم) و عمومات نمي تواند ناظر به فرد نادر باشد و هكذا در مورد مسافر و حائض، پس عرف 24 ساعت را مي فهمد و حتماً نبايد از ابتداء روز باشد، بله در اعتكاف تلفيقي

نيست چون سه روز، روزه دارد و لذا از اوّل طلوع فجر شروع مي شود و شرط آن شبانه روز نيست چون در روز سوّم با غروب خورشيد تمام مي شود.

البتّه بحثي در باب «عشرة ايام» و «ثلاثة ايام» هست كه مي گويند ليلۀ آخر جزء نيست چون مراد از يوم، بياض يوم است پس شبهاي وسط جزء است ولي ليلۀ آخر جزء نيست، امّا در ما نحن فيه چون تعبير «يوم و ليلة» دارد، نمي توانيم بگوييم ليلة خارج است. پس در تمام ابواب فقه تلفيق كافي است.

[مسألة 5: يعتبر في التّقدير بالعدد امور:]
اشاره

35 مسئلۀ 5 (المعتبر في التقدير بالعدد) … 5/ 10/ 80

مسألة 5: يعتبر في التّقدير بالعدد امور: منها- كمال الرضعة بأن يروي الصبي و يصدر من قبل نفسه، و لا تحسب الرضعة الناقصة و لا تضم الناقصات بعضها ببعض بأن تحسب رضعتان ناقصتان أو ثلاث رضعات ناقصات مثلًا واحدة، نعم لو التقم الصبي الثدي ثم رفضه لا بقصد الاعراض بأن كان للتنفس أو الالتفات الي ملاعب أو الانتقال من ثدي الي آخر أو غير ذلك كان الكلّ رضعة واحدة.

و منها- توالي الرضعات بأن لا يفصل بينها رضاع امرأة اخري رضاعاً تامّاً كاملًا علي الاقويٰ و مطلقاً علي الاحوط، نعم لا يقدح القليل جداً، و لا يقدح في التوالي تخلّل غير الرضاع من المأكول و المشروب و ان تغدي به.

و منها- أن يكون كمال العدد من امرأة واحدة، فلو ارتضع بعض الرضعات من امرأة و اكملها من امرأة اخري لم ينشر الحرمة و إن اتّحد الفحل، فلا تكون واحدة من المرضعتين أما للمرتضع و لا الفحل ابا له.

و منها- اتّحاد الفحل بأن يكون تمام العدد من لبن فحل واحد، و لا

يكفي اتحاد المرضعة، فلو أرضعت امرأة من لبن فحل ثمان رضعات ثم طلّقها الفحل و تزوّجت بآخر و حملت منه ثمّ أرضعت ذلك الطفل من لبن الفحل الثاني تكملة العدد من دون تخلّل رضاع امرأة أخري في البين بأن يتغذي الولد في هذه المدّة المتخللة بالمأكول و المشروب لم ينشر الحرمة.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در مورد شرائط عدد است:

شرط اوّل: كمال الرضعة

پانزده بار و هر بار به طور كامل، يعني اختياراً پستان را رها كند بدون بازگشت به آن و رضعۀ ناقص در وسط حساب نمي شود.

شرط دوّم: توالي الرضعات

زن ديگري در بين رضعات شير ندهد؛ ولي غذا خوردن اشكال ندارد، مثلًا پنج بار شير خورد و دو ماه در وسط با شير گاو تغذيه شد و دوباره از همان زن شير خورد توالي حاصل است.

شرط سوّم: كمال العدد من امرأة واحدة

اين شرط ناظر به جايي است كه فحل واحد است ولي نصف

______________________________

(1) مهذّب، ج 25، ص 24.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 46

عدد را يكي از زوجات و بقيّه را زوجۀ ديگرِ فحل شير مي دهد كه اين كافي نيست بلكه لازم است كه كمال عدد از يك زن باشد.

شرط چهارم: اتّحاد الفحل

يعني شير مال يك شوهر باشد مثلًا اگر از شير شوهر اوّل، پنج بار شير داد، و بعد از طلاق، شوهر كرده و باردار شد، و با شير شوهر دوّم، همان بچّه را كه در اين مدت غذا مي خورد، شير داد، كافي نيست چون اتّحاد فحل ندارد.

اقوال در شرط اوّل (كمال الرّضعة):
اشاره

مرحوم صاحب جواهر مسأله را اجماعي مي داند و مي فرمايد:

بلا خلافٍ اجده فيه بيننا. «1»

مرحوم سبزواري ادّعاي اجماع مي كند و مي فرمايد:

مضافاً الي الاجماع. «2»

شهيد ثاني در مسالك «3» تبعاً للمحقّق اصل مسأله را بدون ذكر اجماع، متعرّض شده است.

صاحب رياض هم عبارتي دارد كه از آن اجماع فهميده مي شود، چون يكي از احاديث باب را نقل كرده و مي فرمايد:

المنجبر قصور اسانيدها بعمل طائفه. «4»

بنابراين به نظر مي رسد كه مسأله مخالف شناخته شده اي از اصحاب ما ندارد ولي از اهل سنّت مخالف دارد.

ادلّه:
1- اجماع:

بعضي به اجماع تمسّك كرده اند،

قلنا: مسئله اي كه غير از اجماع دليل ديگري داشته باشد، آن اجماع مدركي است و ممكن است مدرك مجمعين همان ادلۀ ديگر باشد، پس تمسك به اجماع به عنوان دليل، قابل قبول نيست و فقط مؤيّد است.

2- اصل (اصالة عدم محرميّت):

محرميّت بايد ثابت شود و تا ثابت نشود نكاح هر شخصي با شخص ديگر حلال است، در ما نحن فيه نمي دانيم كه آيا پانزده مرتبۀ ناقص هم محرميّت مي آورد يا بايد كامل باشد؟ وقتي شك كرديم اصل عدم محرميّت است. پس حرمت ازدواج بايد ثابت شود و اگر ثابت نشود اصل حليّت است.

قلنا: اين دليل، اصل عملي است و وقتي سراغ آن مي رويم كه دليل اجتهادي نداشته باشيم.

3- ظهور رواياتي كه عدد را بيان كرده است (بهترين دليل):

رواياتي داريم كه مي فرمايد:

لا يحرم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعه متواليات. «5»

ظاهر اين احاديث به حسب تبادر اين است كه «خمس عشرة كاملة» لازم است؛ زيرا در تمام فقه، عددهايي كه گفته مي شود، معدود آن منصرف به كامل است.

4- روايات خاصّه:

سه روايت داريم كه به آنها استدلال شده، سند دو روايت صحيح و يكي ضعيف است؛ ولي فقهاء از اين روايات با نظر مسامحه اي رد شده اند كه به نظر ما مشكل دلالي دارد.

* … عن ابن ابي يعفور، قال: سألته

(ابن ابي يعفور از بزرگان است و حتماً از امام سؤال كرده)

عمّا يحرم من الرضاع قال: اذا رضع حتّي يمتلي بطنه فانّ ذلك ينبت اللّحم و الدم و ذلك الّذي يحرّم. «6»

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن بعض اصحابنا، رواه عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: الرضاع الّذي ينبت اللّحم و الدم هو الذي يرضع حتّي يتضلّع و يتملّي و ينتهي نفسه. «7»

قلنا: اين دو حديث سنداً معتبر؛ ولي دلالتاً دو اشكال دارد:

1- اين دو حديث در مورد اثر است و كاري با عدد ندارد و بحث ما در اثر نيست. البتّه اين اشكال قابل جواب است به اينكه وقتي كمال در اثر معتبر باشد، به طريق اولي در عدد معتبر است، چرا كه اثر كاري با تعداد رضعات ندارد.

2- مضمون اين دو حديث خلاف اجماع است چون احدي در باب اثر قائل به كمال رضعه نشده است، همچنين خلاف وجدان است چون اگر به مدت چند ماه بچه بطور ناقص شير بخورد قطعاً انبات لحم دارد؛ در حالي كه روايت مي گويد انبات لحم نمي شود، مگر اينكه گفته شود

اين دليل است بر ناظر بودن روايت بعدد، نه اثر؛ ولي به هر حال اين دليل براي ما قابل قبول نيست.

* … عن الفضيل بن يسار

(ثقه است؛ ولي در سند «محمّد بن سنان» است كه محلّ بحث است و ما او را ثقه نمي دانيم)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع إلّا المخبورة

(مجبورة صحيح

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 288.

(2) مهذّب، ج 25، ص 25.

(3) مسالك، ج 7، ص 224.

(4) ج 10، ص 140، چاپ جامعۀ مدرّسين.

(5) ح 1، باب 2، از ابواب رضاع.

(6) ح 1، باب 4 از ابواب رضاع.

(7) ح 2، باب 4 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 47

است)

أو خادم، أو ظئر

(دايه)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 47

ثم يرضع عشر رضعات يروي الصبي و ينام. «1»

قلنا: ذيل روايت خوب است؛ ولي صدر آن دو اشكال دارد:

1- چه كسي گفته است كه رضاع تبرعي باعث نشر حرمت نمي شود و حتماً بايد مرضعة مجبور يا خادم يا دايه باشد؟

2- روايت ده بار را مي گويد؛ ولي ما قائل به پانزده رضعه هستيم.

نتيجه: اين سه روايت مشكل دارد، و دليل مهمّ ما اطلاق روايات و انصراف آنها به رضعۀ كامل است.

36 ادامۀ مسئلۀ 5 … 8/ 10/ 80

شرط دوّم: توالي رضعات
اشاره

در بين پانزده مرتبه، از زن ديگري شير نخورد امّا غذا خوردن اشكال ندارد، حتّي اگر چندين ماه غذا بخورد و بعد دوباره از همان زن شير بخورد و پانزده مرتبه را كامل كند، كافي است.

جمعي از بزرگان از جمله محقّق در شرايع،

صاحب جواهر و صاحب مسالك، شرط دوم و سوم (كمال العدد از يك زن باشد يعني هر پانزده مرتبه از يك زن شير بخورد؛ ولي اگر چهارده بار از يك زن و يك مرتبه از زن ديگر باشد كافي نيست و لو هر دو زن، فحلِ واحد داشته باشند) را با هم و تحت يك عنوان ذكر كرده اند.

در حالي كه اينها دو مسأله هستند و بايد جدا از هم بحث شوند. بله با اشتراط توالي، اشتراط وحدت امّ لازم نيست.

مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و لا بدّ من توالي الرّضعات، بمعني انّ المرأة الواحدة تنفردُ بإكمالها. فلو رضع من واحدة بعض العدد، ثمّ رضع من اخري بطل حكم الاوّل. «2»

ذيل كلام محقّق توالي (اگر پنج بار از زني شير خورد و بقيّه را از زن ديگر شير خورد، آن پنج مرتبۀ اوّل باطل مي شود) و صدر كلام ايشان وحدتِ امّ را مي گويد.

صاحب مسالك متوجه اين نكته شده و مي فرمايد:

و لاعتباره جهتان: إحداهما ما اشار اليه المصنّف (محقق) بقوله: «بمعني انّ المرأة الواحدة تنفرد باكمالها … » و الجهة الثانية للتوالي: أن يرتضع العدد المعتبر من المرأة متوالياً، بحيث لا يفصل بينه برضاع اخريٰ و ان اكملت الاولي العدد. «3»

اقوال در شرط دوّم (توالي رضعات):

مرحوم شيخ در خلاف بعد از ذكر شرط توالي مي فرمايد:

دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «4»

محقّق نراقي در كتاب مستند بعد از ذكر اين شرط مي فرمايد:

اجماعاً كما في التذكرة و عن الخلاف و الغنية. «5»

صاحب جواهر هم مي فرمايد:

بلا خلاف اجده فيه بيننا. «6»

از اين عبارات معلوم مي شود كه در مسأله مخالفي نيست.

ادلّه:
1- اصل عملي:

مقتضاي اصل اشتراط توالي است و اگر شك كنيم كه بدون توالي نشر حرمت مي كند، اصل عدم حرمت است، به عبارت ديگر قدر متيقّن از محرميّت جايي است كه توالي باشد.

ولي مقتضاي اطلاقات عكس آن است چون اطلاقات مي فرمايد «خمس عشرة رضعة» و متوالي و غير متوالي را شامل مي شود.

2- روايات:

به سه روايت استدلال شده است

* … عن عمر بن يزيد قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الغلام يرضع الرضعة و الثنتين فقال: لا يحرّم فعددت عليه حتّي اكملت عشر رضعات فقال: اذا كانت متفرّقة فلا «7»

.* … عن مسعدة بن زياد العبدي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما شد العظم و انبت اللحم فامّا الرضعة و الثنتان و الثلاث حتّي بلغ الشعر اذا كنّ متفرّقات فلا بأس «8».

از مفهوم اين دو روايت توالي فهميده اند؛ ولي استدلال به اين دو روايت دو اشكال دارد:

1- خلاف مشهور است چون ده رضعه را مي گويد در حالي كه ما پانزده رضعه را معتبر مي دانيم.

2- شامل رضعات متفرّق هم مي شود، حتّي موردي را كه در اثناء غذا خورده است، در حالي كه اين مورد را در نشر حرمت كافي

______________________________

(1) ح 11، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) شرايع، ج 2، ص 509.

(3) مسالك، ج 7، ص 226.

(4) خلاف، ج 5، كتاب الرّضاع، ص 100، مسئلۀ 7.

(5). مستند، ج 16، ص 255.

(6) جواهر، ج 29، ص 291.

(7) ح 5، باب 2 از ابواب رضاع.

(8) ح 9، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 48

مي دانند، مگر اينكه بگوييم «اذا كانت متفرّقة» شامل هر دو مورد (تفرقه با غذا و با شير)

مي شود؛ ولي ما آن را به خاطر اجماع تخصيص مي زنيم و مي گوييم تفرقه با غذا مانعي ندارد.

صاحب جواهر و شهيد ثاني به اين دو حديث استدلال نكرده اند و فقط در مستند به آن استدلال شده، كه شايد به جهت همين دو اشكال باشد و به حديث سوّم (زياد بن سوقة) استدلال كرده اند.

37 ادامۀ مسئلۀ 5 … 9/ 10/ 80

* … عن زياد بن سوقة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل للرضاع حدّ يؤخذ به؟ فقال: لا يحرم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات من امرأة واحدة من لبن فحل واحد

(هر سه شرط را دارد)

لم يفصل بينها رضعة امرأة غيرها

(اگر اين حديث تا همين جا بود خوب بود؛ ولي در ذيل تفصيلي دارد كه انسان را به شك مي اندازد)

فلو ان امرأة أرضعت غلاماً أو جارية

(أو به معني واو است به قرينۀ ذيل «ارضعتهما»)

عشر رضعات من لبن فحل واحد و أرضعتهما امرأة اخري من فحل آخر عشر رضعات لم يحرم نكاحهما. «1»

اشكال: اين ذيل يك اشكال مهم دارد و معني آن اين است كه اگر زن دوّمي شوهرش همان شوهر اوّلي باشد و اين دو را شير دهد محرم مي شوند، در حالي كه اين قابل قبول نيست و اتّحاد امّ و توالي لازم است. پس اين ذيل اگر نبود دلالت صدر حديث خيلي خوب بود.

توجيه: مفهوم ذيل روايت فقط ناظر به اتّحاد فحل است، يعني اگر فحل واحد باشد از اين نظر مشكلي ندارد، به عبارت ديگر سه شرط داريم، اگر در شرط سوم گفتيم در صورت تعدد فحل محرميّت نمي آيد مفهومش اين است كه اگر فحل واحد باشد از اين

نظر (شرط سوم) مشكلي ندارد بشرطي كه ديگر شروط هم حاصل شود پس مفهوم ناظر به شرطيت جزء اخير است، نه من جميع الجهات. بعنوان مثال وقتي گفته مي شود كسي كه وضو ندارد، نمازش باطل است، مفهوم آن اين است كه اگر وضو داشت، نمازش صحيح است از جهت وضو نه من جميع الجهات يعني نمي توان گفت اگر نمازش ركوع نداشت يا جهات ديگر آن خراب بود، صحيح است.

البتّه اين توجيه خلاف ظاهر است؛ ولي براي رفع اشكال بعيد نيست كه به آن تمسّك كنيم.

نتيجه: با اين توجيه اشكال رفع و به روايت تمسّك مي كنيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: معروف و مشهور اين است كه تغذيۀ طفل به مأكولاتِ ديگر مضرّ به توالي نيست

و آنچه كه مضرّ است رضاع من ثدي امرأة اخري است، حتّي اگر شير مادرش را بدوشند و در ظرفي بريزند و بچّه از آن بخورد مضر نيست.

صاحب جواهر ادّعاي وضوح اين مسأله را مي كند و مي فرمايد:

كوضوح كون المراد بالتوالي عدم الفصل بخصوص رضاع امرأة اخري، نصاً (روايت زياد بن سوقة) و فتوي (فتواي مشهور) فلا يقدح الفصل بالاكل و نحوه، بل و بوجور (ريختن) اللبن في فمه بلا خلاف اجده فيه «2» (ادّعاي اجماع)

صاحب جواهر در ادامه اشكال مي كند كه ما عدد را كاشف از انبات لحم و شدّ عظم (اثر) مي دانيم و اگر به غذا فاصله شود، معلوم نيست كه انبات لحم و شدّ عظم با آن 15 مرتبه باشد، ولي در جواب مي فرمايد كه اين كاشفيّت، كاشفيّت تعبّديّۀ شرعيّه است.

قلنا: كاشفيّت تعبّديّه غير قابل قبول است، چون معني كاشفيّت تعبّديه اين است كه يقين داريم پانزده بار شير خوردني كه در بين آن غذا خورده است اثري ندارد؛ ولي شارع مي گويد كه اثر دارد، اين خيلي بعيد

است. پس بهتر است بگوييم كه شدّ عظم با غذا و شير هر دو حاصل شده و مانعي ندارد كه يك معلول مركّب دو علّت داشته باشد. در ما نحن فيه هم مقداري از شدّ عظم و انبات لحمش با شير و بقيّه از غذاست. پس تا اينجا استدلال به روايت زياد بن سوقة براي تفصيل توالي خوب است.

مرحوم نراقي در مستند «3» كلامي دارد كه خالي از اشكال نيست، مي فرمايد: در بين اين سه روايت، دو روايت تفرّق دارد و در يك روايت (روايت زياد بن سوقة) هم «متواليات» دارد، پس با فاصله شدن مأكول و مشروب به مقدار زياد توالي صدق نكرده، بلكه تفرّق صدق مي كند.

پس مرحوم نراقي در مستند مضر نبودن طعام را زير سؤال مي برد ولي حق با صاحب جواهر است و اگر تفصيل در ذيل روايت نبود، قول نراقي براي توالي خوب بود ولي با تفصيل امام در ذيل روايت

«لم يفصل بينهما رضعة امرأة غيرها»

معلوم

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) جواهر، ج 29، ص 292 و 293.

(3) مستند، ج 16، ص 254.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 49

مي شود كه مراد از متواليات وحدت مادر رضاعي است.

نتيجه: فصل به طعام و شير دوشيده شده مضر نيست و آنچه كه مضرّ است فصل به رضاع امرأة اخري است.

الامر الثاني: مرحوم امام اين امر را در تحرير بيان نفرموده اند؛ ولي در جواهر آمده است.

اين كه مي گوييم عدد كامل باشد و پانزده بار شير خوردن لازم است آيا هرگونه كه باشد، يا مربوط به بچّۀ سالم است؟ مثلًا اگر بچّه اي مريض است و كم غذا شده، آيا پانزده مرتبه اين گونه شير خوردن كافي است يا بايد بچّۀ سالم را حساب كنيم؟

صاحب جواهر مي فرمايد ظاهر روايات به

صحيح المزاج و به مقدار معقول انصراف دارد، اين حرف ايشان خوب است؛ ولي بايد تفصيل بدهيم، يعني بمجرد بيماري و مقدار جزئي كم شدن غذا، نمي توانيم بگوييم كافي نيست، چون غالباً بچه ها اين گونه هستند، بله اگر بگونه اي مريض باشد، كه خيلي كم غذا مي خورد مي توانيم بگوييم كه اين شير خوردن كاشف از انبات لحم نيست.

الامر الثّالث: شيرِ زن ديگر كه توالي را به هم مي زند آيا بايد رضعۀ كامله باشد يا رضعۀ ناقصه هم توالي را به هم مي زند؟

بسياري متعرّض اين بحث شده اند از جمله مرحوم صاحب جواهر كه مي فرمايد:

فيه وجهان بل قولان. «1»

قول اوّل: مسمّاي شير خوردن در بهم زدن توالي كافي است.

قول دوّم: بايد از زن ديگر به طور كامل شير بخورد تا توالي به هم بخورد.

قول اوّل را به ظاهر اصحاب نسبت داده اند؛ ولي اين مسأله قابل بحث است چون در مسئلۀ پانزده رضعه گفته مي شود «ينصرف الي الكامل» چرا در اينجا انصراف به كامل نداشته باشد؟

و لكن ممكن است كسي در پانزده رضعۀ كامل را شرط بداند ولي در اين چيزي كه توالي را به هم مي زند مسمّي را كافي بداند چون در آنجا دو روايت (روايت مسعدة بن زياد و عمر بن يزيد) داشتيم و تصريح كرده بود كه بايد رضعه كامل باشد؛ ولي اگر آن دو روايت را نپذيرفتيم (كما اين كه ما نپذيرفتيم) تفصيل بين دو مقام، مشكل است، پس ما در هر دو كمال را شرط مي دانيم.

38 ادامۀ مسئلۀ 5 … 10/ 10/ 80

شرط سوّم: كمال العدد من امرأة واحدة (اتّحاد المرضعة)
اشاره

مرضعه بايد واحد باشد و اگر توالي و لبن فحلِ واحد باشد؛ ولي اتّحاد مرضعه نباشد، فايده اي ندارد.

اقوال در شرايط سوم (كمال العدد من امرأة واحدة):

اين مسأله از نظر اقوال همان اقوال شرط دوّم را دارد چون علما اين دو شرط را با هم ذكر كرده و ادّعاي اجماع بر آن شده است.

ادلّه:
1- روايات خاصّه:

اين شرط از نظر دليل مانند شرط دوّم است و عمده دليل آن هم روايت «زياد بن سوقة» است كه مي فرمود

«من امرأة واحدة»

پس اگر دو زن باشد، فايده اي ندارد و روايت صريح در اين معني است.

2- اولويّت:

دليل ديگري هم ما اضافه مي كنيم، وقتي مي گوييم در جايي كه 15 بار از يك زن شير خورده، و در بين آن، از زن ديگري شير خورده، فايده اي ندارد به طريق اولي در جايي كه از يك زن به طور كامل شير نخورده، و در بين از زن ديگري شير بخورد، مضر خواهد بود.

نتيجه: ذكر شرط سوّم با وجود شرط دوّم، لازم نيست.

شرط چهارم: اتّحاد الفحل
اقوال در شرط چهارم (اتحاد الفحل)

اين مسأله بين اصحاب مشهور است تا جايي كه ادّعاي اجماع هم شده است. البتّه اهل سنّت معتقد به اتّحاد فحل نبوده و اتّحاد مادر را كافي مي دانند.

مرحوم علّامه مي فرمايد:

يشترط في الرضاع المحرِّم أن يكون اللّبن لفحل واحد عند علمائنا اجمع فلو ارضعت امرأة بلبن فحل واحد مائة حرم بعضهم علي بعض و كذا لو نكح شخص مائة امرأة و أرضعت كل واحدة واحداً أو اكثر حرم التناكح بينهم جميعاً و لو ارتضعت امرأة بلبن فحل صبيّاً ثم طلّقها الزوج و نكحت غيره و ارضعت بلبن الثاني صبيّة لم يحرم الصبي علي الصّبيّة … و خالفت العامّة في ذلك و لم يشترطوا اتّحاد الفحل. «2»

مرحوم نراقي در مستند «3» وحدت فحل را شرط دانسته و از علّامه نقل اجماع و از طبرسي (مجمع البيان) نقل خلاف كرده است (طبرسي مثل عامّه اتّحاد مادر را كافي مي داند).

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 293.

(2) تذكرة، ج 2، ص 621، چاپ قديم.

(3) ج 16، ص 260 تا 262.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 50

مرحوم كاشف اللّثام مي گويد مشهور است؛ ولي ادّعاي اجماع نمي كند، سپس مي فرمايد:

و لم يعتبره الطبرسي صاحب التفسير فاعتبر الاخوة من الرضاعة للام خاصّة و كذا الراوندي في فقه القرآن. «1»

نكتۀ مهم: وحدت فحل در

دو جا عنوان شده و دو شاخه دارد:

1- به عنوان يكي از شرائط چهارگانه در باب شرائط عدد و معني آن اين است كه اگر زني بچّه اي را پنج بار از شير يك شوهر و ده بار از شير شوهر ديگر شير دهد، كافي نيست و بايد فحل واحد باشد. آن چه كه در كلام امام (ره) به عنوان شرط چهارم شمرده شده، همين است.

2- به عنوان شرط مستقل در هر سه مورد (عدد، اثر، زمان) ذكر شده است، و معني آن اين است كه اگر دو زن هر يك پانزده مرتبه يكي به دختري و ديگري به پسري شير دهد و هر دو، زنِ يك شوهر باشند، اين دختر و پسر به هم محرمند، چون پدر (فحل) يكي است؛ ولي اگر زني، پسري را از شير يك شوهر پانزده مرتبه شير دهد و بعد دختري را از شير شوهر ديگر پانزده مرتبه شير دهد، اين دو به هم محرم نمي شوند، چون فحل دوتا است.

به عبارت ديگرگاهي وحدت فحل با وحدت امّ همراه است همان گونه كه در عدد چنين است و گاه مادر متعدّد و فحل واحد است كه مربوط به شاخۀ دوّم، است.

به عبارت سوّم وحدت فحل گاهي ناظر به نسبت محرميّت بچّه با پدر و مادر است، يعني ولد رضاعي در جايي كه پانزده مرتبه از اين زن و از شير فحل واحد بخورد، بر آن پدر و مادر، محرم مي شود. و گاهي بحث از محرميّتِ دو بچّۀ شيرخوار (دختر و پسر) به هم است، يعني مادر دوتاست و پدر يكي است كه در اين صورت به هم محرم مي شوند؛ ولي اگر مادر

يكي و پدر دوتا باشد، اين بچّه ها به هم محرم نمي شوند.

بنابراين بين اين دو شاخه، تفاوت زيادي است و اين دو شاخۀ اتّحاد فحل، به قدري از هم جدا هستند كه قياس اين دو به هم از نظر مورد و شرايط، قياس مع الفارق است.

39 ادامۀ مسئلۀ 5 … 11/ 10/ 80

ادلّه:
1- اصل:

اصل اوّلي (عمومات يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب) مي گويد كه در نسب فرقي بين برادر و خواهرِ ابي، امّي و ابويني نيست و بر هم حرام هستند و اين عمومات اقتضا مي كند كه در رضاع هم همين گونه باشد. مرحوم طبرسي «2» هم در تفسير آيۀ «وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ» به همين دليل استدلال كرده و ظاهراً روايات را به جهت تعارض قبول نكرده است و عامّه هم به همين كيفيّت استدلال كرده و مي گويند همان گونه كه در نسب محرم هستند در رضاع هم محرم هستند.

قلنا: ظاهر كتاب و عمومات اقتضا مي كند كه اينها محرم باشند ولي وقتي به روايات خاصّه وارد مي شويم مي بينيم كه با صراحت وحدت فحل را شرط مي دانند.

2- روايات:
اشاره

براي اين مسأله به روايات زيادي استدلال شده است. روايات دو طايفه هستند كه يك طايفه مطابق مذهب مشهور وحدت فحل را شرط مي دانند و طايفه ديگر نفي مي كنند و وحدت فحل را شرط نمي دانند. بعضي از احاديث طايفۀ اوّل هر دو شاخۀ مسأله را مي گويد و بعضي از احاديث آن فقط شاخۀ دوّم (اتّحاد فحل شرط مستقل باشد) را بحث مي كند.

طايفۀ اوّل: روايات موافق

بعضي از اين روايات صحيح السند و بعضي ضعيف السند هستند؛ ولي بخاطر تضافر از سند آنها بحثي نمي كنيم.

* … خمس عشرة رضعة متواليات من امرأة واحدة من لبن فحل واحد لم يفصل بينها رضعة امرأة غيرها

(شرائط عدد را مي گويد)

فلو انّ امرأة ارضعت غلاماً أو

(و)

جارية عشر رضعات من لبن فحل واحد و ارضعتهما امرأة اخري من فحل آخر عشر رضعات لم يحرم نكاحهما

(نكاح اين ها حرام نيست چون كمال عدد از هيچ يك از دو شوهر حاصل نشده است). «3»

اين روايتي است كه مي توان براي شرط چهارم به آن استدلال كرد، ذيل روايت ناظر به شاخۀ دوّم و صدر آن ناظر به شاخۀ اوّل است.

* … عن بريد العجلي في حديث قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول رسول اللّه صلي الله عليه و آله: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب، فسرّ لي ذلك فقال: كلّ امرأة ارضعت من لبن فحلها ولد امرأة اخري من جارية أو غلام فذلك الّذي قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله و كل امرأة ارضعت من لبن

______________________________

(1) كشف اللّثام، ج 7، ص 142.

(2) مجمع البيان، ج 3، ص 54.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 51

فحلين كانا لها

(زن دو شوهر

داشته)

واحداً بعد واحد من جارية أو غلام، فانّ ذلك رضاع ليس بالرضاع الذي قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله يحرم من الرضاع ما يحرم من النّسب و انّما هو من نسب ناحية الصهر

(در اينجا به معني مادر است به قرينۀ صدر روايت كه در كافي «1» هست؛ ولي صاحب وسائل آن را نقل نكرده است)

رضاع و لا يحرّم شيئاً و ليس هو سبب رضاع من ناحية لبن الفحولة فيحرّم. «2»

اين روايت كاري به شاخۀ اوّل از اتّحاد فحل ندارد و اينكه مرحوم سبزواري در مهذّب اين روايت را ناظر به شاخۀ اوّل مي داند صحيح نيست.

ان قلت: «فان ذلك رضاع ليس بالرضاع الذي قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله» يعني اين رضاع به هيچ وجه محرميّت نمي آورد پس بايد آن را در ناحيۀ عدد در نظر بگيريم چون دو شوهر داشته و قسمتي از عدد را از شوهر اوّل و قسمت ديگر را از شوهر دوّم شير داده، بنابراين رضاع هيچ اثري ندارد، پس ناظر به شاخۀ اوّل از اتّحاد فحل است چون اگر شاخۀ دوم مدّ نظر بود، بچّه ها به هم محرم نمي شدند نه اينكه بر پدر و مادر هم محرم نباشند، پس شرطيّت عدد فهميده مي شود.

قلنا: در روايت دو قرينه داريم كه نشان مي دهد اين روايت هم براي شاخۀ دوّم است.

قرينۀ اوّل:

«من جارية أو غلام»

كه بيان

«واحداً بعد واحد»

مي باشد، به اين معني است كه از شير دو شوهر دو بچّه را شير داده (مادر يكي و پدر دوتاست)، پس ربطي به مسئلۀ عدد ندارد و ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل است.

قرينۀ دوّم: روايت مي فرمايد:

«و انّما هو نسب من ناحية

الصهر»

يعني شير كامل از مادر خورده است و دوّمي هم شير كامل خورده است؛ ولي نسب از ناحيۀ پدر است و از ناحيۀ امّ حرمت نمي آيد پس ربطي به عدد ندارد.

تا اينجا غير از روايت «زياد بن سوقة» چيزي كه دلالت بر شاخۀ اوّل از اتّحاد فحل داشته باشد نداريم.

* … عن عمّار الساباطي

(موثقه)

قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن غلام رضع من امرأة أ يحلّ له أن يتزوّج اختها

(اخت المرضعة)

لابيها

(خواهر پدري رضاعي مادرش را)

من الرضاع؟

(مي خواهد با خالۀ رضاعي مرضعه ازدواج كند)

فقال: لا فقد رضعا جميعاً من لبن فحل واحد من امرأة واحدة، قال: فيتزوّج اختها لامّها من الرّضاعة؟ قال: فقال: لا بأس بذلك انّ اختها الّتي لم ترضعه كان فحلها غير فحل الّتي ارضعت الغلام فاختلف الفحلان فلا بأس. «3»

اين حديث هم ارتباطي با شرط عدد ندارد و از شاخۀ دوم اتّحاد فحل بحث مي كند.

40 ادامۀ مسئلۀ 5 … 12/ 10/ 80

* … عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يرضع من امرأة و هو غلام أ يحلّ له أن يتزوّج اختها لامّها من الرّضاعة؟

(خواهر رضاعي مادر مرضعه)

فقال: ان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلا يحلّ فان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلين فلا بأس بذلك. «4»

اين حديث هم ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل است.

* … عن سماعة قال: سألته

(مضمرات سماعة مشكلي ندارد چون در ابتداء كتابش نام امام را برده است و به دنبال آن «سألته» مي گويد پس در كتاب او اينها مضمر نبوده است)

عن رجل كان له امرأتان فولدت كل واحدة منهما غلاما فانطلق احدي امرأتيه فارضعت

جارية من عرض الناس

(تودۀ مردم)

أ ينبغي لابنه أن يتزوّج بهذه الجارية؟ قال: لا لانّها ارضعت بلبن الشيخ

(فحل)، «5» يعني اگر لبن فحل ديگري باشد ازدواج اين دختر و پسر اشكالي ندارد.

اين روايت هم ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل است.

* … عن عبد اللّه بن سنان، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن لبن الفحل قال: هو ما ارضعت امرأتك من لبنك و لبن ولدك ولد امرأة اخري فهو حرام. «6»

روايت هر دو شاخه از اتّحاد فحل را شامل است چون ظاهر كلمۀ فحل اين است كه وحدت فحل علّت تامّه است و لو مادر هم يكي است؛ ولي اتّحاد امّ، دخالتي ندارد چون راوي مي گويد

«سألت عن لبن الفحل»،

سلّمنا كه روايت هر دو معنا را بگويد در اين صورت حديث ابهام دارد و به آن استدلال نمي كنيم.

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن امرأة ارضعت جارية و لزوجها ابن من غيرها

(ظاهراً بچّۀ دوّمي

______________________________

(1) ج 5، ص 442.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) كافي، ح 3، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 6، باب 6 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 52

نسبي و بچّۀ زن اوّل رضاعي است)

أ يحلّ للغلام ابن زوجها أن يتزوّج الجارية الّتي ارضعت؟ فقال: اللّبن للفحل «1»

چون در سند «سهل بن زياد» وجود دارد، سند آن ضعيف است و لو طريق ديگري هم دارد كه سهل بن زياد در آن نبوده و معتبر است.

از اين روايت شاخۀ دوّم را استفاده مي كنيم و لو مشكلاتي

هم دارد، چون يك طرف رضاع و يك طرف نسب است.

نكته: معني «لا ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللّبن» اين است كه: اگر مادرِ زن نوه اش را شير دهد زن بر همسرش حرام مي شود. (چون آن كودك با مادر خودش خواهر و يا برادر رضاعي مي شود و آن مرد نمي تواند خواهر رضاعي بچّه اش را بعنوان همسر خود نگه دارد) بنابراين اگر قبل از ازدواج زني، بچّه اي را شير دهد، پدر آن بچۀ شيرخوار نمي تواند با دختر اين زن ازدواج كند.

41 ادامۀ مسئلۀ 5 … 15/ 10/ 80

* … عن علي بن مهزيار قال: سأل عيسي بن جعفر بن عيسي أبا جعفر الثاني عليه السلام انّ امرأة ارضعت لي صبيّاً فهل يحلّ لي أن أتزوّج ابنة زوجها؟ فقال لي: ما اجود ما سألت من هاهنا يؤتي أن يقول الناس حرمت عليه امرأته من قبل لبن الفحل هذا هو لبن الفحل لا غيره فقلت له: الجارية ليست ابنة المرأة التي أرضعت لي

(از ناحيۀ مادر يكي نيستند و از ناحيۀ پدر يكي هستند)

هي ابنة غيرها فقال: لو كنّ عشراً متفرّقات ما حلّ لك شي ء منهنّ و كنّ في موضع بناتك. «2»

ان قلت: اين روايت به درد مسئلۀ «لا ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللّبن» مي خورد چه ارتباطي به اتّحاد فحل دارد؟

قلنا: فحل واحد است (فحل آن دختر با اين پسري كه شير خورده يكي است) و گرفتن دختر آن مرد (صاحب لبن) بر پدرِ بچّۀ شيرخوار حرام شده است، حال كه آن دختر بر اين مرد حرام شد، ازدواج خود آنها (بچّۀ شيرخوار با آن دختر) هم به طريق اولي حرام است، چون به خاطر آنها

به اين پدر گفتيم كه با آن دختر ازدواج نكند. پس متن روايت مسئلۀ مورد بحث ما نيست ليكن با قياس اولويّت اين دو را به هم ارتباط مي دهيم.

* … عن مالك بن عطيّة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فتلد منه ثم ترضع من لبنه جارية أ يصلح لولده من غيرها أن يتزوّج تلك الجارية الّتي أرضعتها؟ قال: لا هي بمنزلة الاخت من الرضاعة لأنّ اللّبن لفحل واحد. «3»

در اين روايت يكي از بچّه ها (پسر) نسبي و ديگري (دختر) رضاعي است و ما مي خواهيم در مورد دو بچّۀ رضاعي حكم كنيم كه با الغاء خصوصيّت و قياس اولويّت كه منصوص العلّة است مسأله را درست مي كنيم چون روايت مي فرمايد

«لانّ اللّبن لفحل واحد».

* … عن الرّضا عليه السلام قال: سألته عن امرأة أرضعت جارية ثم ولدت اولاداً ثم ارضعت غلاماً يحلّ للغلام ان يتزوّج تلك الجارية الّتي أرضعت؟ قال: لا، هي اخته. «4»

اين روايت دو سند دارد، سند قرب الاسناد مشكل دارد؛ ولي سند ديگرِ روايت خوب است.

اين روايت مشكلِ دِلالي هم دارد و آن اينكه مادرها يكي هستند و پدر هم يكي است آيا مي توانيم با استفاده از اين روايت بگوييم اتّحاد فحل لازم است و اتّحاد مادر لازم نيست؟

اين روايت در بارۀ اتّحاد فحل سكوت مي كند، پس كمبود دارد.

جمع بندي: روايات كثير و متعدّدي كه در بين آنها روايات صحيحه هم وجود داشت دلالت بر اتّحاد فحل دارد، پس روايات كم نيستند، علاوه بر اين مطابق فتواي مشهور است.

طايفۀ دوّم: روايات معارض (نفي شرط اتّحاد فحل)

* … عن ابي بصير،

(از نظر سند خوب است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فولدت منه جارية

ثم ماتت المرأة فتزوّج اخري فولدت منه ولداً، ثم انّها ارضعت من لبنها غلاماً أ يحلّ لذلك الغلام الّذي ارضعته أن يتزوّج ابنة المرأة الّتي كانت تحت الرّجل قبل المرأة الاخيرة؟ فقال: ما احبّ ان يتزوّج ابنة فحل قد رضع من لبنه. «5»

عبارت

«ما احبّ»

دليل بر كراهت است و هر مكروهي جائز و با حرمت در تعارض است.

* … عن الحلبي قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أمّ ولد رجل ارضعت صبياً و له ابنة من غيرها، أ يحلّ لذلك الصبي هذه الابنة؟ قال: ما

______________________________

(1) ح 7، باب 6 از ابواب رضاع.

(2) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 13، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 14، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 5، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 53

احبّ أن أ تزوّج ابنة رجل قد رضعت من لبن ولده. «1»

استدلال به اين روايت هم مثل روايت قبل است.

* … عن محمّد بن عبيدة الهمداني قال: قال الرّضا عليه السلام: ما يقول اصحابك في الرضاع؟ قال: قلت: كانوا يقولون: اللّبن للفحل، حتّي جاءتهم الرواية عنك انّك تحرّم من الرّضاع ما يحرم من النسب

(چون عام است اللّبن للفحل را رها كردند)

فرجعوا إلي قولك قال:

فقال

(ظاهراً از ذيل معلوم مي شود كه اين را راوي مي گويد)

و ذاك انّ امير المؤمنين سألني عنها البارحة فقال لي: اشرح لي اللبن للفحل و أنا اكره الكلام فقال لي: كما انت

(كن كما انت)

حتّي اسألك عنها ما قلت في رجل كانت له امّهات اولاد شتّي فارضعت واحدة منهنّ بلبنها غلاماً غريباً أ ليس كلّ شي ء من ولد ذلك الرجل من امّهات الاولاد الشّتّي محرّماً علي ذلك الغلام؟ قال: قلت:

بلي، قال:

فقال أبو الحسن: فما بال الرضاع يحرّم من قبل الفحل و لا يحرّم من قبل الامّهات و انّما الرضاع من قبل الامهات و ان كان لبن الفحل ايضاً يحرّم. «2»

با قطع نظر از ابهامات صدر حديث امام عليه السلام مطابق اين حديثِ غير معتبر مي فرمايد فرقي بين لبن فحل و غير فحل نيست.

42 ادامۀ مسئلۀ 5 … 16/ 10/ 80

* … عن علي بن عبد الملك بن بكار الجراح، عن بسطام، عن ابي الحسن عليه السلام

(اين روايت به جهت وجود عبد الملك بن بكار» ضعيف است، علاوه بر اين متن روايت نيز ابهام دارد و مرحوم شيخ طوسي براي رفع ابهام تفسيري كرده كه تفسير او نيز ابهام دارد)

قال: لا يحرم من الرضاع الّا الّذي ارتضع منه

(اي الفحل)

قال الشّيخ: يعني لا يتعدّي الي ما يُنسب الي الامّ من جهة الرضاع … «3»

* … عن علي بن اسماعيل الدغشي عن رجل، عن عبد اللّه بن ابان الزيات، عن ابي الحسن الرّضا عليه السلام قال: سألته عن رجل تزوّج ابنة عمّه و قد أرضعته امّ ولد جدّه

(پس اين رجل، فرزند جد است يعني با عموي خويش برادر است و در واقع مي خواهد دختر برادر خودش را بگيرد)

هل تحرم علي الغلام؟ قال: لا. «4»

با اينكه فحل واحد است، امام فرمود حرام نيست، لا بد علّتش اين است كه مادرها دو تا هستند پس اتّحاد فحل صريحاً نفي شده است.

ممكن است حديث چنين توجيه شود كه لا بد اين لبن، براي جد نبوده و يا شير، شير كامل نبوده است؛ ولي ظاهر اين است كه اجازه مي دهد و جزء روايات معارض است.

نكته: بايد توجّه داشت كه كسي به

مضمون اين حديث قائل نيست (چون كسي نمي گويد اتّحاد فحل شرط نيست) حتّي طبرسي اتّحاد فحل را منكر نبوده، بلكه اتّحاد امّ را كافي مي داند، البتّه عامّه به مضمون اين روايت فتوي داده اند.

جمع بندي: دو حديث از احاديث معارض دلالت خوبي داشتند؛ ولي سندشان ضعيف و يكي هم مبهم بود، دو حديث ديگر هم سند خوبي داشتند؛ ولي دلالت آنها ضعيف بود، چون معناي «ما احبّ» هميشه كراهت نيست و در حرمت بكار مي رود، اگر به معني حرمت باشد، اين دو روايت هم از روايتهاي موافق است.

شواهد زيادي از قرآن داريم كه «ما احبّ» در تحريم و يا شبيه تحريم به كار مي رود. مثلًا حضرت ابراهيم در داستان دلائل توحيد مي فرمايد: «لٰا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» «5» به هيچ وجه دوست ندارم نه اين كه كراهت داشته باشد كه با تمايل هم سازگار باشد.

«وَ لٰكِنْ لٰا تُحِبُّونَ النّٰاصِحِينَ» «6» به كفّار مي گويد شما ناصحين را دوست نداريد يعني به هيچ وجه دوست نداريد نه اينكه كراهت داريد.

«وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الْفَسٰادَ» «7» «وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ» * «8» «إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْخٰائِنِينَ» «9» يعني خداوند به هيچ وجه فساد، ظالمين و خائنين را دوست ندارد، نه اينكه بر آنها كراهت دارد كه با تمايل هم سازگار باشد، پس در تمام اين موارد «لا يحبّ» به معني حرمت استفاده شده نه كراهت، و اگر ظهوري هم باشد، آن ظهور ضعيف است.

جمع بين دو طايفه روايات:

احاديث طايفۀ اوّل و دوّم بيان و معلوم گرديد كه طايفۀ دوم با قطع نظر از تعارض، دلالت ضعيفي بر مدّعاي خود دارند و كنار مي روند، امّا سلّمنا كه با طايفۀ اوّل تعارض كند، ابتدا سراغ

جمع دلاليِ عرفي مي رويم (الجمع مهما امكن اولي من الطرح) و در مقام

______________________________

(1) ح 8، باب 6 از ابواب رضاع.

(2) ح 9، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 11، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 12، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) آيۀ 76، سورۀ انعام.

(6) آيۀ 79، سورۀ اعراف.

(7) آيۀ 205، سورۀ بقره.

(8) آيۀ 57، سورۀ آل عمران.

(9) آيۀ 58، سورۀ انفال.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 54

جمع، طايفۀ اولي اكثر، اوضح، و اصرح بود كه مي فرمود

لا يجوز

ولي روايات معارض دلالت ضعيفي دارند كه با استفاده از جمع ظاهر و اظهر طايفۀ اوّل را مقدّم مي كنيم. سلّمنا كه جمع دلالي را نپذيريم در اين صورت سراغ مرجّحات مي رويم، روايات طايفۀ اوّل دو ترجيح دارد:

اوّلًا: موافق مشهور وثانياً: مخالف عامّه است، چون عامّه اتّحاد فحلِ به اين معني را قبول نكرده اند؛ ولي طايفۀ ثانيه يك مرجّح دارد كه موافقت كتاب اللّه است چون كتاب اللّه اطلاق دارد (اخواتكم من الرضاعة عام است و برادر و خواهرابي، امّي و ابويني را شامل مي شود).

قلنا: اگر روايات معارض مي گفت اتّحاد درام كافي است خوب بود و مي گفتيم موافق كتاب اللّه است؛ ولي آنها با اتّحاد فحل مخالفت مي كنند، پس نمي توانيم روايات طايفۀ دوّم را بپذيريم.

43 ادامۀ مسئلۀ 5 … 17/ 10/ 80

عدم شرطيت اتحاد فحل (قول طبرسي):
اشاره

طبرسي مانند عامّه اتّحاد فحل را شرط ندانسته و اتحاد مادر را كافي مي داند. ايشان در ذيل آيۀ «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ» «1» مي فرمايد:

و هنّ ثلاث: الصغيرة الاجنبيّة التي ارضعتها امّك بلبان ابيك سواء ارضعتها معك أو مع ولدها قبلك أو بعدك و الثانية: أختك لامّك دون ابيك و هي الّتي ارضعتها امّك بلبان غير ابيك و الثالثة:

اختك

لابيك دون امّك و هي الّتي ارضعتها زوجة ابيك بلبن ابيك. «2»

عبارت طبرسي صريح است و ابي و امّي و ابويني را حرام مي داند.

و من العجب مرحوم شهيد ثاني كلام طبرسي را تقويت كرده و مي فرمايد:

و هذا القول في غاية الجودةولي به شرط اين كه دو حديث «3» كه دلالت بر قول مشهور مي كند، طرح كند، بعد مي فرمايد اين دو حديث ضعيف السند است، چون در سند هر دو «عمار ساباطي» فطحي مذهب است پس كلام طبرسي در غاية جودة است.

قلنا: روايت دو تا نبود و حدود ده روايت و اكثراً صحيح السّند بود، چگونه ايشان بقيّه روايات را نديده اند؟ البتّه شهيد در ذيل كلامش مي فرمايد اگر چه صحيحۀ حلبي خلاف متنازع فيه است؛ ولي بعيد نيست كه كلام مشهور را بپذيريم، (تمايل به مبناي مشهور).

ادلّۀ قول طبرسي:
1- عموم آيۀ «وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ»:

آيه عام و برادر و خواهرِ ابي، امّي و ابويني را شامل مي شود.

2- عموم حديث «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

همان گونه كه خواهر امي، ابي و ابوينيِ نسبي حرام است، خواهرِ امّي، ابي و ابويني رضاعي هم حرام است.

3- روايات معارض:

اين روايات در بحث هاي قبل بيان شد.

جواب از ادلّه: اگر روايات كثيره اي بر شرطيّت اتّحاد فحل داشته باشيم (كه داريم) عموم آيه و روايت تخصيص مي خورد، همان گونه كه به شرايط عدد، زمان، سنّ بچّه، توالي … تخصيص خورده است. در نتيجه تمسّك به عموم در مقابل آن روايات خاصّه وجهي ندارد. شايد مرحوم طبرسي با قطع نظر از روايات خاصّه، در مقام تفسير آيه بوده، و قصد فتوا نداشته و يا اينكه روايات خاصّه در دست رس ايشان نبوده كه بعيد است.

امّا در مورد روايات معارض دو روايت كه تعبير «ما احبّ» داشت، اگر هم دلالت داشته باشد كاري با اتّحاد امّ ندارد چون جواز با اتّحاد فحل را مي رساند، در حالي كه طبرسي منكر تأثير اتّحاد فحل نيست و مي گويد همان گونه كه با اتّحاد فحل حرام است با اتّحاد امّ هم حرام است. يك روايت هم مبهم بود، و تنها يك روايت «4» است كه در آن تصريح به اتّحاد ام شده است كه هم ضعيف السّند و هم معرض عنهاي اصحاب است و ادّعاي اجماع بر خلاف آن شده است، و بقيّۀ روايات معارض هم از استدلال اجنبي هستند.

هناك روايتان أخريان قد يتوهّم دلالتهما:

* … عن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال:

لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضعا من ثدي واحد

(وحدت ام)

حولين كاملين. «5»

اگر «حولين كاملين» نبود دلالتِ حديث خوب بود؛ ولي احدي به اين قيد فتويٰ نداده است، پس صدر روايت خوب؛ ولي ذيل آن

______________________________

(1)

آيۀ 23 سورۀ نساء.

(2) مجمع البيان، ج 3، ص 54.

(3) ح 1، باب 2 و ح 2، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 8، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 55

مشكل دارد علاوه بر اين، روايت با نظر طبرسي نيز سازگار نيست، چون مي گويد اتّحاد اب كافي نيست و اتّحاد ام هم لازم است در حالي كه طبرسي مي گويد اتّحاد اب، يا ام به تنهايي كافي است.

* و باسناده عن العلا بن رزين، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنة. «1»

شيخ در دنبالۀ اين روايت مي فرمايد:

هذا نادر مخالف للاحاديث كلّها

به اين روايت هم همان اشكالات قبل وارد است.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: اتّحاد فحل دو معني داشت،

يك شاخه اين بود كه عدد پانزده تمامش از يك شوهر باشد و شاخۀ دوّم اين كه اگر دو بچّه هر كدام از يك زن پانزده مرتبه شير بخورند در صورتي به هم محرم مي شوند كه از شير يك شوهر باشد، ولي با ملاحظۀ تمام روايات و جوانب مسأله، دليلي بر شاخۀ اوّل جز روايت «زياد بن سوقة» نداشتيم و تمام روايات ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل بود.

الامر الثّاني: در شاخۀ دوّم كه مي گوييم محرميّت حاصل نمي شود در واقع بين دو بچّه محرميّت حاصل نمي شود

ولي هر كدام از بچّه ها با پدر و مادر و دايي و عمو و عمّه و خالۀ رضاعي خود محرم مي شوند.

الامر الثّالث: اكثريّت عامّه لبن فحل را موجب حرمت مي دانند؛

ولي معني لبن فحل، غير از معنايي است كه ما قائل شديم.

دعواي آنها در اين است كه آيا نشر حرمت از ناحيۀ امّ است يا از ناحيۀ اب هم باعث نشر حرمت مي شود؟ به عبارت ديگر وقتي بچّه اي از زني شير مي خورد، آيا اين بچّه، فقط به اين زن و خويشاوندان او محرم مي شود يا به پدر و خويشاوندان پدري هم محرم مي شود؟ اكثريّت محرميّت را از هر دو طرف مي دانند و اقليّتي هم قائل شده اند كه لبن فحل موجب حرمت در ناحيۀ پدر نمي شود و محرميّت فقط در جانب مادر است.

ابن رشد در بداية المجتهد مي گويد:

و امّا هل يصير الرجل الذي له اللبن: أعني زوج المرأة اباً للمرتضع حتّي يحرم بينهما و من قبلهما ما يحرم من الآباء و الابناء الّذين من النسب و هي التي يسمونها لبن الفحل فانهم اختلفوا في ذلك، فقال مالك و ابو حنيفه و الشافعي و احمد و الاوزاعي و الثوري: لبن الفحل يحرّم (پدر رضاعي هم محرم است) و قالت طائفة: لا يحرّم لبن الفحل و بالاوّل قال علي عليه السلام و ابن عباس و بالقول الثاني قالت عائشة و ابن الزبير و ابن عمر. «2»

مرحوم شيخ طوسي اين مسأله را مفصّل تر از ابن رشد بيان كرده و در آخر مي فرمايد:

دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «3»

44 ادامۀ مسئلۀ 5 … 18/ 10/ 80

ادلّۀ ردّ كلام عامّه:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است و مخالفي هم ندارد.

2- اخبار كثيره از شيعه:

روايات كثيره اي از طريق شيعه آمده است كه بر ردّ كلام عامّه دلالت مي كند.

3- رواياتي از عامّه:

اين روايات دلالت مي كند كه از طريق پدر هم نشر حرمت مي شود.

* … و روي أن عليّاً عليه السلام قال: قلت يا رسول اللّه عليه السلام هل لك في ابنة عمّك ابنة حمزة فانّها اجمل فتاة في قريش؟ فقال صلي الله عليه و آله: أما علمت أنّ حمزة اخي من الرضاعة، و انّ اللّه حرّم من الرضاع ما حرّم من النسب

(يعني از طرف اب وام فرقي نمي كند) «4»

ان قلت: به اين حديث نمي توان براي لبن الفحل استدلال كرد چون پيامبر و حمزه از يك مادر شير خورده اند بنابراين نشر حرمت از ناحيۀ ام است، پس استدلال به آن براي لبن الفحل كه اهل سنّت مي گويند درست نيست.

قلنا: پيامبر با خودِ حمزه از يك مادر شير خورده اند؛ ولي با دختر حمزه كه هم شير نبودند، و حال آنكه بحث ما در حرمت دختر حمزه است، اگر دختر حمزه بر پيامبر حرام بوده از ناحيۀ حمزه كه پدر او بوده حرمت سرايت كرده است.

به عبارت ديگر اشكالي كه عايشه داشت و مي گفت من كه از «افلح» شير نخورده ام بلكه از همسر او شير خورده ام، پيامبر هم از دختر حمزه شير نخورده و دوتايي هم از يك مادر شير نخورده اند، پس اگر حرمتي هم باشد از ناحيۀ فحل آمده است چون پيامبر از مادر حمزه شير خورده است، نه از همسر حمزه.

______________________________

(1) ح 13، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) بداية المجتهد، ج 2، ص 38.

(3) الخلاف، كتاب الرّضاع، مسئلۀ 2، ص 94.

(4) كتاب الخلاف، ج 5، ص 94 (سنن ابن ماجه، ج 1، ص

623).

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 56

و لكنّ الانصاف: اين نهايت دفاعي است كه مي توان از اين استدلال كرد؛ ولي اين استدلال خالي از تأمّل نيست.

* … عن عائشة قالت دخل عليّ افلح ابن ابي القعيس فاستترت منه، فقال: تستترين مني و انا عمّك؟ قالت، قلت من أين؟ قال:

ارضعتك امرأة اخي. قلت: انّما ارضعتني امرأة، و لم يرضعني الرجل، فدخلت علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله فحدّثته، فقال: انّه عمّك فليُلج عليك. «1»

(مي تواند بر تو وارد شود)

در بداية المجتهد بعد از ذكر اين حديث مي گويد:

خرّجه البخاري و مسلم و مالك كه دليل بر اين است كه اين روايت در نظر آنها محترم است؛ ولي گروهي از علماء عامّه به آن فتويٰ نداده اند. تعجّب از عايشه است كه خودش راوي حديث است و ديگران به خاطر روايت او فتويٰ داده اند؛ ولي خودش فتويٰ نداده است، شايد آنچه كه در اعماق ذهنش بوده براي پيامبر مطرح كرده؛ ولي از جواب پيامبر قانع نشده و كلام پيامبر را نپذيرفته است.

* ما ورد في الحديث (ظاهراً حديث نبوي)

انّ لبن الفحل يحرّم «2»

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

كه عامّه هم آن را نقل كرده اند، طبق اين حديث چون نسب شامل پدر و خويشان پدري مي شود، پس رضاع هم شامل پدر و خويشان پدري مي شود.

ادلّۀ عامّه بر عدم نشر حرمت:
اشاره

مخالفين از عامّه كه لبن فحل را باعث نشر حرمت ندانسته و محرميّت را فقط از ناحيۀ مادر مي دانند دو دليل اقامه مي كنند:

1- ظاهر آيۀ شريفۀ «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ»:

فقط نشر حرمت از ناحيۀ مادر است پس در مورد پدر و خويشان پدري، آيه ساكت است و اگر بخواهيد زائد بر آنچه كه در قرآن است از روايات ثابت كنيد لازمه اش تأخير بيان از وقت حاجت است پس جايز نيست و يا اينكه بايد بگوييد

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

آيه را نسخ كرده، درست نيست و نسخ، دليل قطعي مي خواهد.

جواب: اوّلًا: آيه نسبت به غيرِ امّهات سكوت كرده و عمومي ندارد كه بخواهيم تخصيص بزنيم و مي دانيم كه در قرآن بعضي از احكام بيان نشده است (مثلًا شرائط نماز) و نسخ و تأخير بيان از وقت حاجت معني ندارد.

ثانياً: اگر اينها را از قبيل تأخير بيان از وقت حاجت بدانيد بايد يك فقه جديدي بياوريد چون تمام مسائلي كه در قرآن آمده احكامش بعداً مي آيد پس تمامشان تأخير بيان از وقت حاجت است.

2- عدم ارتباط تكويني بين مرضعه و مرد:

بچّه وقتي از زن شير مي خورد چه ارتباطي به مرد دارد.

جواب: در واقع اين اجتهاد در مقابل نص و يك نوع قياس است كه با كمك آن مي خواهند جلوي روايات را بگيرند. اين دليل از دليل قبل ضعيف تر و همان چيزي است كه در اعماق ذهن عايشه هم بوده است.

ابن قدامه در مغني «3» متعرّض اين دليلِ ضعيف شده و جواب داده است:

1- هذا قياس في مقابل النص

2- اين شير كه در سينۀ زن است مستند به شوهر هم هست چون شير براي بچّه و بچّه هم براي شوهر است و اگر نطفۀ شوهر نبود، و با نطفۀ زن تركيب نمي شد، شير هم توليد نمي شد، پس اين شير، ناشي از نطفۀ مرد است.

[مسألة 6: ما ذكرناه من الشروط، شروط لناشريّة الرّضاع للحرمة]
اشاره

45 مسئلۀ 6 (نشر الحرمة بين المرتضعين) … 22/ 10/ 80

مسألة 6: ما ذكرناه من الشروط، شروط لناشريّة الرّضاع للحرمة، فلو انتفي بعضها لا اثر له و ليس بناشر لها (حرمته)

اصلًا حتّي بين الفحل و المرتضعة و كذا بين المرتضع و المرضعة فضلًا عن الاصول و الفروع و الحواشي، و في الرضاع شرط آخر زائد علي ما مرّ مختصّ بنشر الحرمة بين المرتضعين و بين احدهما و فروع الآخر، و بعبارة اخريٰ شرط لتحقّق الاخوة الرضاعيّة بين المرتضعين، و هو اتّحاد الفحل الّذي ارتضع المرتضعان من لبنه، فلو ارتضع صبي من امرأة من لبن شخص رضاعاً كاملًا و ارتضعت صبيّة من تلك المرأة من لبن شخص آخر كذلك (رضاعاً كاملًا)

بان طلّقها الاوّل و زوّجها الثّاني و صارت ذات لبن منه فارضعتها رضاعاً كاملًا لم تحرم الصّبيّة علي ذلك الصّبي و لا فروع احدهما علي الآخر، بخلاف ما اذا كان الفحل و صاحب

اللبن واحداً و تعدّدت المرضعة، كما اذا كانت لشخص نسوة متعدّدة و ارضعت كل واحدة منهنّ من لبنه طفلًا رضاعاً كاملًا فانّه يحرم بعضهم علي بعض و علي فروعه، لحصول الاخوة الرّضاعيّة بينهم.

______________________________

(1) كتاب الخلاف، ج 5، ص 95 (بداية المجتهد، ج 2، ص 38).

(2) مغني ابن قدامة، ج 9، ص 208.

(3) مغني ابن قدامة، ج 9، ص 208.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 57

عنوان مسأله:

شرائطي كه تا اينجا براي حرمت رضاع بيان شد، شرائطي است براي اصل نشر حرمت يعني اگر يكي از اين شرائط چهارگانه نباشد، اصلًا نشر حرمتي نيست، امّا شرط ديگري هم داريم كه در مورد حرمت دو رضيع است و اگر اين شرط حاصل نشود، حرمت حاصل شده؛ ولي اين پسر و دختر به هم حرام نمي شوند، بنابراين مانند ساير شروط نيست.

مثلًا اگر پسري با شرائط كامل از زني شير بخورد بر مرضعه و فحل و خويشان آن دو حرام مي شود. و اگر دختر ديگري هم از زني شير كامل بخورد اين دختر هم بر فحل و مرضعه و بستگان آن دو حرام مي شود، حال اگر اين دو بچّه بخواهند بر هم محرم شوند، بايد اتّحاد فحل باشد، و در غير اين صورت، بر هم حرام نمي شوند. امام (ره) مي فرمايند: اين شرط را نبايد در كنار شرائط ديگر قرار دهيم چون شروط قبلي در مورد اصل رضاع بود؛ ولي اين شرط در مورد دو رضيع است. احتمالًا امام اين مسأله را از شهيد ثاني در مسالك گرفته است كه مي فرمايد:

فليس هذا الشرط (اتّحاد فحل) علي نهج ما قبله لانّ اصل التّحريم هنا ثابت بدون الشرط. «1»

در اينجا يك بحث علمي داريم

(نه عملي) كه آيا اين شرط مثل شرائط قبل است يا حساب جداگانه اي دارد؟ آيا حق با صاحب مسالك و امام در تحرير الوسيله است يا نه؟

ما در اين مسأله عقيده داريم كه اين شرط هم، شرط اصل تحريم است، چون اگر اين شرط حاصل نشود هيچ حرمتي نمي آيد و در همان موردي هم كه مي گويند هر يك از دو رضيع بر پدر و مادر حرام است آنجا هم اتّحاد فحل موجود است، پس هرجا كه اتّحاد فحل نباشد، هيچ حرمتي نمي آيد.

نتيجه: همان گونه كه گفتيم هيچ فرقي بين اين شرط با شرائط سابقه وجود ندارد.

[مسألة 7: إذا تحقّق الرضاع الجامع للشرائط صار الفحل و المرضعة أباً و أمّاً للمرتضع، و أصولهما]
اشاره

46 مسئلۀ 7 (مصاديق عناوين المحرّمة) … 23/ 10/ 80

مقدّمه:

مسئلۀ 7 دربارۀ تطبيق قواعد و احكام گذشته بر مصاديق و موارد آن است. مرحوم امام ابتداءً به طور اجمالي مسأله را بيان كرده، بعد تفصيل مي دهد:

مسألة 7: اذا تحقّق الرضاع الجامع للشرائط صار الفحل و المرضعة اباً و امّاً للمرتضع، و اصولهما (پدر و مادر فحل و پدر و مادر مرضعه)

اجداداً و جدّات و فروعهما اخوة و اولاد اخوة له، و من في حاشيتهما (برادر و خواهرِ فحل و مرضعه)

و في حاشية اصولهما اعماماً أو عمات و أخوالا أو خالات له، و صار هو اعني المرتضع ابناً أو بنتا لهما، و فروعه احفاداً (نوه و نتيجه و … )

لهما، و اذا تبيّن ذلك فكلّ عنوان نسبي محرّم من العناوين السبعة المتقدّمة (آيۀ 23 سورۀ نساء)

اذا تحقّق مثله في الرضاع يكون محرّماً، فالام الرضاعية كالامّ النسبيّة و البنت الرضاعية كالبنت النسبيّة و هكذا، فلو أرضعت امرأة من لبن فحل طفلًا حرمت المرضعة و امّها و امّ الفحل علي المرتضع للأمومة، و المرتضعة و بناتها و بنات المرتضع علي الفحل و علي أبيه و ابي المرضعة للبنتيّة، و حرمت اخت الفحل و اخت المرضعة علي المرتضع لكونهما عمّة و خالة له، و المرتضعة علي اخي الفحل و اخي المرضعة لكونها بنت اخ أو بنت اخت لهما، و حرمت بنات الفحل علي المرتضع و المرتضعة علي ابنائه نسبيّين كانوا أم رضاعيّين، و كذا بنات المرضعة علي المرتضع و المرتضعة علي ابنائها اذا كانوا نسبيّين للأخوة، و امّا اولاد المرضعة الرضاعيون ممّن ارضعتهم بلبن فحل آخر غير الفحل الذي ارتضع المرتضع بلبنه فلم يحرّموا علي المرتضع لما مرّ

من اشتراط اتّحاد الفحل في نشر الحرمة بين المرتضعين.

نكته اي كه در كلام امام قابل توجّه است، اين است كه دربارۀ اخوة فرمودند پسران يا دختران فحل چه نسبي باشند و چه رضاعي، بر اين بچّه حرام هستند امّا در مورد مرضعه پسران بر دختران اگر نسبي باشند حرام است، كه دليل آن اتّحاد فحل است به اين معني كه بچّه هاي رضاعي اين زن بر اين بچّۀ جديد حرام نيستند چون اتّحاد فحل نيست.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله اجماعي است نه تنها علماء شيعه، بلكه اكثريّت عامّه هم فتويٰ داده اند و اقليّتي در خويشان پدري قائل به نشر حرمت نشده اند.

2- روايات:
اشاره

روايات دو طايفه هستند:

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 238.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 58

طايفۀ اوّل: روايات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

* …

عن بريد العجلي، عن ابي جعفر عليه السلام في حديث انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «1»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول: يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة. «2»

* … عن ابي الصباح الكناني، عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن الرضاع فقال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «3»

* … عن داوود بن سرحان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «4»

* … عن عبيد بن زرارة، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام انا اهل بيت كبير «الي ان قال:» فقال: ما يحرم من النسب فهو يحرم من الرضاع. «5»

* قال: و قال عليه السلام يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «6»

* … عن ابن سنان يعني عبد اللّه، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: أ ليس قد قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «7»

(ظاهراً اين حديث تكراري است).

* … عن الحلبي، قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرضاع فقال:

يحرم منه ما يحرم من النسب. «8»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة. «9»

(ظاهراً حديث تكراري است).

* … عن عثمان بن عيسي، عن ابي الحسن عليه السلام في حديث قال: انّه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «10»

در

بين اين احاديث اگر تكراري ها را كنار بگذاريم، حدود هفت حديث خواهد بود، علاوه بر اين احاديثي از اهل سنّت هم داريم كه نشان مي دهد اين حديث مستفيض يا احتمالًا متواتر است.

مرحوم نراقي در مستند تعبير خوبي دارند و مي فرمايند:

شير جامع الشرائط همان كاري را مي كند كه نطفه مي كند، پس يك قانون كلّي درست مي شود كه «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب».

47 ادامۀ مسئلۀ 7 … 24/ 10/ 80

طايفۀ دوّم: احاديث خاصّه
اشاره

احاديثي است كه در موارد خاصه وارد شده؛ ولي از مجموع آنها استفادۀ عموم مي شود، بخصوص كه بعضي از اين احاديث خاصّه، معلَّل به كبراي كلّي هم هست. اين احاديث عمدتاً در وسائل، در باب 8 از ابواب رضاع و در مستدرك الوسائل در باب 6 از ابواب رضاع است. اين روايات چند گروه هستند، بعضي از اينها دربارۀ بنات الاخ و بنات الاخت است (دختر برادر رضاعي و دختر خواهر رضاعي را حرام مي داند)، گروه ديگر عمّه و خاله را حرام مي داند، بعضي ديگر، در مورد اخت است، البتّه خواهر و مادر رضاعي مشكلي ندارند چون حكم آنها در متن قرآن آمده است:

«وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ».

گروه اوّل: دختر برادر و خواهر رضاعي

* … عن أبان بن عثمان، عمّن حدّثه

(مرسله است و چون در بين روايات، صحيحه هم وجود دارد مؤيّد است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: عرضت علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله ابنة حمزة فقال: اما علمت انّها ابنة اخي من الرضاع

(دختر برادر رضاعي حلال نيست). «11»

* … عن ابي عبيدة قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: انّ عليّاً عليه السلام ذكر لرسول اللّه صلي الله عليه و آله ابنة حمزة فقال: اما علمت انّها ابنة اخي من الرضاعة و كان رسول اللّه صلي الله عليه و آله و عمّه حمزة قد رضعا من امرأة. «12»

* … عن عثمان بن عيسي

(سند مشكل دارد)

عن ابي الحسن عليه السلام قال: قلت له: انّ اخي تزوّج امرأة فأولدها فانطلقت امرأة اخي فأرضعت جارية من عرض الناس فيحلّ لي أن أ تزوّج تلك الجارية الّتي أرضعتها امرأة اخي؟

فقال: لا، انّه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «13»

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام في ابنة الاخ من الرضاع، لا آمر به أحداً و لا أنهي عنه، و أنا انهي عنه نفسي و ولدي، فقال: عرض علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله ابنة حمزة فأبي

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب رضاع.

(2) ح 2، باب 1 از ابواب رضاع.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب رضاع.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب رضاع.

(5) ح 5، باب 1 از ابواب رضاع.

(6) ح 6، باب 1 از ابواب رضاع.

(7) ح 7، باب 1 از ابواب رضاع.

(8) ح 8، باب 1 از ابواب رضاع.

(9) ح 9، باب 1 از ابواب رضاع.

(10) ح 10، باب 1 از ابواب رضاع.

(11) ح 2، باب 8 از ابواب رضاع.

(12) ح 6، باب 8 از ابواب رضاع.

(13) ح 7، باب 8 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 59

رسول اللّه صلي الله عليه و آله و قال: هي ابنة اخي من الرضاع. «1»

* … عن معمّر بن يحيي بن سام قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عمّا يروي الناس عن امير المؤمنين عليه السلام عن اشياء من الفروج لم يكن يأمر بها و لا ينهي عنها الّا نفسه و ولده قلنا: كيف يكون ذلك؟ قال:

احلّتها آية و حرّمتها آية اخري، فقلنا هل الّا أن تكون احديٰهما نَسَخَتْ الاخري أم هما محكمتان

(هر دو قابل عمل است پس كراهت است)

ينبغي أن يعمل بهما؟ فقال: قد بيّن لهم اذ نهي نفسه و ولده

(حكم الهي حرمت است)

قلنا: ما منعه أن يبيّن ذلك للناس؟

قال: خشي أن لا يطاع و لو أنّ أمير المؤمنين عليه السلام ثبتت قدماه

(حكومت پابرجا نمي شد)

اقام كتاب اللّه كلّه و الحقّ كلّه. «2»

اين روايت مفسّر روايت قبل است و به ضميمۀ هم دليل بر حرمت دختر برادر رضاعي است و با الغاء خصوصيّت مي توان حرمت دختر خواهر رضاعي را هم استفاده كرد.

گروه دوّم: عمّه و خالۀ رضاعي

* … عن مسمع بن عبد الملك

(در سند ضعاف متعدّدي وجود دارد)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: ثمانية لا تحلّ مناكحتهم: أمَتك امّها

(مادر كنيزت بر تو حرام است)

أمتك أو أختها أمتك

(جمع بين اختين جايز نيست)

و أمتك و هي عمّتك من الرضاع، أمتك و هي خالتك من الرضاع …

(اگر دايي كسي با يك امه شير زني را خورده باشند، آن امه، خالۀ رضاعي اوست و اگر عموي او با يك امه شير زني را خورده باشند، خواهر رضاعي عمو، عمّۀ او مي شود) «3»

* … عن مسعدة بن زياد قال: قال أبا عبد اللّه عليه السلام: يحرم من الإماء عشرٌ لا تجمع بين الام و الابنة «الي أن قال:» و لا أمتك و هي عمّتك من الرضاعة

(عموي رضاعي جايز نيست)

، و لا أمَتُكَ و هي خالتك من الرضاعة و لا امتك و هي اختك من الرضاعة و لا أمتك و هي ابنة اخيك من الرضاعة الحديث. «4»

* … عن عبد اللّه بن سنان عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يصلح للمرأة أن ينكحها عمّها و لا خالها من الرضاعة. «5»

(اين حديث را مي توان در بنت الاخ و بنت الاخت هم قرار داد).

گروه سوّم: أخت رضاعي

* … عن صفوان بن يحيي، عن ابي الحسن عليه السلام في حديث قال:

قلت له: أرضعت امّي جارية بلبني فقال: هي اختك من الرضاعة، قلت: فتحلّ لاخ لي من امّي لم ترضعها امّي بلبنه يعني ليس بهذا البطن و لكن ببطن آخر قال: و الفحل واحدٌ؟ قلت: نعم هو اخي لأبي و امّي، قال: اللّبن للفحل صار ابوك اباها و امّك امّها. «6»

جمع بندي: روايات خاصّه عمدتاً در

مورد دخترِ برادر، دخترِ خواهر، عمه، خاله و خواهر بود و تمام طوائف سبعۀ نسبيّه در اين روايات نبود؛ ولي از اين موارد خاصّه، عموم استفاده مي شود و تمام طوائف سبعه داخل مي شود، به خصوص كه دو مورد آن هم در كتاب اللّه است. پس با اين دو دسته روايات حرمت طوائف هفت گانه را در ناحيۀ رضاع ثابت كرديم، مضافاً به اينكه اين مسأله اجماعي است.

48 ادامۀ مسئلۀ 7 … 25/ 10/ 80

نكته اي در اين مسأله وجود دارد كه كمتر به آن متعرّض شده اند و كساني هم كه متعرّض شده اند با اشارۀ كوتاهي از آن گذشته اند.

امام در آخر مسئلۀ هفتم تحرير الوسيله وقتي خواستند «اخوّة» را بيان كنند فرمودند:

و كذا (يحرم) بنات المرضعة علي المرتضع و المرتضعة علي أبنائها اذا كانوا نسبيّين للاخوّة. (بدون اشتراط وحدت فحل).

در آن جايي كه دو بچّۀ رضاعي باشد، اخوّة مشروط به اتّحاد فحل است و تصريح كردند اگر يكي از اينها و يا هر دو نسبي باشند، نياز به اتّحاد فحل ندارد و اتّحاد مادر كافي است و اتّحاد فحل براي جايي است كه هر دو رضاعي باشند و در اين صورت فرقي نمي كند كه مادر يكي باشد يا نه.

صاحب جواهر به اين مطلب اشاره كرده و مي فرمايد:

لا خلاف في انّه تحرّم اولاد هذه المرضعة نسباً مثلًا علي المرتضع منها و ان لم يكن بلبن فحلهم لعموم يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب السالم عن المعارض و انّما يشترط اتّحاد الفحل بين المتراضعين. «7»

در اينجا كلام صاحب جواهر صريح و روشن است؛ ولي در جاي ديگري هم متعرّض اين مطلب شده كه به اين قدرت و قوّت

______________________________

(1) ح

1، باب 8 از ابواب رضاع.

(2) ح 8، باب 8 از ابواب رضاع.

(3) ح 4، باب 8 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 8 از ابواب رضاع.

(5) ح 5، باب 8 از ابواب رضاع.

(6) ح 3، باب 8 از ابواب رضاع.

(7) جواهر، ج 29، ص 304.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 60

نيست و تعبير «لا خلاف» ندارد، بلكه مي فرمايد: الظاهر ذلك. «1»

و لكن چندين حديث در باب ششم داريم كه مي فرمايد اگر يكي از دو بچّه نسبي و ديگري رضاعي باشد، بازهم اتّحاد فحل لازم دارد كه بعضي از اين احاديث صحيحه هستند.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فولدت منه جارية ثم ماتت المرأة فتزوّج اخري فولدت منه ولداً ثمّ انّها

(زن دوّم)

ارضعت من لبنها غلاماً أ يحلّ لذلك الغلام الّذي ارضعته أن يتزوّج ابنة المرأة الّتي كانت تحت الرجل قبل المرأة الاخيرة؟ فقال: ما احبّ أن يتزوّج ابنة فحل قد رضع من لبنه

(حرمت به خاطر اتّحاد فحل است پس در جاي ديگر هم اگر مادر يكي باشد كافي نيست). «2»

ممكن است در دلالت اين حديث گفته شود كه تعبير به «ما احب» دارد و مادرها هم دوتاست ولي به ضميمۀ روايات ديگر مي توان توجيه كرد.

* … عن سماعة قال: سألته عن رجل كان له امرأتان فولدت كل واحدة منهما غلاماً فانطلقت احدي امرأتيه فأرضعت جارية من عرض الناس

(تودۀ مردم)

أ ينبغي لابنه أن يتزوّج بهذه الجارية؟

قال: لا لانّها ارضعت بلبن الشيخ

(فحل). «3»

پس اگر اتّحاد فحل نباشد، خواه پسرِ زن اوّلي باشد يا زن دوّمي كافي نيست.

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر

(اين حديث دو سند دارد

كه يك سند آن معتبر است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن امرأة ارضعت جارية و لزوجها ابن من غيرها أ يحلّ للغلام ابن زوجها ان يتزوّج الجارية الّتي أرضعت؟ فقال: اللبن للفحل. «4»

درست است كه مادرها دوتاست؛ ولي آيا تعبير «اللبن للفحل» نشان دهندۀ اين نيست كه اگر فحل واحد نباشد حرمت نيست؟

* … عن الحلبي قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: ام ولد رجل أرضعت صبيّاً و له ابنة من غيرها أ يحلّ لذلك الصبي هذه الابنة؟ قال: ما احبّ ان أتزوّج ابنة رجل قد رضعت من لبن ولده. «5»

اطلاق اين روايت هم مثل روايت ما قبل است، (چه ولد از اين زن باشد و چه از زن ديگر) و تكيه روي اتّحاد فحل است.

* … عن مالك بن عطية، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فتلد منه ثم ترضع من لبنه جارية يصلح لولده من غيرها أن يتزوّج تلك الجارية الّتي أرضعتها؟ قال: لا هي بمنزلة الاخت من الرضاعة لانّ اللّبن لفحل واحد. «6»

جمع بندي روايات:

از مجموع اين روايات كه بعضي از آنها از نظر سند ضعيف و بعضي از نظر دلالت قابل احتمال هستند؛ ولي بعضي از نظر سند و دلالت خوب است، استفاده مي شود كه وحدت فحل منحصر به رضاعيّين نيست، بلكه در نسبي و رضاعي هم اگر حرمتي بيايد، به خاطر وحدت فحل است، پس مفهوم آن اين است كه اگر مادر يكي و احدهما نسبي و ديگري رضاعي باشد در آنجا هم جاي چانه زدن براي حليّت هست، يعني همان گونه كه در رضاعيّين اگر اتّحاد فحل نبود، قائل به حرمت نبوديم، در اينجا

هم اگر اتّحاد فحل نباشد كافي نيست، كه اين را مخصّص براي «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» قرار مي دهيم.

اللّهم الّا ان يقال: چون اصحاب اعراض كرده اند و خلاف اجماع است، نمي توانيم فتوي دهيم.

نتيجه: سزاوار بود كه اصحاب اين مسأله را متعرّض مي شدند و معارضها و اشكالات و اعراض اصحاب را مي گفتند البتّه ما در عمل، احتياط خواهيم كرد و خواهيم گفت كه اگر اتّحاد فحل نبود و يكي نسبي و ديگري رضاعي بود و از مادر اتّحاد داشتند، بايد احتياط كنند و نه با هم ازدواج كنند و نه به هم نگاه مانند نظر به محارم داشته باشند.

[مسألة 8: تكفي في حصول العلاقة الرّضاعيّة المحرّمة دخالة الرضاع فيه في الجملة]
اشاره

49 مسئلۀ 8 (حصول العلاقة الرضاعية) … 26/ 10/ 80

تا اينجا مهمّات مسئلۀ رضاع بيان شد. مسئلۀ 8 در واقع تطبيق قاعدۀ «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» بر مصاديق است.

مسألة 8: تكفي في حصول العلاقة الرّضاعيّة المحرّمة دخالة الرضاع فيه في الجملة (از پنج واسطه مثلًا يكي رضاعي باشد كافي است)

، فقد تحصل من دون دخالة غيره فيها (فقط واسطه رضاع است)

كعلاقة ابوّة و الامومة و الابنيّة و البنتيّة الحاصلة بين الفحل و المرضعة و بين المرتضع و كذا الحاصلة بينه (مرتضع)

و بين اصولهما الرضاعيين، كما اذا كان لهما أبٌ أو أم من الرضاعة

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 314.

(2) ح 5، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 6، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 7، باب 6 از ابواب رضاع.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 60

(5) ح 8، باب 6

از ابواب رضاع.

(6) ح 13، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 61

حيث انّهما جدٌّ و جدّة للمرتضع من جهة الرضاع محضاً، و قد تحصل به مع دخالة النسب في حصولها كعلاقة الاخوة الحاصلة بين المرتضع و أولاد الفحل و المرضعة النسبيين، فانهم و إن كانوا منسوبين إليهما بالولادة إلا أن أخوّتهم للمرتضع حصلت بسبب الرضاع، فهم إخوة أو أخوات له من الرضاعة، توضيح ذلك: أن النسبة بين شخصين قد تحصل بعلاقة واحدة كالنسبة بين الولد و والده و والدته، و قد تحصل بعلاقتين كالنسبة بين الأخوين، فانها تحصل بعلاقة كل منهما مع الأب أو الأم أو كليهما، و كالنسبة بين الشخص وجده الأدني، فانها تحصل بعلاقة بينه و بين أبيه مثلًا و علاقة بين أبيه و بين جده، و قد تحصل بعلاقات ثلاث كالنسبة بين الشخص و بين جده الثاني، و كالنسبة بينه و بين عمه الأدني، فانه تحصل بعلاقة بينك و بين أبيك و بعلاقة كل من أبيك و أخيه مع أبيهما مثلًا، و هكذا تتصاعد و تتنازل النسب و تنشعب بقلّة العلاقات و كثرتها حتّي أنه قد تتوقف نسبة بين شخصين علي عشر علائق أو أقل أو أكثر و إذا تبين ذلك فإن كانت تلك العلائق كلها حاصلة بالولادة كانت العلاقة نسبية، و إن حصلت كلها أو بعضها و لو واحدة من العشر بالرضاع كانت العلاقة رضاعية.

عنوان مسأله:

امام (ره) مي فرمايد رابطۀ بين دو نفر گاهي يك واسطه مي خورد، مثل رابطۀ ابوّت و بنوّت و امومت كه اين رابطه فقط يك علاقه دارد و آن هم اين است كه اين بچّه از اين پدر و مادر بدنيا آمده است. گاهي تركيب

دو علاقه با هم است كه رابطۀ نسبي را ايجاد مي كند مثل اخوّت زيد و عمرو با هم، كه از تركيب دو رابطه حاصل مي شود، به اين معني كه زيد از اين پدر و مادر بدنيا آمده و عمرو هم از اين پدر به دنيا آمده كه از تركيب اين دو نسبت، رابطۀ اخوّة حاصل مي شود. گاهي هم سه واسطه است كه رابطۀ نسبي را ايجاد مي كند، مثلًا جدّ اعلاي امام حسين عليه السلام (عبد اللّه) نسبت به امام حسين عليه السلام با سه رابطه (رابطۀ امام حسين عليه السلام با حضرت زهراء (س) و رابطۀ حضرت زهراء (س) با پيامبر صلي الله عليه و آله و رابطۀ پيامبر صلي الله عليه و آله با عبد اللّه عليه السلام)، اين نسبت ايجاد مي شود، گاهي تعداد رابطه از اين هم بالاتر مي رود.

حال اگر تمام اين رابطه ها رضاعي، يا بعضي از آنها رضاعي و بقيّه نسبي شد، مثلًا پسر رضاعي با پدر رضاعي، در اينجا هم محرميّت حاصل مي شود.

دليل:

بر اساس روايت

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

همان گونه كه اگر وسائط نسبي باشند باعث حرمت مي شوند رضاعي هم باشد باعث حرمت مي شود.

آية اللّه سبزواري از راه ديگري وارد شده است و همين مطلب را با تعبير ديگر بيان مي كند و مي فرمايد:

قد تبيّن ممّا سبق انّ العلاقة الرضاعيّة المحضة قد تحصل برضاع واحد كالحاصلة بين المرتضع و بين المرضعة و صاحب اللبن، و قد تحصل برضاعين (بكر بچّۀ رضاعي زيد و هند هم بچۀ رضاعي زيد است كه دو رابطه، اخوّة را ايجاد كرده است) كالحاصلة بين المرتضع و بين ابوي الفحل و المرضعة الرضاعيين و قد

تحصل برضعات متعدّدة … «1»

اين همان مطلب امام رحمه الله است كه امام در نسب حساب كرده؛ ولي ايشان در رضاع اين رابطه ها را حساب مي كنند.

[مسألة 9: لمّا كانت المصاهرة علاقة بين احد الزوجين و بعض اقرباء الآخر تتوقف علي أمرين]
اشاره

50 مسئلۀ 9 و 10 (في العلاقة الرضاعية) … 29/ 10/ 80

مسألة 9: لمّا كانت المصاهرة- الّتي هي احد اسباب تحريم النكاح كما يأتي- علاقة بين احد الزوجين و بعض اقرباء الآخر فهي (مصاهرة)

تتوقّف علي أمرين: مزوجة و قرابة، و الرضاع انّما يقوم مقام الثاني دون الاوّل فمرضعة ولدك لا تكون بمنزلة زوجتك حتّي تحرم امّها عليك، لكن الأم و البنت الرضاعيتين لزوجتك تكونان كالأم و البنت النسبيّين لها، فتحرمان عليك، و كذلك حليلة الابن الرضاعي كحليلة الابن النسبي، و حليلة الأب الرضاعي كحليلة الأب النسبي، تحرم الاولي علي أبيه الرضاعي، و الثانية علي ابنه الرضاعي.

عنوان مسأله:

آيا محرّمات بالمصاهرة از طريق رضاع قابل گسترش است؟

افرادي از طريق نسب حرام (طوائف هفت گانه) و افرادي هم بالمصاهرة حرام هستند، كه چهار عنوان معروف است: ام الزوجة، بنت الزوجة (با شرط دخول به ام)، حليلۀ أب و حليلۀ ابن، آيا از طريق رضاع هم ممكن است حرام شوند يا رضاع در اين بحث وارد نيست؟ از جهتي رضاع كارآيي دارد و از جهتي ندارد.

توضيح ذلك: هميشه محرّمات بالمصاهرة از تركيب دو علاقه پيدا مي شود، يك علاقۀ نسبي و يك علاقۀ سببي (زوجيّت) كه با ضميمۀ اين دو علاقه حرام بالمصاهرة درست مي شود. مثلًا امّ

______________________________

(1) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 34.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 62

الزوجة از تركيب دو علاقه، يكي مادرِ همسر (مادر نسبي) و ديگري زوجيّتي كه بين مرد با همسرش برقرار است، حرام مي شود، و يا زن پدر دو علاقه دارد، يكي زوجۀ پدر (از ناحيۀ زوجيّت) و ديگري پدر (نسب) است، پس تمام مصاهرات از تركيب نسب با سبب حاصل مي شود.

رضاع جانشين جزء اوّل (نسب)

مي شود؛ ولي جانشين جزء دوّم (سبب) نمي شود، مثلًا مادر رضاعيِ زوجه (زني كه زوجه را شير داده است) حرام است، همان گونه كه مادر نسبي او حرام بود، اگر زنِ پدر نسبي محرم است، زنِ پدرِ رضاعي هم محرم است، همچنين همسرِ پسر رضاعي محرم است، و خواهر نسبي زوجه حرام است پس خواهرِ رضاعيِ او هم حرام است.

بنابراين در تمام علاقه هاي محرميّت كه بالمصاهرة پيدا مي شود كه تركيبي از نسب و سبب است، رضاع جانشين نسب مي شود؛ ولي جانشين زوجيّت نمي شود بعنوان مثال مرضعۀ بچّۀ شخصي كه مادر رضاعيِ بچّۀ او است، محرم او نيست، چون هميشه مادرِ بچّه، زوجه نيست؛ و مادر او هم ام الزّوجه نمي شود.

در مسأله دو مدّعا داريم:

1- رضاع جانشين قسمت نسبي مي شود.

2- رضاع جانشين قسمت سببي نمي شود.

ادلّه:
اشاره

در اين مسأله روايت خاصّي نداريم.

1- اجماع:

دليل ما بر طرفين مسأله اجماع است. صاحب جواهر مي فرمايد:

بالجملة الرضاع يوجد العلقة النسبيّة و يتبعها التحريم بالنسب أو بالمصاهرة، لا انّه يوجد المصاهرة، ضرورة عدم اقتضاء الدليل، بل ظاهر الادلّة خلافه، بل يمكن تحصيل الاجماع أو الضرورة علي ذلك. «1»

2- روايات:

رواياتي كه مي گويد

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب أو القرابة»

«2»، «يحرم من الرضاع ما يحرم من الولادة» «3»

. آيا اينها در مقام احتراز نيست؟ اگر نسب خصوصيّتي نداشت و سبب هم با رضاع حرام مي شد، نيازي نداشت كه امام بفرمايند

«ما يحرم من النسب»

پس معلوم مي شود كه نسب است كه با رضاع گسترش پيدا مي كند نه سبب، يعني زوجيّت از طريق رضاع نمي آيد.

3- اصل:

اگر شك كنيم، اصل (اصالة الاباحه) اقتضاي عدم حرمت مي كند.

قلنا: اين مسأله نسبت به جزء اوّل (نسبي) خوب است كه رضاع در آنجا هم جاري است امّا اينكه مي گوييد زوجيّت با رضاع حاصل نمي شود، به نظر ما اگر مسأله را بشكافيم، اين بحث معنا ندارد، چون اصلًا ممكن نيست زوجيّت از طرف رضاع حاصل شود.

توضيح ذلك: رضاع رابطه اي است شبيه رابطۀ نطفه (نطفۀ مادر و پدر تركيب مي شود) كه نسبي است، نهايت كاري كه رضاع مي كند اين است كه لبن جانشين ولادت مي شود و معني ندارد كه لبن، جانشين زوجيّت شود.

به عبارت ديگر اصلًا طبيعت زوجيّت تناسبي با رضاع ندارد و مثل سالبه به انتفاء موضوع است به خلاف نسب كه طبيعتش تناسب با زوجيّت دارد و آن مثال هم كه زده شده (مادر رضاعي بچّه كسي زوجۀ او نيست) درست نيست، چون مادر بچّه به دلالت التزامي بايد زوجه باشد.

نتيجه: جزء اوّل مسأله خوب است؛ ولي جزء دوم معنا و مفهومي ندارد و تناسبي بين زوجيّت و رضاع نيست، و منتفي به انتفاء موضوع است.

[مسألة 10: قد تبيّن ممّا سبق أن العلاقة الرضاعية المحضة قد تحصل برضاع واحد]
اشاره

مسألة 10: قد تبيّن ممّا سبق أن العلاقة الرضاعية المحضة قد تحصل برضاع واحد كالحاصلة بين المرتضع و بين المرضعة و صاحب اللبن، و قد تحصل برضاعين كالحاصلة بين المرتضع و بين أبوي الفحل و المرضعة الرضاعيين، و قد تحصل برضاعات متعددة، فاذا كان لصاحب اللبن مثلًا أب من جهة الرضاع و كان لذلك الاب الرضاعي أيضاً أب من الرضاع و كان للأخير أيضاً أب من الرضاع و هكذا إلي عشرة آباء مثلًا كان الجميع أجداداً رضاعيين للمرتضع الأخير، و جميع المرضعات جدات له، فان كانت أنثي حرمت علي

جميع الأجداد، و إن كان ذكراً حرمت عليه جميع الجدات، بل لو كانت للجد الرضاعي الأعلي أخت رضاعية حرمت علي المرتضع الأخير، لكونها عمته العليا من الرضاع، و لو كانت للمرضعة الأبعد الّتي هي الجدة العليا للمرتضع أخت حرمت عليه

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 312.

(2) باب 1 از ابواب رضاع.

(3) سنن كبري، ج 7، ص 451 و 452.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 63

لكونها خالته العليا من الرضاع.

عنوان مسأله:

اين مسأله در واقع همان مسألۀ هشتم است و با عبارتي ديگر تكرار شده است و حاصل آن، اين است كه رضاعي كه باعث حرمت مي شود، گاهي سبب يك رضاع است و گاهي به سبب دو رضاع يا بيشتر، مثلًا بچّۀ رضاعي، پدر رضاعي دارد و پدر رضاعي هم پدر رضاعي دارد …

همۀ اينها بر هم محرم هستند.

دليل:

حديث «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب».

[مسألة 11: (سريان الرضاع في العمومة)]
اشاره

51 مسئلۀ 11 (سريان الرضاع في العمومة) و 12 … 30/ 10/ 80

مسألة 11: قد عرفت فيما سبق (مسئلۀ اتّحاد فحل)

انه يشترط في حصول الأخوّة الرّضاعيّة بين المرتضعين اتّحاد الفحل، و يتفرّع علي ذلك مراعاة هذا الشرط في العمومة و الخؤولة الحاصلتين بالرضاع ايضاً، لأنّ العمّ و العمّة أخ و أخت للاب، (حال كه برادر و خواهر رضاعيِ پدر شدند، محرم هستند)

و الخال و الخالة أخ و اخت للأمّ، فلو تراضع ابوك أو أمّك مع صبيّة من امرأة فان اتّحد الفحل كانت الصّبية عمّتك (دختري كه با پدر تو شير يك فحل را خورده اند اين دو با هم خواهر و برادر رضاعي شده اند، پس عمۀ رضاعي شما مي شود)

أو خالتك من الرضاعة (اگر مادرت با زني هم شير شد، مادرت با آن زن، خواهر رضاعي هستند و آن زن خالۀ رضاعي توست)

بخلاف ما اذا لم يتّحد فحيث لم تحصل الاخوّة الرضاعيّة بين ابيك أو امّك مع الصّبيّة لم تكن هي عمّتك أو خالتك فلم تحرم عليك.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرعي از فروع مسئلۀ اتّحاد فحل است. وقتي مي گوييم دو بچّه كه از يك زن شير خورده اند در صورتي كه شوهر يكي باشد محرم يكديگرند، فروعي بر آن مترتّب مي شود.

پس يكي از آثار اتّحاد فحل اين است كه دو بچّۀ رضاعي با اتّحاد فحل خواهر و برادر مي شوند كه اين به طبقات بعد هم سرايت مي كند يعني اگر اينها بچّه دار شدند بچّه ها عمو، عمّه، دايي و خالۀ رضاعي دارند.

دليل: روايات عامّه

دليل ما در اين مسأله، روايات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» است بر اساس اين روايات، وقتي خالۀ نسبي حرام است خالۀ رضاعي هم حرام است، وقتي عمۀ نسبي حرام است عمۀ رضاعي هم حرام است.

[مسألة 12: نكاح أب المرتضع في أولاد]
اشاره

مسألة 12: (فرع اوّل)

لا يجوز أن ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن (اگر مادربزرگ نوه را شير دهد، اين نوه با بچّه هاي آن زن خواهر و برادر رضاعي مي شوند و معنايش اين مي شود كه مرد، دختر خودش را گرفته است)

ولادة بل و رضاعاً (اولاد نسبي صاحب لبن و اولاد رضاعي صاحب لبن)

علي الاحوط، (كه قاعدتاً به اولاد رضاعي مي خورد).

(فرع دوّم)

و كذا في اولاد المرضعة نسباً لا رضاعاً، (اگر اين زن شيردهنده اولادي غير از اولاد صاحب لبن داشته باشد يعني از شوهر ديگرش بچّه هايي دارد آيا أبو المرتضع مي تواند با دختر اين زن از شوهر ديگر ازدواج كند؟ اگر نسبي باشد نمي تواند و اگر رضاعي باشد مي تواند، چون اتّحاد فحل نيست).

(فرع سوّم)

امّا اولاده (أبو المرتضع)

الّذين لم يرتضعوا من هذا اللّبن فيجوز نكاحهم في اولاد صاحب اللبن و في اولاد المرضعة الّتي ارضعت اخاهم (بچّه هاي أبو المرتضع با اولاد صاحب لبن و با اولاد مرضعه چه نسبي و چه رضاعي كه از شوهر ديگر است مي توانند ازدواج كنند)

و ان كان الاحتياط لا ينبغي تركه.

عنوان مسأله:

اين مسأله مهم و شديد الابتلاء و داراي سه فرع است و ابتلاء به آن در جايي است كه مادر بچّه نمي تواند بچّه را شير دهد و مادربزرگ نوه را شير مي دهد، بر اساس اين مسأله اين زن در خانۀ شوهر بر شوهر حرام مي شود. اگر راه حلّي براي اين مسأله پيدا كنيم

مشكل بزرگي از چنين خانواده هايي حل مي شود.

[فرع اوّل: لا يجوز أن ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللبن.]
اشاره

فرع اوّل:

لا يجوز أن ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللبن.

اگر زني بچّه اي را شير داد، پدر اين بچّه نمي تواند دختر صاحب لبن را بگيرد.

اقوال:
اشاره

در اين مسأله ادّعاي شهرت و اجماع شده است؛ امّا قطعاً اجماعي نيست؛ ولي آيا شهرت دارد يا نه؟ مرحوم شيخ مي فرمايد:

اذا حصل بين صبيّين الرضاع الّذي يحرّم مثله فانّه ينشر الحرمة الي إخوتهما و أخواتهما و إلي من هو في طبقتهما و من فوقهما من آبائهما و قال جميع الفقهاء خلاف ذلك. دليلنا اجماع الفرقة و ايضا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 64

قوله يحرم من الرضاع ما يحرم بالنسب «1» (در حالي كه در ابو المرتضع به اين قاعده نمي توان تمسك كرد).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

وفاقاً للشيخ في غير المبسوط (شيخ در همه جا قائل به حرمت شده و تنها در مبسوط مخالفت كرده است) و ابني حمزة و ادريس بل نسبه بعضهم الي الشهرة بل ربّما ادّعي الاجماع عليه «2» (شايد اشاره به ادّعاي اجماع شيخ طوسي است).

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و يحرم اولاد الفحل ولادة و رضاعاً و اولاد زوجة المرضعة ولادة لا رضاعاً علي ابي المرتضع علي رأي موافق لرأي الشيخ في كتبه و ابني حمزة و ادريس و المحقّق و خالف القاضي (قاضي ابن برّاج) في المهذّب في اولادها و لم يتعرّض لأولاده. «3»

52 مسئلۀ 12 (نكاح ابي المرتضع في اولاد … ) … 1/ 11/ 80

مرحوم صاحب رياض بعد از نقل قول شيخ در مبسوط و قول قاضي مي فرمايد:

و هو (حليّت) قويّ لو لا هذه الاخبار الصّحيحة المعتضدة بشهرة عظيمة و مراعات الاحتياط المطلوبة في الشريعة … و كيف كان الاحتياط لا يترك في المسألة. «4»

مرحوم شيخ

در مبسوط مي فرمايد:

و روي اصحابنا (اشاره به روايت هاي سه گانه) انّ جميع اولاد هذه المرضعة و جميع اولاد الفحل يحرمون علي هذا المرتضع، و علي أبيه و جميع إخوته و أخواته، و انّهم صاروا بمنزلة الاخوة و الاخوات و خالف جميعهم في ذلك. «5»

با اين روايات همه مخالفت كرده اند و معنايش اين است كه ايشان هم مخالف هستند، حال اين اقوالي كه مي گويند اين روايات مشهور است، با كلام شيخ چگونه قابل جمع است؟

مرحوم فاضل آبي (ابن ابي طالب آبي) مي فرمايد:

و الاشبه فيها، أنّ اولاد صاحب اللبن ولادة و رضاعاً لا يحرمون علي أب المرتضع لقولهم عليهم السلام «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» و هنا لا يحرم من النسب، فلا يحرم من الرضاع. لكن ذهب الشيخ في النهاية و الخلاف و أتباعه الي تحريم ذلك، تمسّكا بما رواه علي بن مهزيار، … و بما ذكره الشيخ في التّهذيب، عن ايّوب بن نوح، … و ما اعرف في هذه المسألة مخالفاً (ذيل كلام به چه معناست آيا مخالفت با حليّت مراد است؟) فهي مشهورة بين الاصحاب و عليها العمل. «6»

اگر بگوييم مراد ايشان مخالفت با حليّت است، با صدر كلام ايشان سازگاري دارد، چون در صدر كلام فرمود «لا يحرمون علي أبي المرتضع» ولي در ذيل كلام، ايشان شيخ طوسي را به عنوان مخالف نقل كرده اند.

اللهم الا أن يقال كه غير از شيخ طوسي و اتباعش مخالف ديگري نيست، و اگر گفته شود كه محقق در شرايع (استاد ايشان) هم فتواي به حرمت مي دهد، مي توان چنين توجيه كرد كه منظور ايشان اين است كه ما اعرف مخالفاً في القدماغير از شيخ طوسي. به هر حال اين اقوال

نشانگر اين است كه مسأله اختلافي است.

مرحوم محقّق ثاني مي فرمايد:

و اختاره الشيخ في المبسوط عدم التحريم لأنّ أخت الابن من النسب انّما حرمت لكونها بنت الزوجه المدخول بها، بنت فتحريمها (خواهر و پسر) بسبب الدخول بامّها و هذا المعني منتفي هنا و النبي صلي الله عليه و آله قال: إنّما يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب و لم يقل يحرم من الرضاع ما يحرم من المصاهرة. «7»

جمع بندي اقوال:

در مسأله، چهار قول داشتيم:

قول اوّل: حرام است كه به مشهور نسبت داده شده است.

قول دوّم: حلال است كه از مرحوم شيخ طوسي و بعضي ديگر نقل شده است.

قول سوّم: فقط با اولاد مرضعه مي تواند ازدواج كند، امّا در مورد اولاد صاحب لبن، سكوت كرده بود.

قول چهارم: احتياط، كه آن را از صاحب رياض نقل كرديم.

ادلّه:
1- اصل:

اصل اوّلي در اينجا برائت و اباحه است.

2- قاعده:

مقتضاي قاعدۀ «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» اين است كه در اينجا قائل به حليّت شويم، چون معتقديم كه از اين

______________________________

(1) خلاف، ج 4، ص 302، مسئلۀ 73.

(2) جواهر، ج 29، ص 314.

(3) كشف اللّثام، ج 7، ص 146.

(4) مبسوط، ج 11، ص 160.

(5) مبسوط، ج 5، ص 292.

(6) كشف الرموز، ج 2، ص 127.

(7) جامع المقاصد، ج 12، ص 229.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 65

قاعده و روايات مربوط به آن حصر استفاده مي شود يعني محرّمات رضاعي هم مثل محرّمات نسبي و در مقام احتراز و بيان است. و اگر «يحرم من الرضاع ما يحرم من المصاهرة» بود بايد گفته مي شد، پس فقط محرّمات رضاعي مانند محرّمات نسبي هستند نه محرّمات از مصاهرة.

آنچه تناسب براي حرمت دارد اين است كه رضاع جانشين نسب (نطفه) باشد، چون رضاع شباهتي با نسب دارد و آن اين است كه انبات لحم از آثار انعقاد نطفه و لبن است، پس لبن شباهت به نطفه دارد؛ ولي مصاهرة، تناسب و ارتباطي با نسب ندارد، پس هم قاعده در مقام احتراز است و هم تناسب حكم و موضوع بين لبن و نسب است نه بين لبن و مصاهرة.

صاحب جواهر مي فرمايد:

(يحرم من الرضاع در مقام حصر نيست) و مع التّسليم بل لعلّه الظاهر المنساق منها خصوصاً بعد ذكرها في مقام التحديد و البيان. «1»

ما نحن فيه از قبيل مصاهرة است نه از قبيل نسب، چون اولاد صاحب لبن يا مرضعه به جهت اين كه برادر و خواهر مرتضع شده اند بر أبو المرتضع حرام مي شود. خواهر پسر انسان (مرتضع) از ناحيۀ نسب حرام

نيست و اگر هم حرام شود از ناحيۀ مصاهره خواهد بود به اين بيان كه اين دختر به عنوان ربيبه حرام مي شود چون آن دختر با اين پسر خواهر و برادر مادري هستند بنابراين خواهر فرزند انسان در صورتي مي تواند حرام باشد كه ربيبه باشد و حرمت ربيبه هم از ناحيۀ مصاهرة و به سبب نكاح است، در حالي كه قاعده «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» دارد نه «ما يحرم من المصاهرة».

جمع بندي:

كبري: از «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» حصر استفاده مي شود.

صغري: خواهرِ پسري كه شير خورده است دليلي براي حرمت بر پدر ندارد جز از طريق ربيبه بودن، و آن خلاف حصري است كه از كبري استفاده كرديم.

نتيجه: علي القاعده خواهرِ اين پسر بر اين پدر حرام نيست.

53 ادامۀ مسئلۀ 12 … 2/ 11/ 80

آيا خواهر بچۀ انسان حرام است؟

گاهي ممكن است خواهر بچّۀ انسان، بچۀ انسان باشد و ممكن است كه خواهر مادري باشد و بچّۀ او نباشد در صورت اوّل حرام است ولي در احتمال دوّم (ربيبه) حرمت ربيبه فرع دخول به مادر است، در حالي كه أبو المرتضع به مادر آن دختر دخولي نكرده است چون مادرِ دختر، زوجۀ صاحب لبن است، نه زن أبو المرتضع، پس:

اوّلًا: مدخولۀ أبو المرتضع نيست. حال كه خواهر نسبي پسر انسان قد يكون حراماً قد لا يكون حراماًديگر نمي توان گفت

«يحرم من الرضاع، ما يحرم من النسب»

پس نمي توانيم بگوييم اين دختر بر أبو المرتضع حرام است، زيرا دخول كه نبود ربيبه هم نيست بر فرض كه ربيبه هم باشد از ناحيۀ نسب نيست، بلكه از ناحيۀ مصاهره است.

ثانياً: سلّمنا كه خواهر فرزند انسان، بچّۀ

انسان باشد آنچه مطابق مذهب مشهور حرام است، عناوين سبعۀ نسبيه است نه لوازم عقلي آن، و اين دختر، «بنت» نيست بلكه خواهرِ پسر است كه به دلالت التزامي به عنوان بنت است، در حالي كه در مسئلۀ چهار تنبيهات گفته مي شود كه عناوين هفت گانه بايد ثابت شود نه لوازم عقلي آن، پس به حسب قواعد وجهي براي حرمت نيست.

ان قلت: دربارۀ «لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن» گفته ايد كه خواهر پسر انسان بر او حرام نمي شود مگر به عنوان ربيبه، ولي اين در صورتي است كه اين خواهر با اين پسر ارتباطشان فقط از ناحيۀ مادر و مادر مدخول بها باشد و لكن مرتضع با اين دختر از يك پدر و مادر هم شير هستند و داخل در خواهر و برادر ابويني است و ربيبه نبوده بلكه بچّۀ انسان و حرام است.

قلنا: اين در صورتي است كه بخواهيم مرتضع را با صاحب اللبن بسنجيم كه در مقايسۀ با او اين مرتضع پسر اوست و بچّۀ ابويني است درست مثل دخترش منتهي از ناحيۀ رضاع. ولي ما در مقام مقايسه با أبو المرتضع مي سنجيم و نسبت به او ابويني نيست.

پس اگر بخواهيم راهي پيدا كنيم از راه ربيبه است كه آن هم شرائطي دارد.

3- روايات خاصّه:

حال كه قواعد دلالت بر حرمت ندارد بايد نصوص محكمي پيدا كنيم كه بتواند اين مسئلۀ خلاف قاعده را ثابت كند، سه روايت داريم.

* … عن علي بن مهزيار

(رجال سند خوب است و سند آن صحيحه است)

قال سأل عيسي بن جعفر بن عيسي أبا جعفر

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 316.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 66

الثاني عليه السلام

(«عيسي بن جعفر»

مجهول الحال و همين يك روايت را در كتب روايي دارد. آيا او در مجلس حاضر بوده يا مكاتبه است؟

علي بن مهزيار در اهواز و امام جواد عليه السلام در بغداد بودند، و با آن محدوديّت ها بعيد است كه ايشان در حضور امام بوده و چنين سؤالي مطرح شده و جواب را با گوش خودش شنيده باشد، پس به احتمال قوي سؤال بالكتابة بوده است، و علي بن مهزيار يا به عيسي اعتماد كرده و يا خط امام را مي شناخته است، پس اگر چه علي بن مهزيار ثقه است ولي لااقل احتمال مكاتبه وجود دارد)

إنّ امرأة ارضعت لي صبيّاً فهل يحلّ لي ان أ تزوّج ابنة زوجها

(دختر صاحب لبن)؟

فقال لي: ما اجود ما سألت من هٰاهنا يعطي أن يقول الناس حرمت عليه امرأته من قبل لبن الفحل،

(اين تعبير معنايش اين است كه اين مسأله مشهور بوده است و حال آنكه چيزي كه مشهور است بايد چند حديث داشته باشد؛ ولي در اين زمينه همين يك روايت موجود است)

هذا هو لبن الفحل لا غيره فقلت له:

الجارية ليست ابنة المرأة التي ارضعت لي هي ابنة غيرها

(دخترِ زن دوّمِ صاحب لبن است)

فقال: لو كنّ عشراً متفرقات ما حل لك شي ء منهنّ و كنّ في موضع بناتك. «1»

54 ادامۀ مسئلۀ 12 … 3/ 11/ 80

از نظر سند: راوي آخر اين حديث كيست؟ آيا «علي بن مهزيار» است يا «عيسي بن جعفر بن عيسي»؟ همه گفته اند كه «علي بن مهزيار» است كه موثّق است؛ ولي ما معتقديم كه راوي آخر «عيسي بن جعفر» است چون اگر آخرين راوي «علي بن مهزيار» بود، مفهومش اين بود كه من نشسته بودم كه

عيسي چنين گفت و امام چنين جواب داد

«فقال له و قال الامام»

و حال آنكه مي گويد

«فقال لي، فقلت له»

معلوم مي شود كه «علي بن مهزيار» آنجا نبوده است و سائل «عيسي بن جعفر» است و در غير اين صورت ضميرها غلط بود و عبارت غلط مي شد. حال كه آخرين راوي عيسي بن جعفر است او را مورد بررسي قرار مي دهيم.

او در كتب رجاليه شخص مجهولي است و فقط همين يك روايت را دارد، و معلوم مي شود كه شخصيّتي معروف نبوده است، پس اين روايت را ضعيف مي دانيم.

ان قلت: ضعف سند را با عمل اصحاب جبران مي كنيم.

قلنا: اوّلًاشهرت محل بحث است، بعضي شهرت را در حليّت و بعضي در حرمت مي دانند.

ثانياًعمل اصحاب به خاطر اين بوده كه خيال مي كردند راويِ آخر اين حديث «علي بن مهزيار» است و لذا گفته اند صحيحه است؛ ولي ما با دقّت در متن حديث دريافتيم كه راوي آخر «عيسي بن جعفر» است، پس در اينجا عمل اصحاب جبران ضعف نمي كند. تنها چيزي كه مي توان گفت اين است كه علي بن مهزيار به عيسي اعتماد داشته، در حالي كه اگر اين را بگوييم ديگر روايتي ضعيف باقي نمي ماند چون در مورد همۀ اصحاب «لا يروون الّا عن ثقة» نداريم، و علي بن مهزيار هم از اصحاب اجماع نيست. حتّي ما اصحاب اجماع را هم قبول نكرديم كه «لا يروون الّا عن ثقة»

از نظر دلالت: آخر حديث مي فرمايد

«و كنّ في موضع بناتك»

يعني بچّه هاي صاحب لبن به منزلۀ دختر أبو المرتضع هستند، چرا؟ چون خواهر رضاعي پسرش مي باشد.

قلنا اوّلًا: خواهر رضاعي كه دختر انسان نمي شود، چون خواهر مادري است و از طرف پدر يكي نيست. خواهر

نسبي مادري فرزند كسي به او محرم نيست تا چه رسد به خواهر رضاعي مادري فرزند، مگر اينكه ربيبه اي باشد كه مادرش مدخول بها است؛ ولي در اينجا چنين نيست چون مادرِ دختر، زوجۀ صاحب لبن است نه أبو المرتضع، پس «بمنزلة بناتك» در اينجا مفهومي ندارد.

ثانياً: مشهور اين گونه دلالتهاي التزامي را قبول نكرده و مي گويند بايد عناوين سبعه صدق كند و اينكه به دلالت التزامي خواهرِ پسر انسان، دختر انسان است، اين دلالت در ابواب رضاع پذيرفته نشده و اگر اين دلالت هاي التزامي را بپذيريد، بايد خيلي چيزها را حرام بدانيد، حتّي تمام پسران صاحب لبن بر دختران أبو المرتضع حرام باشد، چون همۀ اينها خواهر و برادر مي شوند.

نتيجه: روايت از نظر سند و دلالت مشكل دارد.

اللهم الّا أن يقال: اين روايت را حمل بر كراهت كنيم و بگوييم امام مي فرمايد اين شبيه دختر توست و اگر با او ازدواج نكني بهتر است همان گونه كه ازدواج با قابلۀ انسان مكروه است، چون حكم مادر را دارد، كه در اين صورت مشكلات دلالي آن حل مي شود.

نتيجه: تا اينجا ادلّۀ مشهور را خدشه دار كرديم.

55 ادامۀ مسئلۀ 12 … 6/ 11/ 80

فرع دوّم: لا يجوز ان ينكح أبو المرتضع في اولاد المرضعه نسباً لا رضاعاً

دو روايت در مورد اولاد مرضعه است.

______________________________

(1) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 67

* … عن ايّوب بن نوح

(رجال سند ثقه اند)

قال: كتب علي بن شعيب الي ابي الحسن عليه السلام امرأة أرضعت بعض ولدي هل يجوز لي أن أ تزوّج بعض ولدها؟ فكتب عليه السلام: لا يجوز ذلك لك لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدك. «1»

اين روايت همان دو اشكال حديث «علي بن مهزيار» را دارد.

اشكال اوّل: «علي بن

شعيب» مكاتبه كرده كه مجهول الحال است (شبيه عيسي بن جعفر) اينكه ايوب بن نوح مي گويد «كتب» يعني به آن اعتماد كرده است.

ان قلت: چون «علي بن شعيب» از نظر «ايوب بن نوح» شخص معتبري بوده و به او اعتماد كرده، اشكال سند برطرف مي شود.

قلنا: اين مقدار از اشعار كافي نيست، علاوه بر اين روايت از كسي دليل بر ثقه بودن آن شخص نيست. چون مبنا اين نبوده كه هر كسي كه مي خواهد از كسي روايتي نقل كند حتماً وثاقت او را تأييد كند، پس ما نمي توانيم اين سند را صد در صد قابل قبول بدانيم.

اشكال دوّم: همان تعليل مشكل ساز در حديث «عيسي بن جعفر» در اين حديث هم آمده است

«لانّ ولدها صارت بمنزلة ولدك»

اين تعليل دو اشكال دارد:

1- از نظر محاسبۀ نسب، خواهرِ پسر انسان حكم دختر انسان را ندارد، خصوصاً كه اولاد مرضعه است و در واقع خواهر مادري است و خواهر مادري فرزند انسان در نسب حرام نيست تا چه رسد به رضاع و تنها مي تواند ربيبه شود تا محرم گردد و مورد هم موردي است كه دخول به ام وجود ندارد، چون مرضعه، زوجۀ صاحب لبن است. پس از اين جهت (ربيبه) هم بر او محرم نيست.

2- در عناوين محرّمه بايد عنوان صادق باشد نه دلالت التزامي.

بهترين راه براي رفع مشكل، حمل روايت بر كراهت است.

* … عن عبد اللّه بن جعفر، قال: كتبت الي ابي محمّد

(امام حسن عسكري عليه السلام):

امرأة ارضعت ولد الرجل هل يحلّ لذلك الرجل أن يتزوّج ابنة هذه المرضعة أم لا؟ فوقّع: لا تحلّ له. «2»

اين حديث از دو جهت بر احاديث سابقه اولويّت دارد:

اوّلًا: از نظر

سند مشكلي ندارد و بين عبد اللّه بن جعفر و امام كسي فاصله نشده است.

ثانياً: از نظر دلالت هم آن تعبير مشكل ساز را ندارد پس به حسب ظاهر اين روايت سالم است ولي يك مشكل دارد و آن اين است كه در بين اين روايت هاي سه گانه، روايت سوّمي و لو تعليل ندارد ولي از نظر عبارت شبيه روايات قبل است و كأنّ همان تعليل هم در اينجا وجود دارد، به عبارت ديگر وجهي براي حرمت نيست جز از باب

«انّ ولدها صارت بمنزلة ولدك»

، پس اتّحاد لسان روايات از يك سو و عدم وجه معقول و مقبول براي حرمت جز از ناحيۀ بنتيّت از سوي ديگر، دليل بر اين است كه تعليل در اين روايت هم جاري است، پس مانند سابق همان بحث مي آيد كه خواهر بچۀ انسان، دختر انسان نيست مگر ربيبه شود كه آن هم مشكل است (اگر حرام باشد از ناحيۀ ربيبه است و اگر ربيبه باشد حرمت در صورت دخول به ام است) پس اين حديث هم حمل بر كراهت شود بهتر است.

سلّمنا: دلالت ضعيفي داشته باشد آيا مي توانيم قواعد محكم اوّليّه را با چنين رواياتي كه دوتاي آن، هم از نظر سند و هم دلالت، مشكل داشت و اگر آخري هم دلالت داشته باشد، در حدّ اقلّ دلالت است، تخصيص بزنيم و بگوييم حتّي اگر بقاءً هم فرزند انسان از مادربزرگش شير بخورد باعث حرمت همسرش مي شود. مشهور هم كه به اين احاديث عمل كرده و فتويٰ داده اند به جهت عدم توجّه به اشكالات احاديث بوده و اگر دليل كافي داشتيم مي پذيرفتيم ولي با اين مقدار دليل جرأت مي خواهد كه فتويٰ

به حرمت دهيم.

بله اگر در ابتداء كار باشد فتواي به احتياط مي دهيم و مي گوييم كه با خواهر رضاعي فرزندت ازدواج نكن؛ ولي بقاءً يعني در جايي كه مادربزرگ نوه را شير داده، فتواي به حرمت نمي دهيم.

احتياط در اينجا استحبابي است ولي در محيط تودۀ مردم فقط احتياط مي گوييم تا جرئتي بر اين عمل پيدا نشود. ما در اين مسأله دليل داريم و شهرت فتوايي را حجّت نمي دانيم و با مشهور مخالفت كرده و ترسي از اين مخالفت نداريم. ولي همان گونه كه در فقه ترسو بودن درست نيست، نبايد بي واهمه جلو رفت، بنابراين در مقابل مشهور احتياط مي كنيم.

نتيجه: اگر چه در رساله، مانند مشهور فتوا داده ايم ولي با دقّت در ادلّه، حكم به كراهت را اقوي مي دانيم و از فتوايمان برمي گرديم و به حرمت فتوي نمي دهيم. (فالأقوي هو العمل بالقواعد هنا) كه با اين فتوي مشكل بزرگي از خانواده ها حل مي شود.

56 ادامۀ مسئلۀ 12 … 7/ 11/ 80

فرع سوّم: نكاح أخي المرتضع في اولاد صاحب اللبن و اولاد المرضعة
اشاره

در اينجا ادّعاي شهرت بر جواز كرده اند، امام (ره) در ذيل مسئلۀ 12 چنين مي فرمايد:

______________________________

(1) ح 1، باب 16 از ابواب رضاع.

(2) ح 2، باب 16 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 68

… و امّا اولاده (اولاد ابي المرتضع)

الذين لم يرتضعوا من هذا اللبن فيجوز نكاحهم (برادران مرتضع)

في اولاد صاحب اللبن و في اولاد المرضعة التي أرضعت أخاهم و ان كان الاحتياط لا ينبغي تركه.

اين احتياط مستحبي است يعني مستحبّ است كه برادران مرتضع با اولاد صاحب لبن و مرضعه ازدواج نكنند.

اقوال:
اشاره

مرحوم نراقي در مستند مي فرمايد:

انّه يجوز لاخوة المرتضع نسباً و أخواته نكاح اخواته و إخوته رضاعاً اي اولاد الفحل نسباً و رضاعاً (چون در رضاع اتّحاد فحل نيست) و اولاد المرضعة نسباً وفاقاً للحلّي (ابن ادريس) و القاضي و المحقّق و الفاضل (علّامه) في اكثر كتبه و الصيمري و فخر المحقّقين و الشهيدين، بل الاكثر، كما صرّح به جماعة … خلافاً للمحكي عن الخلاف و النهاية و المبسوط (تصور ما اين است كه اشتباه است) و ابن حمزة و قوّاه في الكفاية (فاضل سبزواري)، فقالوا بالتحريم. «1»

مرحوم شيخ در مبسوط مي فرمايد:

و رويٰ اصحابنا أنّ جميع اولاد هذه المرضعة و جميع اولاد الفحل يحرمون علي هذا المرتضع، و علي أبيه و جميع إخوته (مرتضع) و أخواته، و انّهم صاروا بمنزلة الاخوة و الأخوات و خالف جميعهم في ذلك. «2»

ظاهراً «جميعهم» به اصحاب برمي گردد يعني روايتي نقل شده و كسي به آن عمل نكرده است و نشان مي دهد كه تا زمان شيخ طوسي كسي قائل به حرمت نبوده است و اگر بوده به قدري كم بوده كه شيخ طوسي به آن اعتنا نكرده است.

پس اين كلام شيخ طوسي دلالت دارد كه هم نكاح ابو المرتضع و هم اخوة و أخواتِ مرتضع در اولاد صاحب لبن جايز است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

الوجه الجواز و ذهب جماعة الي التحريم. «3»

جمع بندي اقوال:

از مجموع اين اقوال چنين استفاده مي شود كه شهرت فتوايي (حد اقل شهرت فتوايي بعد از شيخ) بر جواز ازدواج برادر مرتضع با دختران صاحب اللبن و مرضعة است و قائلين به حرمت در اقليّتند.

ادلّۀ قول به جواز:
1- اصل:

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

اينجا را نمي گيرد، پس اصل اباحه و حليّت است.

2- روايت:

موثّقۀ اسحاق بن عمّار است و چون اين روايت در باب رضاع نيست و در باب نسب نقل شده، مغفول عنه شده است.

* محمد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن غير واحد

(اين عبارت مشكلي ندارد چون ابن ابي عمير لا يرسل الّا عن ثقة)

عن اسحاق بن عمّار

(مشكل مذهب دارد نه مشكل وثاقت به همين جهت روايت را موثّقه دانسته اند)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج اخت اخيه من الرضاعة، قال: ما احبّ ان أ تزوّج اخت اخي من الرضاعة. «4»

مرحوم نجاشي و مرحوم شيخ در كتاب فهرست «اسحاق بن عمّار» را فطحيّ المذهب مي دانند؛ و بعضي معتقدند كه در اواخر عمر از مذهب فطحيّه برگشته است؛ ولي اين مشكل رواياتش را حل نمي كند چون در زمان نقل روايات، فطحي مذهب بوده است.

بعضي قائلند كه فطحي مذهب نبوده، چون وقتي موسي بن جعفر عليه السلام خبر از وفات خود داد، اسحاق بن عمّار گفت كه امام بايد از مرگ خودش مطّلع باشد، پس اين جمله از اسحاق بن عمّار دليل بر اين است كه موسي بن جعفر عليه السلام را امام مي دانسته است.

اين استدلال صحيح نيست چون فطحيّه به امامت موسي بن جعفر عليه السلام اعتراف دارند؛ منتهي «عبد اللّه افطح» را امام هفتم مي دانند (سيزده امامي هستند)، مثلًا بني فضّال فطحي بودند؛ ولي از اصحاب امام رضا عليه السلام هم به شمار مي رفتند و از ايشان روايت نقل مي كردند. البتّه اين يك معمّاست كه اينها در عين اينكه از اصحاب امام

عليه السلام هستند، چگونه از امام در مورد عبد اللّه افطح سؤال نكرده اند.

«من الرضاعة» به چه كسي برمي گردد، به «اخت» يا به «أخ»؟ اگر قيدِ «أخ» باشد «ما أحب» معني كراهت ندارد و بايد به معني حرمت باشد. چون خواهرِ برادرِ رضاعيِ مرتضع قطعاً بر مرتضع حرام است. پس «من الرضاعة» قيد براي اخ نيست.

صاحب جواهر به اين نكته توجه كرده است و مي فرمايد چون قيد را اگر به «أخ» بزنيم با كراهت نمي سازد، لذا قيد را به «اخت» مي زنيم. يعني مرتضع يك برادر نسبي و يك خواهر رضاعي دارد.

آيا برادر نسبي مرتضع مي تواند خواهر رضاعي مرتضع را بگيرد؟

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 289.

(2) مبسوط، ج 5، ص 292.

(3) جواهر، ج 29، ص 316.

(4) ح 2 باب 6 از ابواب نسب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 69

اين همان مسئلۀ ما است. پس امام مي فرمايد «ما احب» كه با كراهت سازگاري دارد و هر مكروهي هم جايز است.

قلنا: هر دو استدلال قابل خدشه است:

اشكال استدلال اوّل:

جاري شدن اصالة الاباحه فرع بر اين است كه

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

جاري نشود ولي ممكن است بگويند كه جاري است چون أخت الاخ من الرضاع بمنزلة أخت الأخ من النسب (دليل مخالفين) و انسان خواهر نسبي برادر نسبي را نمي تواند بگيرد، پس خواهر نسبي برادر رضاعي اش را هم نمي تواند بگيرد، بنابراين ديگر جايي براي جاري شدن اصل نيست.

اشكال استدلال دوّم:

از نظر ظاهر قيد بايد به اخير بخورد (أخ) و تعبير «ما احبّ» هم به معني حرمت است كما اينكه در موارد كثيره اي در قرآن تعبير «ما أحب» در حرمت استفاده شده كه در اين صورت روايت از بحث ما خارج

است و داخل در بحثي است كه مرتضع نمي تواند خواهر رضاعي خود را تزويج كند، در حالي كه بحث ما در اخو المرتضع است.

57 ادامۀ مسئلۀ 12 … 8/ 11/ 80

ادلّۀ قول به حرمت:
اشاره

قائلين به حرمت به سه دليل استدلال كرده اند:

1- تعليلي كه در حديث ابن مهزيار (و كنّ في موضع بناتك) «1» و ايّوب بن نوح (لانّ ولدها صارت بمنزلة ولدك) «2» بود

و مفهوم اين تعليل اين است كه اينها به منزلۀ اولاد تو هستند يعني با بچّه هاي تو برادر و خواهرند و بر هم حرام هستند.

مرحوم صاحب جواهر از اين استدلال جواب داده اند و مي فرمايند كه اين دو حديث مي گويد «بمنزلة بناتك» و «اخوة» در آن نيست در حالي كه «اخوة» را شما اضافه مي كنيد. به عبارت مرحوم صاحب جواهر ما يك قياس منصوص العلة داريم كه تصريح به علّت مي كند (لا تشرب الخمر لانّه مسكر) و يك قياس مستنبط العلّة. قياس شما در اينجا مستنبط العلّة است يعني وقتي نسب درست شد لازمه اش اين است كه با برادر و خواهر مرتضع به منزلۀ اخوة و اخوات مي شوند و اين در واقع ساختۀ ذهن شماست و قياس مستنبط العلّة حجّت نيست.

لكنّ الانصاف: اگر جسارت نباشد اين يك نوع جمود است چون وقتي روايت مي گويد دخترِ توست يعني با پسرت خواهر و برادر است و عرف اينها را لازم و ملزوم هم مي داند و به عبارت ديگر اگر مستنبط العلّة هم باشد، قطعي است و قياس مستنبط العلّة وقتي حجّت نيست كه استنباط علّت ظنّي باشد، و به عبارت ثالث اين شبيه همان الغاء خصوصيّت عرفيّۀ قطعيّه است كه در ابواب فقه داريم، مثلًا وقتي مي پرسد كه رجلٌ شك بين الثلاث و الاربع، رجل در اينها خصوصيّتي ندارد و مرأة هم همين طور است.

پس از اينجا روشن مي شود كه حكم به حرمت در فرع اوّل و دوّم علاوه بر مشكلات قبلي، مشكل ديگري هم دارد كه آن، جدا كردن فرع اوّل و دوّم از فرع سوّم است. اگر در فرع

سوّم قائل به حرمت شويم ممكن نيست و اگر قائل به جواز شويم در فرع اوّل و دوّم هم بايد قائل به جواز شويم چون جدا كردن اينها از هم جمود است.

2- احاديث «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

چون اختِ اخِ نسبي حرام است (خواه خواهر پدري باشد يا خواهر مادري) پس خواهرِ رضاعيِ برادر هم بر انسان حرام است.

أجيب عنه: چه كسي گفته است كه خواهرِ برادر، بر انسان حرام است، خواهر برادر ممكن است بر انسان حلال باشد، به عنوان مثال من برادري پدري دارم و آن برادر هم خواهر مادري دارد. آيا ازدواج با خواهرِ برادرم بر من حرام است؟ حرام نيست چون آن خواهر نسبت به من از پدر و مادر جداست. پس خواهرِ برادر در نسب هميشه حرام نيست، به همين جهت تمسّك به قاعدۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

درست نيست چون

«يحرم من النسب»

در آن مسلّم نيست، به عبارت ديگر كبري درست است ولي صغري ندارد.

3- مسئلۀ عموم المنزلة:

عناوين نسبيّه هركجا صادق شد لوازم آن هم حجّت است، در ما نحن فيه «بناتكم» كه پياده شد، لازمۀ عقلي اش اين است كه اخوة و اخوات هم باشد يا به عبارت ديگر هنگامي كه مرتضع با خواهرش، خواهر و برادر شوند لازمۀ عقلي آن اين است كه با برادرهاي مرتضع هم خواهر و برادر شوند.

اجيب عنه: لوازم عقلي در اينجا حجّت نيست. چون داخل در

______________________________

(1) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

(2) ح 1، باب 16 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 70

امارات نيست. (مرحوم مير داماد كسي است كه عموم منزله را مطرح كرده است. ايشان را متّهم كرده اند كه چون فيلسوف بوده است تحت تأثير فلسفه قاعدۀ عموم منزله را آورده است) و ما عموم منزله را در جاي خودش قائل نيستيم تا چه رسد به اينجا.

جمع بندي: براي حرمت سه دليل آورده اند كه دليل دوّم و سوّم مخدوش

است ولي دليل اوّل قابل قبول است و تعليل

«كنّ في موضع بناتك»

براي اثبات حرمت كافي است. ولي اين بر فرض اين است كه ما روايت علي بن مهزيار و ايّوب بن نوح و مسئلۀ لا ينكح ابو المرتضع … را بپذيريم، و حال آنكه ما نمي پذيريم، همان گونه كه در فرع اول و دوم نپذيرفتيم و قائل به حرمت نشديم.

در اين فرع اشكال ما به مشهور است كه وقتي در آن دو فرع قائل به حرمت شدند، در اينجا هم بايد قائل به حرمت شوند.

[مسألة 13: (أخوات كل من المرتضعين لاخوة الآخر)]

58 م 13 (أخوات كل من المرتضعين لاخوة الآخر) … 9/ 11/ 80

مسألة 13: اذا أرضعت امرأة ابن شخص بلبن فحلها ثمّ أرضعت بنت شخص آخر من لبن ذلك الفحل فتلك البنت و إن حرمت علي ذلك الابن (چون هر دو شيرِ يك پدر و مادر را خورده اند)

لكن تحلّ أخوات كلّ منهما لاخوة الآخر.

عنوان مسأله:

اگر زني پسر كسي را با دختر شخص ديگري، از شير يك شوهر شير دهد (حسن ابن زيد و فاطمه بنت عمرو) حسن بر فاطمه حرام است ولي خواهران و برادران فاطمه بر برادران و خواهران حسن حلال هستند و مي توانند با هم ازدواج كنند.

اين مسأله نصّ خاصّي ندارد و همه هم متعرّض آن نشده اند؛ ولي كساني كه متعرّض شده اند آن را از واضحات مي دانند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

عدم التحريم هنا واضح، لأنّ إخوة احد المرتضعين بالنسبة الي إخوة الآخر لا رابطة بينهم بالمحرميّة اصلًا، فانّهم ليسوا بمنزلة إخوة الإخوة الذين يحتمل فيهم التحريم، و انّما هم إخوة إخوة الإخوة. «1»

به عنوان مثال زيد پسري به نام حسن و عمرو دختري به نام فاطمه دارد. اين دو بچّه،

شير شخص ثالثي را نوشيدند، در اين صورت خواهر و برادر رضاعي هستند و با هم و با بقيّۀ فرزندان نمي توانند ازدواج كنند. برادران حسن چه نسبتي با خواهران فاطمه دارند؟ برادران حسن إخوۀ نسبي حسن و حسن أخ رضاعي فاطمه و فاطمه هم اخت نسبي خواهران خودش مي باشد. پس برادران حسن با خواهران فاطمه «إخوةُ إخوةِ الاخوة» هستند. اخوۀ اوّل (حسن با خواهر و برادرانش) نسبي، اخوۀ دوّم (حسن و فاطمه) رضاعي، و اخوۀ سوّم (خواهران و برادران فاطمه) نسبي هستند. پس خواهر و برادران حسن بر خواهر و برادران فاطمه حرام نبوده و ازدواجشان جايز است چون از نظر نسب ارتباطي با هم ندارند و از نظر رضاع هم از يك شير نخورده اند.

فقها اين مسأله را از واضحات گرفته اند ولي اگر كسي قائل به عموم منزله باشد و بگويد كه لازم نيست حتماً عناوين سبعه حاصل باشد بلكه لوازم آنها هم حجّت است (مثل لوازم امارات كه در اصول آن را حجت مي دانند) اگر چه يك واسطه يا بيشتر در بين باشد. پس طبق عموم منزله اخوة اخوة الاخ مساوي با اخوة است.

شاذي از بزرگان قائل به عموم منزله شده اند كه طبق اين مبنا خيلي ها بر هم حرام مي شوند.

[مسألة 14: (الرضاع يمنع من النكاح لاحقاً)]
اشاره

59 مسئلۀ 14 (الرضاع يمنع من النكاح لاحقاً) … 10/ 11/ 80

مسألة 14: الرضاع المحرّم كما يمنع من النكاح لو كان سابقاً يبطله لو حصل لاحقا (اي لاحقاً علي النكاح)

فلو كانت له زوجة صغيرة فأرضعتها بنته أو أمّه أو أخته أو بنت أخيه أو بنت أخته أو زوجة أخيه بلبنه رضاعاً كاملًا بطل نكاحها و حرمت عليه (حرام ابدي مي شود)

لصيرورتها بالرضاع بنتاً أو اختاً

أو بنت أخ أو بنت أخت له، فحرمت عليه لاحقا كما كانت تحرم عليه سابقاً، و كذا لو كانت له زوجتان صغيرة و كبيرة فأرضعت الكبيرة الصغيرة حرمت عليه الكبيرة، لانّها صارت امّ زوجته، و كذلك الصغيرة إن كانت رضاعها من لبنه أو دخل بالكبيرة لكونها بنتا له في الاوّل و بنت زوجته المدخول بها في الثاني نعم ينفسخ عقدها و ان لم يكن الرضاع من لبنه و لم يدخل بالكبيرة و ان لم تحرم عليه.

عنوان مسأله:

روابط ناشي از رضاع همان گونه كه قبل از ازدواج باعث حرمت مي شود، بعد از ازدواج هم باعث انفساخ و حرمت مي شود.

يعني قبلًا مانع است و اگر در ادامۀ راه باشد، موجب فسخ مي شود.

مثلًا در مورد لا ينكح ابو المرتضع … اگر مادربزرگ نوۀ دختري اش را شير داد، در حالي كه مادرش از شوهرش طلاق گرفته است،

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 256.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 71

نمي توانند مجدداً با هم ازدواج كنند و يا اگر در زوجيّت مرد است، بايد از هم جدا شوند. (طبق قول كساني كه قائل به حرمت هستند).

اين مسأله مركّب از دو فرع است:
اشاره

فرع اوّل: يكي در مورد نسبي ها است. مثلًا مردي زوجۀ صغيره اي دارد كه مادرش يا جده اش يا خواهرش و يا زن برادرش او را شير مي دهد در اين صورت زوجيّت آنها به هم مي خورد و منفسخ مي شود، چون يا خواهر است يا دختر برادر يا دختر خواهر …

فرع دوّم: در مورد سببي ها است. مثلًا شخصي يك زوجۀ صغيره و يك زوجۀ كبيره دارد، و كبيره صغيره را شير مي دهد، در اينجا عقد منفسخ مي شود.

امام اين دو فرع را در يك مسأله مي آورند. قسمت اوّل اين مسأله نصّ خاصّي ندارد؛ ولي قسمت دوّم، روايات متعدّدي دارد.

[فرع اوّل: در مورد نسبي ها است.]
اقوال:

از نظر اقوال مسأله اجماعي و مسلّم است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لا اشكال و لا خلاف في أنّ الرضاع المحرّم يمنع من النكاح سابقاً و يبطله لاحقاً للقطع بعدم الفرق بين الابتداء و الاستدامة في ذلك، كما تطابقت عليه النصوص و الفتاوي من الخاصّة، بل و العامّة «1» (كه همان اجماع مسلمين است).

مرحوم نراقي مي فرمايد:

بلا خلافٍ كما صرّح به بعضهم، و اتّفاقاً كما قاله بعض آخر، بل هو اجماعي حقيقة. «2»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و كما يمنع الرضاع النكاح سابقاً، كذا يبطله لاحقاً اتفاقاً. «3»

مرحوم سبزواري مي فرمايد:

مضافاً الي إجماع المسلمين. «4»

نتيجه: در اين مسأله اختلافي وجود ندارد.

60 ادامۀ مسئلۀ 14 … 13/ 11/ 80

ادلّه:
1- اجماع:

چون دلائل ديگري غير از اجماع در اين مسأله وجود دارد، اجماعش معتبر نبوده و مدركي است و نمي توان گفت كه كشف از قول معصوم عليه السلام مي كند.

2- اطلاقات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

اين قاعده، مطلق است و شامل سابق و لاحق مي شود، و خواهر، خواهر است يعني خواهر رضاعي حرام است چه سابق بر عقد و چه لاحق بر عقد و نمي تواند همسر باشد. پس عموم قاعده شامل ما نحن فيه مي شود.

ان قلت: قاعده انصراف به سابق دارد.

قلنا: اين انصراف ضعيف است چون بعد از آن كه زوجه شير اين مادر (مادر زوج) را خورد، خواهرِ زوج مي شود، پس نمي توان گفت چون لاحق است، اشكال ندارد. بر فرض هم كه چنين بگوييد چگونه با خودش خواهر رضاعي نباشد در حالي كه خواهر رضاعي برادرانش هست؟ پس ادّعاي انصراف بي اساس است.

3- آيات و رواياتي كه در موارد خاصّه وارد شده است:

مثلًا آيه «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ» كه در مورد خصوص امّهات يا أخوات … است، اين آيه عام و شامل سابق و لاحق مي شود و هكذا روايات ديگري كه عناوين محرّمۀ رضاع را ذكر كرده است همه را شامل مي شود و سابق و لاحق ندارند.

4- روايات مربوط به فرع دوّم مسأله:

روايات متعدّدي كه مي گويد زوجۀ كبيره، زوجۀ صغيره را شير داده، و مي فرمايند حرام است، حال مي توانيم از آن روايات براي ما نحن فيه استفاده كنيم، چون فرقي بين اين كه زوجۀ كبيره و يا مادرِ زوج شير دهد وجود ندارد و حتّي مادر چون نسبي است اولويّت دارد، يا با الغاء خصوصيّت از روايت مسئلۀ آينده به ما نحن فيه منتقل مي شويم.

5- روايت علي بن مهزيار:

* … انّ امرأة ارضعت لي صبياً فهل يحلّ لي أن أ تزوّج ابنة زوجها؟ فقال لي: ما أجود ما سألت من هاهنا يؤتي ان يقول الناس حرمت عليه امرأته من قبل لبن الفحل … «5»

آيا اين رضاع سابقاً است يا لاحقاً؟

قطعاً «لاحقاً» است كه دقيقاً در مسئلۀ مادر وارد شده است.

چگونه اين بزرگواران با اين كه روايت را صحيحه مي دانند (ما

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 324.

(2) مستند، ج 16، ص 294.

(3) كشف اللّثام، ج 7، ص 148.

(4) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 38.

(5) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 72

صحيحه ندانستيم) به آن استدلال نكرده اند، در حالي كه در مسأله ظهور دارد.

قلنا: اين دليل از نظر مشهور مورد تأييد است ولي از نظر ما قانع كننده نبوده و به عنوان مؤيّد خوب است.

فرع دوّم: زوجۀ كبيره، زوجۀ صغيره را شير مي دهد آيا لاحقاً باطل مي شود؟
اين مسأله داراي سه صورت است:
صورت اوّل: زوجۀ كبيره از شير همين شوهر زوجۀ صغيره را شير دهد

كه گاهي زوجۀ كبيره مدخول بها است و گاهي ممكن است مدخول بها نباشد (ممكن است از طريق جذب نطفه به رحم باشد بدون دخول، صاحب جواهر وطي به شبهه را مثال مي زند).

در اين صورت هر دو (كبيره و صغيره) عقدشان فسخ مي شود، چون صغيره دختر زوج مي شود پس نكاحِ او باطل است و امّا كبيره هم چون امّ الزّوجه شده، نكاحش باطل است.

صورت دوّم: رضاع از لبن غير باشد

يعني زوجۀ كبيره از شوهر قبلي بچّه داشته و داراي شير بوده و با اين زوج ازدواج كرده و با لبن زوج سابق، زوجۀ صغيره را شير مي دهد و دخول به زوجۀ كبيره هم شده است، در اينجا فتويٰ بر اين است كه هر دو نكاح باطل و هر دو حرام ابدي مي شوند، امّا دختر چون ربيبه است (مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ) و زوجۀ كبيره هم چون ام الزوجه است.

صورت سوّم: زوجۀ كبيره از شوهر سابق شير دارد و با آن زوجۀ صغيره را شير مي دهد

و دخول به زوجۀ كبيره حاصل نشده، در اينجا كبيره حرام ابدي مي شود چون ام الزّوجه است؛ ولي صغيره حرام ابدي نمي شود چون ربيبه با شرط دخول به ام حرام است؛ ولي دخول به ام حاصل نشده است. پس هر دو در آنِ واحد منفسخ مي شود، چون جمع بين مادر و دختر جايز نيست؛ ولي مي تواند صغيره را مجدّداً تزويج كند.

نتيجه: در هر سه صورت انفساخ حاصل است، در صورت اوّل و دوّم هر دو حرام ابدي مي شوند؛ ولي در صورت سوّم فقط كبيره حرام ابدي مي شود.

61 ادامۀ مسئلۀ 14 … 14/ 11/ 80

بحث در فرع دوّم از مسئلۀ 14 از مسائل رضاع بود، يعني زوجۀ كبيره، زوجۀ صغيره را شير بدهد، كه سه صورت داشت.

ادلّه:
1- اجماع:

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

بلا خلاف اجده في شي ء من ذلك بل الظاهر الاتفاق عليه. «1»

اگر اين مسأله ادلّۀ ديگري داشته باشد چنين اجماعي كاشف از قول معصوم نيست و مدركي است.

2- اطلاق «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

زوجۀ صغيره گاهي بنت و گاهي ربيبه است و كبيره هم ام الزّوجه مي شود كه همۀ اينها در نسب حرام است، پس در رضاع هم حرام مي شود (ام الزّوجۀ نسبي حرام است پس ام الزوجۀ رضاعي هم حرام است) و ادّعاي انصراف به سابق و عدم شمول لاحق كه در فرع اوّل گفته شد در اينجا هم مي آيد؛ ولي ادّعاي انصراف ضعيف است.

3- روايات خاصّه:

در بين ادلّه عمده، اين دليل است.

* محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن العلا، عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام

(سند حديث كامل و صحيحه است)

قال: لو أنّ رجلًا تزوّج جارية رضيعة فأرضعتها امرأته فسد النكاح. «2»

اين روايت دو سند ديگر هم دارد، پس در واقع سه روايت است.

* محمّد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن احمد بن محمّد بن عيسي، عن الحسن بن علي بن فضّال، عن ابن ابي عمير، عن عبد الحميد بن عوّاض

(مجهول الحال است، لذا سند شيخ طوسي صحيح نيست و مؤيّد است)

عن عبد اللّه بن سنان قال سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول و ذكر نحوه

(همان روايتي كه محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ابن سنان از امام صادق عليه السلام نقل مي كند، پس دو روايت است).

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام مثله.

اين روايت دو مشكل دارد:

اين روايت چه مقدار دلالت دارد، آيا «فسد النكاح» شامل هر دو است يا فقط دوّمي را شامل مي شود؟

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 329.

(2) ح 1، باب 10 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 73

در صدر روايت

مي فرمايد «تزوّج» بعد مي فرمايد «فسد النكاح»، اگر بگوييم منظور از فسد النكاح همان صدر روايت است، در اين صورت در مورد صغيره است و كبيره را شامل نمي شود و اگر بگوييم كاري با صدر روايت ندارد بلكه اطلاق دارد، در اين صورت هر دو (صغيره و كبيره) را شامل مي شود، پس جاي تأمّل دارد.

ولي به نظر مي رسد كه اشاره به صدر روايت است و «امرأة» مورد سؤال نيست و كأنّ صحبت در مورد صغيره است.

و امّا از جهت ديگر اين روايت فقط در مورد فساد نكاح است و در آن بحثي از حرمت ابدي نشده، پس دلالت بر حرمت ندارد.

اللّهم الّا أن يقال، فساد نكاح براي چيست؟ لا بد به خاطر اين است كه زوجۀ صغيره، بنتِ زوج شده، پس حرام ابدي مي شود.

مشكل دوم: روايت فقط شامل صورت اوّل (از لبن زوج شير داده) مي شود.

اللّهم الّا ان يقال، وقتي صورت اوّل ثابت شود بقيۀ صور با الغاء خصوصيّت درست مي شود، پس مشكلات قابل حل است.

* و بالاسناد عن الحلبي و عبد اللّه بن سنان

(دو روايت كه سند هر دو صحيح است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج جارية صغيرة فأرضعتها امرأته و امّ ولده قال: تحرم عليه. «1»

«تحرم» در روايت مفرد است و به صغيره برمي گردد، و اين شاهد بر آن است كه در روايت قبلي هم «فسد النكاح» به صغيره برمي گردد.

اللّهم الّا ان يقال، وقتي در يك مورد «تحرم» گفته شد، مورد ديگر را هم به جهت تلازم، شامل است، يعني وقتي صغيره به عنوان بنت حرام شد، ديگري هم به عنوان امّ الزّوجة حرام مي شود.

* محمّد بن يعقوب

(كليني)

عن علي بن محمّد،

عن صالح بن أبي حمّاد

(مجهول الحال)

عن علي بن مهزيار، عن ابي جعفر عليه السلام

(ظاهراً مراد امام جواد است چون علي بن مهزيار وكيل امام جواد عليه السلام بوده است)

قال: قيل له انّ رجلًا تزوّج بجارية صغيرة فارضعتها امرأته ثم أرضعتها امرأة له اخري، فقال ابن شبرمة

(از فقهاء عامّه كه در سال 144 ه ق وفات كرده و معاصر امام صادق و امام باقر عليه السلام بوده است)

: حرمت عليه الجارية

(بچّۀ شيرخوار)

و امرأتاه فقال أبو جعفر عليه السلام: أخطأ ابن شبرمة تحرم عليه الجارية و امرأته الّتي ارضعتها اوّلًا فامّا الاخيرة فلم تحرم عليه كأنّها رضعت ابنته

(چون كبيرۀ دوّم دختر زوج را شير داده). «2»

62 ادامۀ مسئلۀ 14 … 15/ 11/ 80

از نظر سند: به اين روايت دو اشكال شده است:

1- در سند «صالح بن ابي حمّاد» واقع شده كه مجهول الحال است، بعضي او را تضعيف و بعضي توقّف (مساوي ضعف) كرده اند. به هر حال نمي شود به خاطر وجود او به روايت عمل كرد.

مرحوم نجاشي در مورد صالح بن ابي حمّاد مي فرمايد:

و كان امره ملتبساً يعرف و ينكر (روايات قابل قبول و غير قابل قبول دارد.)

علّامه در كتاب خلاصه مي گويد:

ضعيفٌ و المعتمد عندي التوقّف.

بسياري از بزرگان مثل محقّق ثاني و فخر المحقّقين هم او را تضعيف كرده و صاحب جواهر روايت او را مؤيّد مي داند.

تنها نقطۀ قوّتي كه در مورد صالح وجود دارد، كلامي از «فضل بن شاذان» است، كه در مورد صالح مي گويد: كنيۀ صالح، أبو الخير بوده و اسم با مسمّايي است «و كان الفضل يرتضيه و يمدحه».

آيا اسم با مسمّي بودن دليل بر عدالت است؟

«يرتضيه و يمدحه» تعبيراتي نيست كه در علم

رجال به عنوان سند توثيق پذيرفته شود و فقط در مورد چنين كساني گفته مي شود كه امامي و ممدوح است و روايتِ چنين شخصي حسن است.

اضف الي ذلك، مرحوم آقاي خوئي مي فرمايد ايشان در اسناد تفسير «علي بن ابراهيم» واقع شده و اين ممكن است پايه اي بر وثاقت او باشد، كأنّ علي بن ابراهيم قول داده كه هر حديثي كه در اين تفسير نقل مي كند معتبر باشد، پس بايد صالح از ثقات باشد.

قلنا: مي دانيم كه براي صحّت سند اين هم كافي نيست. واقع شدن در اسناد تفسير علي بن ابراهيم شبيه واقع شدن در اسناد كامل الزيارات است. مرحوم آقاي خوئي تا مدّتي عقيده شان بر اين بود كه هر كسي در سند كامل الزيارات واقع شده صحيح است، چرا كه ابن قولويه در مقدمۀ كامل الزيارات فرموده كه احاديث معتبر را نقل مي كند، ولي شنيديم كه آقاي خوئي در اواخر عمرشان از اين عقيده برگشتند. چون در زيارات اين كتاب مواردي ديده شده كه نمي توان آن را صد در صد صحيح دانست. همچنين مرحوم

______________________________

(1) ح 2، باب 10 از ابواب رضاع.

(2) ح 1، باب 14 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 74

صدوق در ابتداي من لا يحضر مي فرمايد: من در اين كتاب رواياتي را نقل مي كنم كه معتمد است، در حالي كه رواياتي را نقل مي كنند كه خود به آن فتوي نمي دهند، يا روايات متعارضه را نقل مي كنند كه نمي شود همۀ آنها معتمد باشد.

مرحوم كليني هم در مقدّمۀ كافي به گونه اي بحث مي كند كه انسان چنين برداشت مي كند تمام روايات آن معتبر است، ولي مي بينيم رواياتي در كافي وجود دارد كه مرحوم كليني هم

آن را قبول نمي كند. معلوم مي شود كه اينها يا نظرشان به غالب بوده نه همه، و يا نيّتشان بر اين بوده ولي بعد در جريان عمل به اين نتيجه رسيده اند كه بهتر است تمام روايات را نقل كنند.

2- «ابن شُبرُمه» معاصر امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام بوده، پس «أبو جعفر» كه در كلام علي بن مهزيار آمده منظور أبو جعفر الباقر عليه السلام است ولي ابن مهزيار امام باقر عليه السلام را درك نكرده و حتماً دو الي سه واسطه بين امام باقر عليه السلام و علي بن مهزيار وجود داشته است، پس روايت مرسله است. مرحوم علّامۀ مجلسي در مرآة العقول به اين اشكال اشاره كرده است.

قلنا: ظاهراً مراد از أبو جعفر با وجود علي بن مهزيار امام جواد عليه السلام است چون ابن مهزيار وكيل امام جواد عليه السلام بوده و خيلي بي احتياطي است كه منظورِ علي بن مهزيار، أبو جعفر الباقر عليه السلام باشد و بيان نكند و اينكه راوي قول ابن شبرمة را آورده و فتوايي از او نقل مي كند دليل بر آن نيست كه او معاصر امام جواد عليه السلام است بلكه چون او فقيه معروفي بوده لذا راوي فتواي او را نقل مي كند.

بنابراين اشكال مرحوم مجلسي را با تمام احترامي كه براي ايشان قائل هستيم، وارد نمي دانيم و اگر اين روايت اشكالي داشته باشد به جهت وجود «صالح بن ابي حمّاد» است، ولي ما مي توانيم با عمل مشهور، (بلكه اجماع)، ضعف سند را جبران كنيم.

ان قلت: در اين مسأله دو روايت ديگر هم داريم (كه در واقع پنج روايت بود) شايد مشهور استناد به آن

روايات كرده اند؛ پس معلوم نيست مشهور به روايت علي بن مهزيار استناد كرده باشند.

قلنا: آن دو روايت تمام مسأله را بيان نمي فرمود و فقط در مورد صغيره بود و در يكي از روايات هم فقط فساد نكاح بيان شده بود.

نتيجه: تا اينجا سند روايت درست شد

از نظر دلالت: عقلًا نمي توانيم روايت علي بن مهزيار را بپذيريم چون امام عليه السلام مي فرمايد: اين دو زوجه بر زوج حرام مي شوند، چرا كه يكي به منزلۀ بنت و ديگري هم ام الزّوجۀ زوج است، در بنت حرفي نيست چون شيرِ داده شده از شير زوج است ولي ام الزّوجه از دو جزء (ام بودن و زوجه بودن) تركيب شده است و بايد هر دو جزء آن در آنِ واحد موجود شود تا عنوان «امّ الزّوجه» حاصل شود يعني زوجۀ كبيره در آنِ واحد دو وصف ام بودن و زوجه بودن را داشته باشد تا امّ الزّوجه صادق باشد، آيا ممكن است در آنِ واحد كبيره «أم» و صغيره «زوجه» باشد؟ گفته مي شود كه ممكن نيست چون تا عنوان «امّ» صادق شد، زوجيّت از بين مي رود و «بنت» مي شود، پس اين دو قيد (صغيره زوجه باشد و كبيره ام باشد) در آنِ واحد صادق نيست، چون ام شدن سبب ابطال زوجيّت است.

به عبارت ديگر ام و بنت متضايفين هستند (از هم جدا نيستند) وقتي يكي ام شد ديگري بنت است ولي وقتي اميّت و بنتيّت حاصل شد، سبب ابطال زوجيّت مي شود، پس با هم جمع نمي شوند. اين اشكال در صور اوّل و دوّم و سوّم مي آيد و در هيچ يك از صُور ام الزّوجه نمي تواند باشد.

جواب: از اين اشكال دو

جواب داده شده است:

1- مرحوم صاحب جواهر و مرحوم سبزواري در مهذب الاحكام مي فرمايند كه اگر نصي نداشتيم اين اشكال عقلي وارد بود، امّا نص مي گويد كه مقارنۀ عرفي در ابطال زوجيّت كافي است و در مقابل نص نمي توان اجتهاد كرد.

2- آيا مشتق در خصوص متلبّس به مبدأ حقيقت است يا در اعم از متلبّس به مبدأ و ما انقضي عنه المبدأ؟

آنهايي كه قائل به اعم هستند مي گويند كه مشكل در اينجا با توجه به معناي مشتق حل مي شود چون زوجۀ كبيره، امّ زوجۀ صغيره شده است و زوجيّت صغيره هم باطل شده ولي «امّ من كانت زوجة» مي باشد، يعني صغيره قبلًا زوجه بود و با شير خوردن از زوجيّت افتاد. ولي «ام من كانت زوجة» است و اگر مشتق را حقيقت در اعم بدانيم امّ الزّوجه صدق مي كند، پس امّ الزوجه اعم است از كسي كه امّ من كانت زوجة باشد يا امّ من تكون زوجة فعلًا.

63 ادامۀ مسئلۀ 14 … 16/ 11/ 80

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: بعض ثمرات هذه المسألة

مرحوم امام (ره) در تنبيهي كه در ذيل اين مسأله دارد به ثمرات اين مسأله اشاره مي كند كه ما نيز در آنجا به ثمرات اشاره مي كنيم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 75

الامر الثاني: في المهر

بعد از انفساخ عقدها و جدا شدن زوجه ها از زوج در اثر رضاع، حكم مهر چگونه است؟ در جايي كه دخول نشده آيا بايد نصف دهند؟ به عبارت ديگر آيا فسخ هم مثل طلاق منصّفِ مهر است؟ آيا كسي كه باعث اين مشكل شده كه زوجين بر هم حرام ابدي شوند ضامن است؟ اين بحث هم در مسئلۀ ثالثه مي آيد.

الامر الثالث: حكم الزوجة الكبيرة الثانية
اشاره

تحرير از اين امر بحثي نكرده است ولي ديگر فقها از آن بحث كرده اند و آن اين كه زوجۀ كبيرۀ ثانيه چه مي شود؟ آيا همانطوري كه در روايت ابن مهزيار است چون صغيره از زوجيّت خارج شده، زوجۀ ثانيه حرام نمي شود. در اين مسأله اختلاف بزرگي است.

اقوال:

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

انّما النزاع في تحريم المرضعة الثانية و بالتحريم قال ابن ادريس و جمع من المتأخرين كأبي القاسم بن سعيد و المصنف (علّامه در كتاب قواعد) و هو المختار، و وجهه ما ذكره المصنّف من انّها امّ من كانت زوجته، … فيندرج في عموم قوله تعالي و امّهات نسائكم، و قال الشيخ في النهاية و ابن الجنيد: لا يحرم لما رواه علي بن مهزيار عن ابي جعفر عليه السلام، … و المستمسك ضعيف، لأنّ سند الرواية غير معلوم (مجهول) فلا يعارض حجّة الاوّلين. «1»

مرحوم فخر المحقّقين مي فرمايد:

و امّا المرضعة الاخيرة ففي تحريمها خلاف، و اختار والدي المصنّف، و ابن ادريس تحريمها لأنّ هذه يصدق عليها انّها امّ زوجته … و قال الشيخ في النهاية و ابن الجنيد لا يحرّم: لما رواه علي بن مهزيار … و الجواب المنع من صحة سند الرواية. «2»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و لعلّه لذلك كان المحكي عن الاسكافي و الشيخ في النهاية و ظاهر الكليني حليّة الثانية، بل هي خيرة الرياض و سيد المدارك (منظور صاحب مدارك است؛ ولي مدارك كتاب نكاح ندارد شايد در جاي ديگري مطرح كرده است) حاكيا له عن جماعة، بل هو ظاهر الاصفهاني في كشفه (صاحب كشف اللثام) أو صريحه ايضاً … قيل: بل تحرم ايضاً في الفرض لأنّها صارت أمّا لمن كانت زوجته بل نسبه في

المسالك الي ابن ادريس و المصنّف (محقّق) في النافع و اكثر المتأخرين. «3»

جمع بندي: از مجموع اين عبارات معلوم مي شود كه مسأله داراي دو قول است و به هر قول جماعتي از بزرگان قائلند.

متأخرين اكثر به حرمت متمايل شده اند و در ميان متوسّطين و قدما، عده اي قائل به حليّت بوده اند.

علي كل حال در اين مسأله قواعد اصليّه با روايت ابن مهزيار تعارض كرده است.

64 ادامۀ مسئلۀ 14 … 17/ 11/ 80

ادلّۀ قائلين به حرمت:

مرحوم فخر المحققين سه دليل اقامه مي كند:

1- «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» شامل «امّ من كانت زوجة» مي شود (صغيرة كانت أمس زوجةً، بعد كبيرۀ دوّم او را شير مي دهد، پس امّ من كانت زوجة است) و چون مشتق حقيقت در اعم از ما انقضي عنه المبدأ و من تلبّس بالمبدإ است، بنابراين امّهات نسائكم عامّ است. درست است كه الان صغيره زوجه نيست، ولي ديروز زوجه بوده است، پس اين كبيره مادر صغيره اي مي شود كه ديروز زوجه بوده است.

جواب: اگر كسي در مشتق قائل به اعم باشد مي تواند چنين بگويد ولي ما قائليم كه مشتق حقيقت است در خصوص من تلبّس بالمبدإ في حال النسبة، البتّه اگر قرينه بر اعم نباشد، يعني اگر بگوييم «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» بايد الان «امّ» و «نساءكم» باشد، در حالي كه وقتي كبيرۀ دوّم امّ مي شود صغيره نسائكم نيست، پس دليل اوّل فخر المحقّقين قابل قبول نيست.

ان قلت: «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» مشتقّ نيست چون مشتقّ بايد اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهه، صيغۀ مبالغه … باشد.

قلنا: در كفايه جواب داده شده كه مشتقّ در اصول غير از مشتق نحوي است و در اصول مشتق هر چيزي است كه دلالت بر صفتي داشته باشد.

2- لأنّ عنوان الموضوع

(أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ) لا يشترط صدقه حال الحكم بل لو صدق قبله كفي فيدخل تحت قوله «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» «4» (يعني لازم نيست صغيره الان زوجه باشد).

جواب: اين دليل در واقع همان دليل قبل است و لو در كلام فخر المحقّقين به عنوان دليل ديگري اقامه شده است.

3- رضاع مساوي با نسب است

(يحرم من الرضاع ما يحرم من

______________________________

(1) جامع المقاصد ج 12 ص 238.

(2) ايضاح الفوائد ج 3 ص 52.

(3) جواهر ج 29 ص 332.

(4) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 52.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 76

النسب)

هرچه در نسب حرام باشد در رضاع هم حرام است. در نسب ربيبه اي كه دختر زني است كه سابقاً زوجه بوده حرام است، به عنوان مثال زيد زوجه اي داشته كه طلاق گرفته و شوهر كرده اگر از شوهر بعدي دختري پيدا كند باز ربيبۀ زيد است، اين مسأله اجماعي است و حديث صحيح دارد در حالي كه دخترِ زنِ سابق زيد است. در «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» هم همين را مي گوييم، يعني اگر كسي تا ديروز «نساءكم» بود و امروز جدا شده اگر زوجۀ شما او را شير داد اين زوجه «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» مي شود و محرم است.

جواب: در مورد ربيبۀ در نسب، ربيبۀ بعدي (لاحق) تصوّر مي شود به اين صورت كه زني، زنِ زيد بود طلاق گرفت و بعد از ازدواج با عمرو دختري پيدا كرد كه ربيبۀ زيد (ربيبۀ بعدي) است امّا در مورد «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» امّهات نسائكم بعدي تصوّر ندارد، يعني كسي زوجه اي صغيره داشته باشد كه از او جدا شده آيا ممكن است كه يك مادر نسبي در آينده پيدا كند؟ مادر نسبي براي زوجه، لاحقاً معنا ندارد و محال

است، چون يك بار متولّد شده است. پس

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب

هم درام الزوجۀ بعدي تصور نمي شود و لذا حرام نيست.

به عبارت ديگر انسان وقتي زوجه اي داشت مادرِ آن زن بر انسان حرام است چون امّهات نسائكم است و حرمت هم ابدي است بعداً هم كه جدا شود حرمت ابدي باقي است (نه اين كه حالا امّ الزّوجه است) پس امّ الزّوجه را نمي توان با ربيبه مقايسه كرد.

جمع بندي: كبيرۀ ثانيه علي القاعده حلال است، چون ام من كانت زوجةً است و در وقت شير دادن صغيره، صغيره زوجه نبوده و يحرم من الرضاع جاري نيست و مشتق هم حقيقت در من تلبّس بالمبدإ است، پس كبيرۀ دوّم مطابق قواعد حرام نيست و روايت ابن مهزيار هم مؤيّد است. بنابراين كساني كه گفته اند كه دليل حليّت منحصر به روايت ابن مهزيار است و اين روايت ضعيف است صحيح نمي باشد، چون دليل حليّت قاعده است. در واقع روايت ابن مهزيار هم مشتمل بر دليل است، چون مي فرمايد كه صغيره بنت توست نه زوجه ات.

الامر الرابع: يتصوّر انفساخ النكاح في موارد الثلاثة

آنچه كه ما تاكنون بحث كرديم كه مسأله داراي سه صورت است و در دو حالت كبيره و صغيره حرام مي شود و در يك صورت كبيره فقط حرام مي شود، مربوط به حرمت ابدي است، امّا انفساخ نكاح در همۀ صور وجود دارد. يعني نكاحِ هر دو منفسخ مي شود.

چون صغيره دختر كبيره است و جمع بين أمّ و بنت در نكاح واحد جايز نيست و اگر جمع بينهما در صيغۀ واحده كرد هر دو باطل است چون ترجيح بلامرجّح جايز نيست، در ما نحن فيه هم همين طور است، يعني وقتي كبيره صغيره

را شير داد اين دو مادر و دختر مي شوند و هر دو نمي توانند در عقد او باشند و اگر احدهما باشد، ترجيح بلامرجّح لازم مي آيد، پس ناچاريم بگوييم كه نكاح هر دو منفسخ مي شود.

[تنبيهٌ (اذا كان اخوان في بيت واحد … )]
اشاره

65 تنبيهٌ (اذا كان اخوان في بيت واحد … ) … 20/ 11/ 80

در ذيل مسئلۀ 14 مرحوم امام (ره) تنبيهي دارد كه در واقع ثمره اي از ثمرات اين مسأله است.

تنبيه: اذا كان أخوان في بيت واحد مثلًا و كانت زوجة كل منهما اجنبية عن الآخر و ارادا أن تصير زوجة كلّ منهما من محارم الآخر حتّي يحلّ له النظر اليها يمكن لهما الاحتيال بأن يتزوّج كلّ منهما بصبية و ترضع زوجة كل منهما زوجة الآخر رضاعا كاملًا، فتصير زوجة كل منهما أمّا لزوجة الآخر، فتصير من محارمه، و حلّ نظره اليها، و بطل نكاح كلتا الصّبيتين لصيرورة كلّ منهما بالرّضاع بنت أخي زوجها.

عنوان:

مضمون كلام امام (ره) در اين تنبيه اين است كه اگر در يك خانه دو برادر با هم زندگي كنند و مشكلاتي از ناحيۀ حفظ حجاب كامل در خانه و محرم و نامحرم بودن همسرانِ خود داشته باشند، براي حلّ مشكل يك طريق سهل و آسان وجود دارد كه ما هم آن را در مسئلۀ 2132 توضيح المسائل نوشته ايم و حاصل آن اين است كه از مسأله زوجۀ صغيره و كبيره استفاده مي كنند، يعني هر كدام از اين دو برادر دختري شيرخوار از تودۀ مردم را به عقد خودش درآورد (چه از خويشاوندان و چه از غير) و فرض ما اين است كه اين دو زن بچه دارند و شير مي دهند، زوجۀ كبيرۀ هر يك از دو برادر زوجۀ صغيرۀ ديگري را شير مي دهد، كه در اين صورت زوجۀ كبيرۀ هر يك از دو برادر نسبت به برادر ديگر ام الزوجة شده و بر هم محرم مي شوند، در ضمن زوجۀ صغيرۀ

هر يك از دو برادر نسبت به ديگري بنت الاخ شده و نكاح باطل مي شود (عقد زوجه هاي شيرخوار خودبخود باطل مي شود).

البتّه همان بحثي كه در مسئلۀ سابق بود تكرار مي شود كه در آن موقع كه صغيره زوجه است كبيره امّ نيست و در آن موقع كه كبيره امّ مي شود صغيره زوجه نيست بلكه بنت است، و ما همان جواب را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 77

در اينجا مي دهيم كه مقارنۀ عرفي كافي است.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: ما در رساله براي اين مسأله دو شرط نوشته ايم:

1- ازدواج اين بچّه هاي شيرخوار بايد به اذن وليّ باشد و فايده اي هم براي بچّه هاي شيرخوار داشته باشد و لو مصلحت اين باشد كه براي اين بچّه ها يك مهريّه اي قرار داده شود و يا مصالح خويشاوندي باشد.

2- عقد صغيره را صحيح نمي دانيم مگر اين كه مدّت آن طولاني شود تا نزديك بلوغ برسد يعني به حدّي برسد كه بعضي از استمتاعات در مورد او ميسّر شود و الّا اين ازدواج در بين عقلاء به شوخي نزديكتر است، چون زوجيّت يك امر عقلايي است و در عرف عقلاء زوجيّتِ يك بچّۀ شيرخوار آن هم براي يك روز پذيرفته شده نيست.

ان قلت: فايدۀ اين زوجيّت همين محرميّتي است كه حاصل مي شود.

قلنا: فايدۀ شرعي فرع بر اين است كه موضوع و حكم حاصل شود و فايده، موضوع درست نمي كند.

الامر الثاني: اين مسأله و لو راه حلّي از نظر شرع است ولي ما توصيه مي كنيم كه سراغ اين محرميّتها نروند،

چون سرچشمۀ بسياري از وسوسه هاي شيطاني است چرا كه تا موقعي كه نامحرم هستند خود را حفظ مي كنند ولي وقتي محرم شوند خود را نمي پوشانند و ممكن است كه شيطان وسوسه كند. پس مصلحت است كه محرميّتهاي اين چنيني در خانه راه پيدا نكند، البتّه اين يك توصيۀ اخلاقي است نه يك حكم شرعي.

الامر الثالث: امام (ره) مي فرمايند: [كانت زوجة كل منهما اجنبيّة عن الآخر]

و كانت زوجة كل منهما اجنبيّة عن الآخر مگر مي شود كه زوجۀ يكي از دو برادر بر ديگري محرم باشد؟ بله ممكن است. به عنوان مثال زيد و عمرو برادر پدري هستند و عمرو يك خواهر مادري دارد كه زوجۀ زيد است. در اينجا عمرو با زوجۀ زيد محرم است.

پس اين قيد امام براي پرهيز از اين صورت مي باشد.

الامر الرابع: لقائلٍ ان يقول اين محرميّتي كه بيان كرديد از ريشه اشكال داشته و درست نيست،

چون داخل در بحثي است كه قبلًا گفتيم (در باب امّ الزّوجه)، ام الزوجۀ لاحق در نسب نداريم، چون بعد از تولّد نمي تواند دوباره مادر نسبي پيدا كند، پس امّ الزّوجه در عالم نسب هميشه سابق است. حال كه در نسب نداريم در رضاع هم درست نيست و مادرِ لاحق جديد رضاعي هم درست نيست (يحرم من الرضاع، ما يحرم من النسب). اگر اين اشكال درست شود كلّ اين مسأله به هم مي خورد.

اللّهم الّا ان يقال، جزئيات لازم نيست و يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب، يعني همان گونه كه امّ الزّوجۀ نسبي حرام است امّ الزّوجۀ رضاعي هم حرام است، يعني اجمالًا در امّ الزّوجه بودن، شبيه هم هستند و به جزئيات آن (سابق و لاحق) كاري نداريم. اگر اين جواب را بپذيريم مسأله درست مي شود.

[مسائل في الرضاع]

[مسألۀ 1 (ارضاع الولد جدّته من طرف الام)]

اشاره

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 77

66 مسئلۀ 1 (ارضاع الولد جدّته من طرف الام) … 21/ 11/ 80

مسألة 1: اذا أرضعت امرأة ولد بنتها و بعبارة أخري أرضعت الولد جدته من طرف الأم حرمت بنتها أم الولد علي زوجها، و بطل نكاحها، سواء أرضعته بلبن أبي البنت أو بلبن غيره، و ذلك لأنّ زوج البنت أب للمرتضع، و زوجته بنت للمرضعة جدة الولد، و قد مرّ أنّه يحرم علي أبي المرتضع نكاح أولاد المرضعة، فاذا منع منه سابقاً أبطله لاحقاً، و كذا إذا أرضعت زوجة أبي البنت من لبنه ولد البنت بطل نكاح البنت، لما مرّ من أنه يحرم نكاح أبي المرتضع في

أولاد صاحب اللبن، و أمّا الجدة من طرف الأب إذا أرضعت ولد ابنها فلا يترتّب عليه شي ء، كما أنّه لو كان رضاع الجدة من طرف الأم ولد بنتها بعد وفاة بنتها أو طلاقها أو وفاة زوجها لم يترتّب عليه شي ء، فلا مانع منه و ان يترتّب عليه حرمة نكاح المطلقة و أختها و كذا أخت المتوفاة.

عنوان مسأله:

اين مسأله از مسائل منشئۀ از مسئلۀ 14 است و در واقع همان مطالبي است كه در مسئلۀ 12 گفته شد و چيز جديدي نيست. ولي فروع و شاخ و برگهاي تازه اي دارد.

مسأله داراي پنج فرع است:
فرع اوّل: [لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن سابقا او لاحقا]

لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن سابقا او لاحقا

اگر مادربزرگ نوۀ دختري خودش را شير دهد دخترش در خانه شوهر حرام مي شود اگر چه رضاع لاحقاً حاصل شده باشد.

اين مسأله مشهور است ولي ما آن را نپذيرفتيم زيرا دليل متقني بر حرمت آن نداريم و لذا اگر سابق باشد احتياط مي كنيم و اگر لاحق باشد خانواده را متلاشي نمي كنيم.

فرع دوّم: [لا ينكح أبو المرتضع في اولاد المرضعة نسباً]

لا ينكح أبو المرتضع في اولاد المرضعة نسباً

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 78

فرقي نيست كه لبنِ جدّه، لبنِ أبو البنت باشد يا لبن زوج ديگر، يعني شير مادربزرگ كه نوه را شير مي دهد، شير پدرِ دختر باشد يا از زوج ديگر. البتّه باز اين بنابر مذاق مشهور است ولي ما معتقديم كه نه اولاد مرضعه حرام مي شود و نه اولاد صاحب لبن، و اگر سابق است احتياط كنند و اگر لاحق است خانواده را متلاشي نمي كنيم.

فرع سوّم: [إذا أرضعت زوجة أبي البنت من لبنه ولد البنت بطل نكاح البنت]

إذا أرضعت زوجة أبي البنت من لبنه ولد البنت بطل نكاح البنت

اگر مادربزرگ اين نوه را شير ندهد بلكه زوجۀ دوّمِ أبو البنت، نوه را شير دهد اين هم مصداق لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن است. چون ادلّه (روايت علي بن مهزيار) عام است و لو موردش مادربزرگ است ولي مي فرمايد

ذلك لبن الفحل

و تأكيد روي لبن الفحل دارد. پس اگر كسي اين مسأله را بپذيرد (ما كه نپذيرفتيم) فرقي بين مادربزرگ و زوجۀ ديگر صاحب اللبن نيست.

فرع چهارم: [الجدة من طرف الأب إذا أرضعت ولد ابنها فلا يترتّب عليه شي ء]

الجدة من طرف الأب إذا أرضعت ولد ابنها فلا يترتّب عليه شي ء

اگر مادربزرگ نوۀ پسري خودش را شير دهد اين رضاع اثري در حرمت ندارد، چون عنوان محرّمي پيدا نمي شود و آخرين چيزي كه پيش مي آيد اين است كه بچّۀ او بمنزلۀ برادرش مي شود و مشكلي پيش نمي آيد.

فرع پنجم: انتفاء الموضوع
اشاره

گاهي در مسئلۀ لا ينكح أبو المرتضع … موضوع از بين مي رود كه با از بين رفتن موضوع حرمت هم از بين مي رود. در سه حالت موضوع از بين مي رود:

1- بنت طلاق بگيرد:

در اين صورت اگر مادربزرگ نوه را شير دهد مشكلي پيش نمي آيد. ولي اگر بعداً بخواهند مجدّداً با هم ازدواج كنند نمي توانند.

2- بنت از دنيا برود:

اگر مادربزرگ نوه را شير دهد مشكلي پيش نمي آيد.

3- شوهرِ بنت از دنيا برود:

اگر مادربزرگ نوه را شير دهد باز حرمت ندارد چون منتفي به انتفاء موضوع است.

اين قسمت را امام (ره) براي اين ذكر مي كند كه بگويد اينطور نيست كه در هيچ جا مادربزرگ نتواند نوه را شير دهد، بلكه در موارد فوق مي تواند و تنها در صورتي كه زوجه فوت كند أبو المرتضع نمي تواند خواهرهاي زوجۀ خودش را تزويج كند.

[مسألة 2: لو زوّج ابنه الصغير بابنة أخيه الصغيرة ثم أرضعت جدتهما من طرف الأب أو الأم احدهما]

اشاره

67 مسئلۀ 2 (لو زوّج ابنه الصغير … ) و 3 … 23/ 11/ 80

مسألة 2: لو زوّج ابنه الصغير بابنة أخيه الصغيرة ثم أرضعت جدتهما من طرف الأب أو الأم احدهما و ذلك فيما اذا تزوّج الأخوان الأختين انفسخ نكاحهما، لأنّ المرتضع إن كان هو الذكر فإن أرضعته جدّته من طرف الأب صار عمّاً لزوجته، و إن أرضعته جدّته من طرف الأم صار خالًا لزوجته، و إن كان هو الانثي صارت هي عمّة لزوجها علي الأول و خالة له علي الثاني، فبطل النكاح علي أيّ حال.

عنوان مسأله:

اين مسأله از آثار مسئلۀ اوّل و فرض نادري است. دو برادر، دو خواهر را تزويج مي كنند (حسن و حسين، فاطمه و زينب را تزويج مي كنند) و هر دو صاحب فرزند مي شوند (يكي دختر و ديگري پسر). بچّۀ شيرخوار حسن با بچّۀ شيرخوار حسين ازدواج مي كند (ازدواج صغيرين). اگر مادربزرگ بچّه ها، يكي از آن دو را شير دهد، در اين صورت عقد باطل و منفسخ شده و حرمت ابدي مي آيد- اين مادربزرگ مي تواند من ناحية الاب باشد (مادر حسن و حسين) و مي تواند من ناحية الام باشد (مادر فاطمه و زينب)- چون اگر مادربزرگ أبي، نوه را شير دهد يعني پسر حسن وقتي شير مادربزرگ خود را بخورد بمنزلۀ برادر حسن و حسين است و طبعاً عموي دختر حسين مي شود و عمو نمي تواند با دختر برادر ازدواج كند، پس عقد باطل مي شود، و اگر دختر حسين، شير مادر حسين را بخورد خواهر پدرِ خودش و در واقع عمّۀ پسر حسن است و عمّه نمي تواند با پسر برادر ازدواج كند.

امّا اگر يكي از اين دو بچّه شير مادربزرگ مادري

را بخورند (شير مادر فاطمه و زينب) در اين صورت اگر پسر باشد برادر فاطمه و زينب و اگر دختر باشد خواهر فاطمه و زينب مي شود و نسبت به بچّۀ شيرخوار ديگر خاله يا دايي مي شود. پس مسأله در واقع تطبيق يك كبراي كلّي بر مصاديق است و دليل خاص نمي خواهد.

نتيجۀ اين شير دادن اين است كه عقد باطل شده و صغير و صغيره براي هميشه محرم مي شوند.

ان قلت: علاوه بر اينكه عقد صغير و صغيره به هم مي خورد اين مسأله داخل در «لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن» است و عقد مادر بچۀ شيرخواره هم فاسد مي شود، پس چرا مرحوم امام (ره) به اين فرض اشاره نفرموده اند؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 79

قلنا: بله در يك شقّ از مسأله عقد مادر هم باطل مي شود، يعني در جايي كه مادرِ مادر (جدّۀ امّي) نوه را شير داده باشد عقد مادر بچۀ شيرخوار هم باطل مي شود؛ ولي اگر مادر بزرگ ابي باشد اشكالي پيش نمي آيد و شايد مرحوم امام در مقام بيان از اين جهت نبوده اند.

[مسألة 3: مهر النكاح المبطل]

اشاره

مسألة 3: اذا حصل الرضاع الطاري ء (رضاع بعد العقد)

المبطل للنكاح فإمّا أن يبطل نكاح المرضعة (كبيره)

بارضاعها كما في ارضاع الزوجة الكبيرة لشخص زوجته الصغيرة بالنسبة الي نكاحها و إمّا أن يبطل نكاح المرتضعة كالمثال بالنسبة الي نكاح الصغيرة، و امّا أن يبطل نكاح غيرهما كما في إرضاع الجدّة من طرف الام ولد بنتها، و الظاهر بقاء استحقاق الزوجة للمهر في الجميع الّا في الصورة الاولي فيما اذا كان الارضاع و انفساخ العقد قبل الدخول، فانّ فيها تأمّلًا، فالاحوط التخلّص بالصّلح، بل الاحوط ذلك (صلح)

في جميع الصّور و ان كان

الاستحقاق أقرب (احتمال دارد كه به هر سه صورت بخورد و احتمال دارد به صورت اوّلي كه محلّ بحث بود بخورد)

و هل تضمن المرضعة ما يغرمه الزوج من المهر قبل الدخول فيما اذا كان ارضاعها مبطلًا لنكاح غيرها؟ قولان (دعوي منحصر به صورت سوّم نيست بلكه در صور ديگر هم مي آيد)

اقواهما العدم، و الاحوط التصالح.

عنوان مسأله:

اين مسأله بحث مهمّي است كه مربوط به مسئلۀ 14 (زوجۀ صغيره و كبيره) و در مورد مهريه است و داراي دو فرع است. كه فرع اوّل در مورد مهر و فرع دوّم در مورد ضمان است.

فرع اوّل: مهريّه
اشاره

حال كه نكاح كبيره و صغيره باطل شد آيا مهريّه اي تعلق مي گيرد.

اين مسأله در تمام موارد فسخ (عيوب و خيار) مي آيد كه آيا در موقع فسخ، مهريّه ثابت است يا نه؟ بسياري از علماء اين مسأله را ذكر كرده اند.

تحرير الوسيله سه صورت تصوّر مي كند:

1- صغيره اي باشد كه از خودش اراده و اختياري ندارد.

2- كبيره اي كه با ميل و اختيار خودش صغيره را شير مي دهد.

3- شخص ثالثي شير داده و اين زن عقدش باطل شد (مثلًا مادربزرگ نوه را شير داده و اين دختر در خانۀ شوهر عقدش باطل شده است.)

آيا در تمام اين صور مهر ثابت است؟

68 ادامۀ مسئلۀ 3 (مهر النكاح المبطل … ) … 27/ 11/ 80

ادلّۀ قائلين به عدم تعلّق مهر:
اشاره

در قسمت اوّل (تعلّق مهر) قائلين به عدم دو دليل اقامه مي كنند:

1- مقتضاي قواعد:
اشاره

قاعده در مورد فسخ و انفساخ اين است كه مهر نيست و مرد مالك مهر و زن مالك خودش مي باشد. مثلًا در فسخ به عيوب مهر نيست.

چون جدايي زن سه حالت دارد: يا طلاق است يا موت و يا فسخ و انفساخ.

حالت اوّل: طلاق

طلاق اگر با طلاق باشد بلا اشكال مهر هست كه حكم آن در متن قرآن آمده است و اجماع مسلمين بر آن قائم است. (يا قبل از دخول كه نصف مهر است يا بعد از دخول است كه تمام مهر است).

حالت دوّم: موت

در صورت موت دو قول است (كه در باب مهور بحث مفصّل آن خواهد آمد) بعضي مي گويند كه بالموت تمام مهر مي آيد چه دخول باشد و چه نباشد، و بعضي مي گويند در صورت دخول تمام مهر ثابت است يعني بعضي موت را مانند طلاق منصّف دانسته اند ولي ما معتقديم كه موت منصّف نيست.

حالت سوّم: فسخ و انفساخ

در مورد فسخ يا انفساخ عدّه اي مي گويند مقتضاي قاعده عدم مهر است كه صاحب جواهر هم از اين قول تبعيّت كرده اند، به اين بيان كه معني فسخ در هر معامله اي اين است كه كل واحد من العوضين به جاي خودش برمي گردد، ازدواج هم نوعي معامله است. پس وقتي عقد به هم خورد زن صاحب اختيار خودش است و مرد هم صاحب مهر مي شود (اين بحث مخصوص رضاع نيست و در هر جايي كه فسخ باشد مطرح مي شود).

ان قلت: آيا فسخ من حين الفسخ است يا از اصل؟ اگر من حين الفسخ باشد تمام نماءات براي مالكِ بعد از عقد است، و اگر من حين العقد فاسد باشد به مالك اوّلي مي رسد.

قلنا: فسخ من حين الفسخ است، ولي بازهم معني فسخ رجوع كل من العوضين الي صاحبه است و در تمام خيارات همين گونه است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 80

ان قلت: اگر فسخ من حين الفسخ باشد بعد از دخول هم بايد مهر برگردد چون در اين مدّت اگر زوج از بضع استفاده كرده زوجه هم از مهر استفاده كرده است.

قلنا: مقتضاي قاعده همين است، ولي رواياتي داريم كه مي گويد بعد از دخول مهر بايد داده شود و اين تعبّد است؛ ولي صاحب جواهر براي اين تعبّد توجيهي دارد كه مهر عقد دائم قابل توزيع

نيست و مسمّاي عقد دائم كه حاصل شد بايد مهر داده شود و در عدم دخول مهر نيست.

ان قلت: مفهوم فسخي كه شما مي گوييد (هر چيزي به جاي خودش برمي گردد) براي معاوضات محضه است (مثل بيع) ولي نكاح معاوضۀ محض نيست و چيزي بين عبادت و معاوضه است.

پس قياس نكاح بر معاوضات مع الفارق است. (اين اشكال را مرحوم سبزواري در مهذب الاحكام مطرح كرده است).

قلنا: اوّلًا، در روايات متعدّدي داشتيم

«يشتريها باعلي الثمن»

نمي گوييم حقيقتاً شراء است، ولي اين تعبير دليل مي شود كه نكاح يك نوع معاوضه است. لا سيّما كه در آيات قرآن از مهريّه تعبير به «أُجُورَهُنَّ» * شده است هم در عقد منقطع و هم در عقد دائم. در مورد عقد موقّت مي فرمايد:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً». «1»

و در مورد عقد دائم مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اللّٰاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ» «2» (همسران پيامبر دائمي بودند).

پس اين تعبيرات نشان دهندۀ اين است كه نكاح، معاوضه است.

ثانياً: شما حد اكثر ثابت كرديد كه بيع محض نيست ولي معاوضۀ محضه هست و فسخ هم مخصوص بيع نيست و هر معاوضه اي به شهادت آيات و روايات و عقل و عرف قابل فسخ است.

تا اينجا دليل اوّل را تقويت كرديم و گفتيم كه فسخ با طلاق و موت فرق مي كند.

69 ادامۀ مسئلۀ 3 … 28/ 11/ 80

2- روايات:
اشاره

روايات، در مورد ما نحن فيه نيست، بلكه در باب عيوب و مجموعاً هشت روايت است. اين روايات دو طايفه است. صاحب جواهر به اين روايات استدلال نكرده است. اسناد بعضي از اين روايات ضعيف و بعضي صحيح است، ولي چون متضافر هستند از اسناد آنها بحث

نمي كنيم.

طايفه اوّل: رواياتي كه مي فرمايد بعد از فسخ بر فرض عدم دخول «لا مهر لها»

* … و ان لم يكن دخل بها فلا عدّة عليها و لا مهر لها. «3»

درست است كه روايت در مورد عيوب است ولي امام عليه السلام طبيعت فسخ را بيان مي كند نه اينكه تعبّد خاص باب عيوب باشد چون در موارد مختلف اين تعبير را بيان كرده اند.

* … عن علي بن جعفر، عن اخيه قال: سألته عن امرأة دلّست نفسها لرجل و هي رتقاء، قال: يفرّق بينهما و لا مهر لها. «4»

دلالت اين روايت اشكال دارد، چون روايت در مورد تدليس خودِ زن است، پس احتمال دارد كه مهر ثابت بوده؛ ولي چون خودِ زن تدليس كرده، مهر برگشته است.

طايفه دوم: بعضي از رواياتي كه مي گويد «و لها المهر بما استحل من فرجها»

يعني مهر به جهت دخول است و مفهومش اين است كه اگر دخولي نباشد مهر ندارد.

* و عنه، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث … قلت:

أ رأيت ان كان قد دخل بها كيف يصنع بمهرها؟ قال: المهر لها بما استحلّ من فرجها … «5»

(مفهوم دارد يعني اگر دخول حاصل نشود، مهر ندارد).

نكته:

«ما استحلّ من فرجها»

يعني چه؟ آيا يعني اينكه حلال است ولي دخول حاصل نشده و يا اينكه علاوه بر حليّت، دخول هم صورت گرفته است. اين روايت شاهد بر اين است كه منظور، معني دوّم (دخول) است، و شاهد آن بقيّۀ رواياتي است كه كلمۀ دخول ندارد و فقط

«ما استحلّ من فرجها»

دارد.

* … عن محمد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: في كتاب علي عليه السلام من زوّج امرأة فيها عيب دلّسه و لم يبيّن ذلك لزوجها فانّه يكون لها الصداق بما استحلّ من فرجها … «6»

و لو تدليس كرده است؛ ولي چون دخول صورت گرفته، بايد

______________________________

(1)

آيۀ 24، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 50، سورۀ احزاب.

(3) ح 1 باب 2 از ابواب عيوب.

(4) ح 8 باب 2 از ابواب عيوب.

(5) ح 5 باب 2 از ابواب عيوب.

(6) ح 7 باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 81

مهر داده شود. حال اگر دخول نبود تدليس فايده داشت، پس دخول موجب مهر است.

* … عن الحسن بن صالح قال: سألت ابا عبد اللّه عليه السلام … و ان شاء سرّحها

(آزاد كند)

الي اهلها و لها ما أخذت منه بما استحلّ من فرجها. «1»

70 ادامۀ مسئلۀ 3 … 29/ 11/ 80

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن المرأة تلد من الزنا و لا يعلم بذلك احد الّا وليّها، أ يصلح له أن يزوّجها و يسكت علي ذلك اذا كان قد رأي منها توبة

(اي رجوع الي اللّه)

أو معروفاً؟

فقال: ان لم يذكر ذلك لزوجها ثم علم بعد ذلك فشاء أن يأخذ صداقها من وليّها بما دلّس عليه كان ذلك

(صداق)

علي وليّها، و كان الصداق الذي اخذت لها، لا سبيل عليها فيه بما استحلّ من فرجها

(مفهومش اين است كه اگر دخول نبود مهر ثابت نيست)

و ان شاء زوجها أن يمسكها فلا بأس. «2»

از اين روايت استفاده مي شود كه نكاح زانيه جايز است، علاوه بر اين معلوم مي شود كه يكي از عيوبي كه به سبب آن مي توان عقد را فسخ كرد، زنا است؛ ولي كسي به آن متعرّض نشده است.

اللّهم الّا ان يقال، اين از عيوب نيست بلكه جزء شرائط مبنيّ عليها العقد است يعني كسي كه قصد ازدواج با فردي را دارد به دنبال شخص حلال زاده است، اگر چه در ضمن عقد

گفته نشده باشد، پس اين شبيه خيار شرط است.

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فعلم بعد ما تزوّجها انّها كانت قد زنت، قال: ان شاء زوجها اخذ الصداق ممّن زوّجها، و لها الصداق بما استحلّ من فرجها و ان شاء تركها الحديث.

(كه به معني فسخ است نه طلاق). «3»

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن امرأة حرّة تزوّجت مملوكاً علي انّه حرّ

(به معني شرط مبني عليه العقد)

فعلمت بعد انّه مملوك، فقال: هي املك بنفسها

(مي تواند فسخ كند)

ان شاءت قرّت معه و ان شاءت فلا، فإن كان دخل بها فلها الصداق، و ان لم يكن دخل بها فليس لها شي ء … «4»

اين روايت كاري به باب عيوب ندارد چون برده بودن عيب نيست و ظاهر عبارت «علي انّه حرّ» اين است كه شرط ضمن عقد (در ضمن عقد تصريح كرده اند) و يا شرط مبني عليه العقد بوده است.

روايات منحصر به اينها نيست و ممكن است روايات ديگري هم باشد.

ان قلت: اين احاديث از دو جهت مشكل دارد و قابل استدلال نيست:

1- اين روايات براي صورت فسخ است نه انفساخ، در حالي كه بحث ما در باب رضاع، مربوط به انفساخ است، پس قياس مع الفارق است.

2- اين روايات براي باب عيوب است و هيچ يك مربوط به باب رضاع نيست.

قلنا: فسخ و انفساخ كه دو ماهيّت نيست، بلكه گاهي قهري است كه انفساخ نام دارد و گاهي اختياري است كه به آن فسخ مي گويند. به عبارت ديگر گاهي به فاعل نسبت داده مي شود كه «فسخ» است

و گاهي به قابل نسبت داده مي شود كه «انفساخ» است.

و امّا اينكه گفته ايد روايات مربوط به باب عيوب است در جواب مي گوييم همۀ روايات در مورد عيوب نيست بلكه گاهي فسخ به سبب شرط است كه عرف با الغاء خصوصيّت قطعيّه از اين روايات در مورد فسخِ به رضاع هم از اين روايات استفاده مي كند.

دليل قائلين به ثبوت مهر: استصحاب

دليل اين قول استصحاب به ضميمۀ عقد است، به اين بيان كه وقتي عقد حاصل شد، زوجه به سبب عقد مهريّه را مالك مي شود، حال نمي دانيم كه با فسخ اين مهر از بين مي رود؟ بقاء مهر را بعد از فسخ، استصحاب مي كنيم.

جواب: اوّلًا: استصحاب را در شبهات حكميّه حجّت نمي دانيم چون در مصداق خارجي شكي نيست، بلكه شك در حكم خداست كه آيا حكم مهر باقي است يا نه؟

ثانياً: استصحاب از اصول عمليّه است و براي جايي است كه دليل نداريم ولي ما در اينجا دو دليل (مفهوم فسخ و روايات) اقامه كرديم.

فرع دوّم: ضمان
اشاره

اگر گفتيم كه مهر واجب نيست بحثي نداريم ولي اگر گفتيم مهر واجب است (چه عند الدخول و چه مطلقا) در اينجا آيا كسي كه باعث و باني فسخ شده، ضامن است؟

______________________________

(1) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب عيوب.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(4) ح 1، باب 11 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 82

دو حالت دارد گاهي عمداً باعث و باني فسخ مي شود (مثلًا مادربزرگ از عقد دخترش ناراحت است و نوه را شير مي دهد تا دخترش آزاد شود) و گاهي سهواً شير مي دهد.

اقوال:

اين مسأله بيشتر در بين متأخّرين مطرح بوده و در آن دو قول است:

1- كسي كه باعث و باني فسخ شده ضامن است.

2- ضامن نيست.

احتمال سوّمي هم وجود دارد كه در صورت عمد ضامن و در صورت سهو ضامن نيست.

در اين مسأله ظاهراً روايتي نداريم، پس بايد مسأله را از باب قواعد درست كنيم. آيا «بضع» مانند اموال است كه اتلاف آن ضمان آور باشد يا از قبيل اموال نيست و ضماني ندارد؟

شواهد:

مرحوم صاحب جواهر شواهد متعدّدي آورده است كه بضع از قبيل اموال نيست پس ضمان مال در اينجا نمي آيد.

شاهد اوّل: اگر مردي با زوجۀ ديگري وطي به شبهه كرد، عدّه دارد و بايد مهريّه بپردازد، حال آيا حقّ الناس هم در اينجا هست يعني در مقابل انتفاعي كه از مال شوهر برده است بايد چيزي به او بدهد؟ چنين چيزي را كسي نگفته است.

شاهد دوّم: اگر كسي با زن شوهرداري زنا كند، آيا علاوه بر حقّ اللّه، حقّ الناس هم هست؟ هيچ كس قائل به حقّ الناس نشده و نگفته است كه طلبيدن رضايت شوهر لازم است.

شاهد سوّم: اگر زن خودكشي كند، و حقّ الناس باشد مالي از اموال شوهر از بين رفته است، پس بايد در مقابل آن از اموال زن، ضرر او جبران شود و حال آن كه كسي چنين چيزي نگفته است.

اينها نشان ميدهد كه بضع از اموال نمي باشد.

پس مشمول قاعدۀ «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» نيست.

در اين صورت هر كسي كه با زني خورده حسابي دارد مي تواند از اين طريق موجب بطلان نكاح و ضرر بر زوج باشد.

71 ادامۀ مسئلۀ 3 … 30/ 11/ 80

و لكنّ الانصاف:

درست است كه بضع از اموال نيست و آثار مال را ندارد؛ ولي ما سراغ قاعدۀ «لا ضرر» مي رويم و مي گوييم چنين زني كه عمداً براي ابطال نكاح و ضرر زدن به زوج كاري كرده كه نكاح او باطل شود، ايجاد ضرر كرده، پس قاعدۀ لا ضرر جاري است. تصوّر ما اين است كه در اينجا بين قاعدۀ «لا ضرر» و قاعدۀ «من اتلف» خلطي شده است. اسلام به كمترين ضرر راضي نيست و چنين ضرري را بر زوج اجازه نمي دهد، پس با تمسك به قاعدۀ لا ضرر مسأله حل شده و ضمان ثابت مي شود.

ما در مسئلۀ خودكشيِ زوجه هم ترديد داريم كه زوجه ضامن نباشد، چون قاعدۀ لا ضرر جاري است، چرا كه در آنجا هم زن به شوهر ضرر مي زند، پس در آنجا هم نفي ضمان مسلّم نيست، البتّه علما به مسئلۀ خودكشي زوجه متعرّض نشده اند ولي در مورد وطي به شبهه و زنا تصريح كرده اند.

نتيجه: در آنجايي كه مهر پرداخته شده (مدخول بها) قائل به ضمان هستيم و دليل ما قاعدۀ لا ضرر است، علاوه بر اين روايات متعدّدي در باب تدليس وارد شده كه مي گويد مدلّس ضامن است كه مي توان از آن روايت هم براي ما نحن فيه استفاده كرد وقتي كه شارع مي فرمايد تدليس كننده به خاطر اين كه با اين تدليس ضرر زده، بايد از عهدۀ مهر برآيد، پس در ما نحن فيه هم كه زني با شير دادن، زوجۀ اين مرد را بر او حرام كرده و باعث شده كه اين زوج مهر بپردازد، بايد ضرر زوج را جبران كند.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: آيا بين عمد و جهل و خطا و نسيان فرقي وجود دارد؟

بعنوان مثال مادر بزرگ نمي دانست كه باعث ابطال نكاح

مي شود، و نوه را شير داد.

فرقي بين عمد و جهل نيست، چه مدرك ما قاعدۀ اتلاف باشد يا قاعدۀ لا ضرر، چون قاعدۀ اتلاف مي گويد حتّي در خواب هم اگر مال غير را تلف كرده ضامن است، قاعدۀ لا ضرر هم همين طور است و اگر نمي دانسته گناهي نكرده است (حكم تكليفي) ولي حكم وضعي دارد، چون در حكم وضعي علم و جهل دخالتي ندارد و در حكم تكليفي است كه دخالت دارد. اين مسأله را صاحب جواهر و صاحب شرايع هم متذكّر شده اند.

الامر الثّاني: در آنجايي كه صغيره اقدام به نوشيدن شير كرده و كبيره عالم بوده و مانع نشده آيا كبيره ضامن است؟

بعضي گفته اند ضامن نيست چون عدم منع سبب اسناد فعل نمي شود يعني اگر كسي مانع نشود ضامن نيست و الفعل مستند الي الصغيرة لا الي الكبيرة و ان كانت عالمة و لم تمنعها.

لكنّ الانصاف: در عرف عقلا در چنين موردي اسناد مي دهند، به عنوان مثال اگر بچّه اي بخواهد جلوي چشم پدر و مادر به كسي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 83

ضرر بزند و پدر و مادر مانع نشوند، عرف عقلا اين پدر و مادر را مقصّر مي داند.

در ما نحن فيه هم همين گونه است و به اين سبب اسناد ميدهند.

شبيه اين معنا را در سقط جنين مي گوييم، يعني اگر زني بخواهد سقط جنين كند و دكتر هم سقط جنين كند، آيا تمام ديه بر دكتر است يا زن هم سهمي دارد؟ اين زن شريك در قتل است و بايد ديه تقسيم شود. پس اين مسائل مربوط به عرف عقلاست نه فلسفه، لذا در اينجا هم تمام مسئوليت بر عهدۀ كبيره است.

72 ادامۀ مسئلۀ 3 … 5/ 12/ 80

الامر الثالث: اگر مادربزرگ يا كبيره از باب اضطرار بچّه را شير دهند

(مثلا اگر بچّه را شير ندهند، تلف مي شود) آيا باز ضامن هستند؟

اين مسأله در جاهاي ديگر هم مي آيد و مخصوص باب رضاع نيست.

هم در باب ديات و هم در باب رضاع و هم در موارد ديگر اين مسأله محلّ ابتلاء است ادلّۀ وجوب، حفظ جان را واجب مي داند و ادلّۀ ضمان هم مي گويد ضامن است و منافاتي بين ادلّه نيست.

بسياري اين گونه فكر مي كنند و آن را به اكل در مخمصه تشبيه مي كنند به عنوان مثال در صورت اضطرار مي توان انبار شخص محتكر را گشود و از آن استفاده كرد و بعد قيمت عادلانۀ آن را پرداخت نمود،

پس در صورت اضطرار هم ضامن است، ما نحن فيه نيز همين گونه است.

لكنّ الانصاف: اين وجه قابل قبول نيست چون اگر كسي به عنوان وظيفۀ شرعي كاري مي كند و مصداق «محسنين» است، قاعدۀ احسان (ما علي المحسنين من سبيل) كه يك قاعدۀ عقلي و شرعي است مي گويد ضامن نيست. مثلًا طبيب مي بيند اگر پا را قطع نكند مريض از بين مي رود شارع مي گويد واجب است پا قطع شود، در اينجا طبيب ضامن نيست. به عبارت ديگر طبيب فقط به خاطر خدمت به اين شخص و منفعت رساندن به او اين كار را مي كند و اگر خودش هم مي خواست از باب اهم و مهم، يكي را انتخاب كند، همين را انتخاب مي كرد پس جاي خسارت نيست. در واقع امر دائر شده است بين اقل الضرّرين و طبيب اقل الضّررين را انتخاب كرده همان گونه كه اگر خودش هم مي خواست انتخاب كند همين را انتخاب مي كرد.

در ما نحن فيه هم جان صغيره از خطر نجات پيدا كرده اگر چه در اين بين زوجيّتش به هم خورده است، پس بايد خود اين شخص كه زوجيّتش به هم خورده است، خسارت زوج را جبران كند.

به عبارت ديگر «لا ضرر» يك قاعدۀ امتناني است و از ما نحن فيه انصراف دارد، اگر بنا باشد اين شخص خسارت دهد خلاف امتنان است چون اين شخص به واجبش عمل كرده است.

و امّا قياس ما نحن فيه به اكل در مخمصه يا ضمان طبيب، قياس مع الفارق است، چون در مورد اكل در مخمصه درست است كه به واجب شرعي عمل كرده؛ ولي مصداق «مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» نيست چون به

خودش احسان كرده است. طبيب هم چون اجرت مي گيرد اگر اشتباهي كند ضامن است مگر اينكه قبلًا برائت گرفته باشد، اما اگر طبيبي بدون اخذ اجرت و فقط براي عمل به واجب شرعي اقدام كند و خطايي مرتكب شود (بدون اينكه كوتاهي كرده باشد)، اينجا هم مصداق «مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ» است و نبايد ضامن باشد.

الامر الرابع: اگر مجبور شود به رضاع آيا ضامن است؟

بعضي گفته اند كه قاعدۀ ضمان در اينجا جاري است و در مقابل بعضي قائل به عدم ضمان هستند چون فعل مستند به مكرَه (مباشر) نيست بلكه مكره سبب زيان شده و بايد ضامن باشد. اين مسائل اشباه و نظائري در ابواب ديگر هم دارد.

لكنّ الانصاف: بين اجبار و اكراه فرق است. در باب اكراه، اراده و اختيار سلب نمي شود و مُكرَه اقل الضّررين را انتخاب مي كند و مختار است (امر دائر است بين اينكه شير بدهد و ضامن باشد و يا طفل جان خود را از دست بدهد). به عبارت ديگر در باب اجبار، فعل مستند به مباشر نيست؛ ولي در باب اكراه فعل مستند به مباشر است. مثلًا در باب صوم اگر كسي را اكراه كنند كه افطار كند روزۀ او باطل مي شود و بايد قضا كند ولي گناه ندارد، امّا اگر مجبور كنند بر افطار (مثلًا در حلقش بريزند) در اينجا روزه باطل نمي شود، و يا اگر كسي را اكراه به قتل كنند در اين صورت او را قصاص مي كنند چون فعل مستند به اوست. پس در ماهيّت اكراه، سلب اختيار نيست بلكه ادلّۀ اكراه جنبۀ امتناني دارد (رفع عن امّتي ما اكرهوا عليه) و الّا اسناد فعل به مكره هست، بله اگر شخص را مجبور كنند، فعل

مستند به اجباركننده است.

در ما نحن فيه هم اگر مكرَه شير داد بايد خسارت دهد ولي مي تواند خسارت را از مكرِه بگيرد، امّا اگر او را اجبار كنند (مثلًا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 84

دست و پاي زن را ببندد و سينۀ زن را در دهان بچّه بگذارد و بچّه شير بخورد) در اينجا چون زن مجبور است، ضامن نيست.

ان قلت: اگر مكرَه داراي اختيار است چرا معاملات او بي اثر است، (عقد و بيع اكراهي باطل است).

قلنا: در معاملات علاوه بر اختيار، رضايت قلبي هم لازم است و لذا اگر راضي نباشد «تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ» نيست و باطل مي شود، پس باب معاملات با ما نحن فيه فرق مي كند چون در ما نحن فيه چه رضايت باشد و چه نباشد رضاع حاصل است ولي عقود در واقع نوعي پيمان هستند، و رضايت قلبي در آن معتبر است.

[مسألة 4: قد سبق أنّ العناوين المحرّمة من جهة الولادة و النسب سبعة]

اشاره

73 مسئلۀ 4 (عموم المنزلة) … 6/ 12/ 80

مسألة 4: قد سبق أنّ العناوين المحرّمة من جهة الولادة و النسب سبعة: الأمّهات و البنات و الأخوات و العمّات و الخالات و بنات الأخ و بنات الأخت، فان حصل بسبب الرضاع احد هذه العناوين كان محرّما كالحاصل بالولادة و قد عرفت فيما سبق كيفيّة حصولها بالرضاع مفصّلًا و امّا لو لم يحصل بسببه احد تلك العناوين السبعة لكن حصل عنوان خاص لو كان حاصلًا بالولادة لكان ملازما و متّحدا مع أحد تلك العناوين السبعة- كما لو ارضعت امرأة ولد بنتها فصارت أمّ ولد بنتها (مادر نوه)

، و أم ولد البنت ليست من تلك السبع، لكن لو كانت أمومة ولد البنت بالولادة كانت بنتا له، و البنت من المحرّمات السبعة- فهل مثل

هذا الرضاع ايضا محرِّمٌ، فتكون مرضعة ولد البنت كالبنت ام لا؟ الحق هو الثاني، و قيل بالاوّل، و هذا هو الذي اشتهر في الألسنة بعموم المنزلة الذي ذهب اليه بعض الاجلّة، (مير داماد)

و لنذكر لذلك أمثلة: (امام هشت مثال مطرح كرده كه برگرفته شده از سيزده مثال محقّق ثاني است).

عنوان مسأله:
اشاره

بحث در «عموم منزلة» است كه مسئلۀ مهمّي است و آثار زيادي در باب رضاع دارد.

«عموم منزلة» چيست؟

ما در نسب هفت عنوان محرّم داريم «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ … »، اگر اين عناوين هفت گانه در رضاع پيدا شود، بر اساس قاعدۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

حرام مي شود، امّا گاهي اوقات خودِ عنوان پيدا نمي شود، بلكه ملازم آن عنوان پيدا مي شود. مثلًا اگر زن بيگانه اي نوۀ دختري را شير دهد، مادرِ نوه مي گردد. در نسب، مادرِ نوه، همان دختر است. بنابراين در عالم نسب، مادرِ نوه، ملازم با بنت است و بر او حرام، حال مادرِ نوۀ رضاعي كه در نسب ملازم با عنوان بنتيّت است، آيا در رضاع هم حرام مي شود؟

مثال ديگر، كسي دخترِ عمّه اش را شير مي دهد (در واقع مادرِ دخترعمّه مي شود). مادر دخترعمّه جزء عناوين نسبي نيست؛ ولي در نسب مادر دختر عمّه در واقع همان عمّه است، آيا در رضاع هم مادرِ دختر عمّه به حكم عمّه است؟ پس به طور كلّي اين سؤال مطرح است كه با توجه به اينكه عناوين محرّمۀ نسبيّه در رضاع، بلا اشكال حرام است، آيا ملازم عناوين محرّمه نسبيّه در باب رضاع هم حرام است؟ يعني هركس بچّۀ يكي از محارمش را (مثل خواهر، خاله، … ) شير دهد، آيا بمنزلۀ همان محرم است؟

تاريخچه و اقوال مسأله:

اكثريّت منكر عموم منزله هستند و فقط عناوين سبعه را حرام مي دانند. اوّلين كسي كه مسئلۀ عموم منزله به او نسبت داده شده، شهيد اوّل است. محقّق ثاني در «رسالۀ رضاعيّه» «1» (كه هم مستقلًا و هم در حاشيۀ كتاب حاشيۀ آخوند بر رسائل چاپ شده) كه ظاهراً اين رساله را براي عموم منزله نوشته و مي فرمايد:

انّه قد اشتهر علي ألسن الطلبة في هذا العصر تحريم المرأة

علي بعلها برضاع بعض من سنذكره (دختر عمه، دختر خاله، دخترِ دختر، … ) و لا نعرف لهم في ذلك اصلًا يرجعون اليه من كتاب أو سنّة أو اجماع أو قول لأحد المعتبرين … وجدناهم يزعمون انّه من فتاويٰ شيخنا الشهيد و نحن لأجل مباينة هذه الفتويٰ لاصول المذهب استبعدنا كونها مقالة لمثل شيخنا علي غزارة علمه و ثقوب (نفوذ) فهمه لا سيّما و لم نجد لهؤلاء المدّعين لذلك أسنادا يتّصل لشيخنا في هذه الفتاوي. «2»

از اين كلام محقّق ثاني استفاده مي كنيم كه:

اوّلًا: قبل از محقّق ثاني به عموم منزله فتوي داده نشده است.

ثانياً: در بين علماء عصر محقّق اين مسأله مشهور بوده است.

وثالثاً: مرحوم محقّق با اين فتويٰ شديداً مخالف است و چندين دليل اقامه مي كند.

______________________________

(1) كتابي كه داراي نه رساله است و چهار رسالۀ رضاعيّه دارد: 1- ضوابط الرضاعِ مير داماد 2- رسالۀ رضاعيّۀ محقق ثاني 3- رسالۀ مختصري از علّامۀ مجلسي در باب رضاع 4- رسالۀ رضاعيّۀ شيخ ابراهيم قطيفي كه معاصر محقّق ثاني و نقّاد كلمات او بوده است. پنج رسالۀ اراضي خراجيّة هم در اين كتاب چاپ شده است.

(2) رسالۀ رضاعيه، ص 1 و الحدائق الناضرة، ج 23، ص 386 و 387.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 85

بر خلاف تصوّر بعضي از بزرگان، مير داماد اوّلين كسي نبوده كه اين مسأله را عنوان كرده است. چون تاريخ وفات او 1040 (ه ق) است. («عروس علم دين را مرده داماد» كه حروف اين عبارت با حروف ابجد 1040 مي شود)، در حالي كه تاريخ وفات مرحوم محقق ثاني 940 (ه ق) است. مير داماد نوۀ دختري مرحوم محقّق ثاني و نام او «محمد

باقر استرآبادي» است، پس مير داماد نمي تواند كسي باشد كه محقّق ثاني به او اشاره كرده است.

74 ادامۀ مسئلۀ 4 … 7/ 12/ 80

مرحوم محقق ثاني مثالهايي (سيزده مثال) براي اين مسأله آورده است، در تحرير الوسيله و مهذب الاحكام مثالهاي سيزده گانه را در هشت مثال ادغام كرده اند.

أحدها: زوجتك أرضعت بلبنك أخاها فصار ولدك. و زوجتك أخت له، فهل تحرم عليك من جهة أن أخت ولدك إما بنتك أو ربيبتك، و هما محرمتان عليك، و زوجتك بمنزلتهما أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

ثانيها: زوجتك أرضعت بلبنك ابن أخيها فصار ولدك، و هي عمته، و عمة ولدك حرام عليك لأنها أختك، فهل تحرم من الرضاع أم لا فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

ثالثها: زوجتك أرضعت عمها أو عمتها أو خالها أو خالتها فصارت أمهم، و أم عم و أم عمة و زوجتك حرام عليك حيث أنها جدتها من الاب، و كذا أم خال و أم خالة زوجتك حرام عليك، حيث أنها جدتها من الام، فهل تحرم عليك من جهة الرضاع أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

رابعها: زوجتك ارضعت بلبنك ولد عمها او ولد خالها فصرت ابا ابن عمها او ابا ابن خالها، و هي تحرم علي ابي ابن عمها و ابي ابن خالها، لكونهما عمها و خالها، فهل تحرم عليك من جهة الرضاع أم لا؟

فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

خامسها: امرأة أرضعت أخاك أو أختك لأبويك فصارت أمّاً لهما، و هي محرمة في النسب لأنها أم لك، فهل

تحرم عليك من جهة الرضاع و يبطل نكاح المرضعة إن كانت زوجتك ام لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

سادسها: امرأة ارضعت ولد بنتك فصارت أمّاً له، فهل تحرم عليك لكونها بمنزلة بنتك، و إن كانت المرضعة زوجتك بطل نكاحها أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

سابعها: امرأة أرضعت ولد أختك فصارت أمّاً له، فهل تحرم عليك من جهة أن أم ولد الاخت حرام عليك، لانّها أختك، و ان كانت المرضعة زوجتك بطل نكاحها أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول:

نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

ثامنها: امرأة أرضعت عمك أو عمتك أو خالك أو خالتك فصارت أمهم و أمّ عمك و عمتك نسباً تحرم عليك، لأنّها جدتك من طرف ابيك، و كذا أم خالك و خالتك، لانّها جدتك من طرف الام، فهل تحرم عليك بسبب الرضاع، و ان كانت المرضعة زوجتك بطل نكاحها أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

اين هشت مثال دو گروه هستند:

گروه اوّل: زوجه، يكي از بستگان خودش را شير دهد و به همين جهت ملازم عنوان حرام شده و بر شوهر حرام مي شود:

1- زوجه، برادرِ خودش را شير مي دهد كه در اثر آن برادرِ اين خانم بچّۀ زوج مي شود و اين زوجه هم به منزلۀ بچّۀ زوج خواهد بود. پس حرام مي شود چون زوجه به منزلۀ «بنت» است.

2- زوجه، فرزند برادر خودش را شير مي دهد كه در اثر آن، بچّه، فرزند زوج شده و اين خانم هم عمّۀ اين بچه خواهد بود، پس حرام مي شود چون زوجه به منزلۀ «خواهر»

است.

3- زوجه، عمو يا عمّۀ خودش را شير مي دهد كه در اثر آن زن به حكم جدّۀ پدري است يا دايي و خاله خودش را شير مي دهد، در اين صورت در حكم جدّۀ مادري است كه عنوان ملازم «جدّه» است.

4- زوجه، پسرعمو يا پسرعمّۀ خودش را شير مي دهد كه در اثر آن، بچّه فرزند زوج است و زوج به حكم عموي زوجه است و بر او حرام است چون زوجه «دختر برادر» است.

گروه دوّم: زوجه يكي از بستگان زوج را شير دهد:

1- اگر زوجه برادر زوج را شير دهد، حكم مادر زوج را پيدا مي كند، چون مادرِ برادرِ زوج، مادر زوج خواهد بود.

2- اگر زوجه، فرزند دخترِ زوج (نوۀ دختري) را شير دهد زوجه در حكم دخترِ زوج است و حرام مي شود.

3- اگر زوجه، فرزند خواهر زوج را شير دهد جانشين خواهرِ زوج مي شود و خواهر زوج بر او حرام است.

4- اگر زوجه عمو يا عمه يا دايي يا خالۀ زوج را شير دهد، به منزلۀ مادربزرگ زوج است و مادربزرگ هم حرام است.

در اين هشت مورد بنا بر عموم منزله، زن در خانۀ شوهر حرام

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 86

مي شود، و اگر به عموم منزله قائل نباشيم حرام نمي شود.

مثالها منحصر به اينها نيست و مثالهاي ديگري مي توان پيدا كرد كه عنوان ملازم دارد، اصولًا هر كسي دختر يكي از محارم را شير دهد جانشين او مي شود.

ادلّۀ منكرين عموم منزلة:
اشاره

محقّق ثاني هفت دليل بر ابطال اين قول آورده است:

1- برائت:

به واسطۀ اين عنوان ملازم، زوجه حرام شده يا نه؟ اصالة الحليّة مي گويد حلال است و دليلي بر حرمت نداريم.

2- احتياط:

شما مي گوييد اين خانم در خانۀ شوهر حرام مي شود، پس مي تواند با مرد ديگري ازدواج كند، اين خلاف احتياط است و نمي توان زن را پيش شوهر ديگر فرستاد.

3- عموم آيۀ، «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ»:

اين آيه فقط به عناوين هفت گانه تخصيص خورده نه به عناوين ملازم؛ و كساني كه مي خواهند اين عموم را تخصيص بزنند، بايد دليل بياورند.

4- عموم آيۀ، «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ»:

غير از عناوين سبعه بقيّه حلال هستند. كساني كه مي خواهند تخصيص بزنند بايد دليل بياورند.

5- اجماع:

جز در موردي كه زن، نوۀ دختري خودش را شير مي دهد، كسي از فقها نگفته كه زن در خانۀ شوهر حرام مي شود و طبق قول شما خيلي از زنها حرام مي شوند.

6- استصحاب حليّت:

زن در خانۀ شوهر حلال بود آيا با اين شير دادن و پيدا شدن عنوان ملازم حرام شده يا نه؟ استصحاب جاري كرده و مي گوييم حلال است.

7- انتفاء المقتضي:

در باب نكاح بايد عناويني حاصل شود تا حرمت بيايد، نسب و مصاهرة كه در اينجا نيست و فقط رضاع است، ادلّۀ رضاع هم فقط شامل عناوين هفت گانه است.

جمع بندي: از مجموع اين هفت دليل، سه دليل از اصول و يك دليل اجماع و دو دليل از عمومات و يك دليل عقلي است. از ميان اين ادلّه عمده، دليل اخير است، يعني براي حرمت بايد يكي از عناوين نسبي يا مصاهرة يا رضاع حاصل شود كه هيچ يك از اينها نيست و ادلّۀ رضاع هم از ما نحن فيه كوتاه است چون در نفس عناوين سبعه ظهور دارد نه در ملازمات آن.

75 ادامۀ مسئلۀ 4 … 8/ 12/ 80

ادلّۀ مثبتين عموم منزله:
1- دليل عام:

دليل عمدۀ اين قول، همان عمومات

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

است و معني آن اين است كه در جايي كه رضاع حاصل شده، اگر نسب بود حرام مي شد، اكنون هم كه رضاع به جاي آن است، حرام مي گردد.

جواب: عمومات

«يحرم من الرضاع … »

از لوازم منصرف است و قدر متيقّن خودِ عناوين است و اگر يحرم من الرضاع عموميت داشت بايد متقدّمين به آن اشاره مي كردند در حالي كه قبل از زمان محقّق، كسي توجّه به لوازم نكرده كه دليل بر انصراف است.

بله اگر در «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»، به جاي لفظ «ما» لفظ «مَنْ» بود، قابل چانه زدن بود كه بگوييم آيا «من» شامل عناوين ملازم هم مي شود يا نه؟ ولي در اينجا «ما» مي گويد كه منظور از آن عناوين (اوصاف) است، يعني عنوان مادر بودن و خواهر بودن، در حالي كه منظور شما عنوان نيست، بلكه مصداق را مي گوييد، چون خودِ عنوان

از محرمات نيست.

2- روايات:

بعضي از قائلين، به تمام رواياتي كه در باب «لا ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللبن» آمده است، استناد كرده اند.

* … عن علي بن مهزيار قال سأل عيسي بن جعفر بن عيسي أبا جعفر الثاني عليه السلام انّ امرأة ارضعت لي صبياً فهل يحلّ لي أن أ تزوّج ابنة زوجها؟ … لو كنّ عشراً متفرقات ما حل لك شي ء منهن و كنّ في موضع بناتك. «1»

در اين موارد واقعاً عنوان «بناتكم» صدق مي كند يا عنوان ملازم است؟

عنوان ملازم است چون اين بچّه از اين زن شير خورده و دختر صاحب لبن شده است، پس دختران ديگر صاحب لبن خواهر بچّۀ أبو المرتضع مي شوند و خواهران اين بچّه، بمنزلۀ دختران

______________________________

(1) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 87

أبو المرتضع هستند (همان گونه كه در نسب خواهران بچّۀ كسي، دختران او هستند، در رضاع هم، چنين است) در نتيجه خواهر ولد يكي از عناوين ملازم بنت بودن است، پس لا ينكح أبو المرتضع يكي از مصاديق عموم منزله است و مفهوم تعبير امام كه مي فرمايد:

«كنّ في موضع بناتك» اين است كه هركس كه در موضع يكي از محرّمات نسبيه باشد، حكم همان محرم را دارد. يعني عنوان ملازم مثل عنوان اصلي است.

مرحوم صاحب جواهر «1» به اين نكته توجه كرده، چون مشهور در مسئلۀ لا ينكح أبو المرتضع قائل به حرمت هستند، در حالي كه به عموم منزله قائل نيستند. صاحب جواهر در مقام دفاع برآمده و مي فرمايد كه اين قياس است و شما موارد ديگر را به اينجا قياس نكنيد، حتّي أسوأ حالا از قياس است چون در

قياس از جزئي به جزئي پي مي بريم ولي در اينجا يك قاعدۀ كلّي (عموم منزله) را از يك جزئي درست مي كنيد كه اين أسوأُ حالًا است.

جواب: اين قياس منصوص العلّة يا در قوّۀ قياس منصوص العلة است كه كبراي كلي از آن استفاده مي شود و يا از باب الغاء خصوصيّت است يعني از هر عرفي كه بپرسيم، مي گويد فرقي بين بنت و ام وجود ندارد.

به عبارت ديگر ما مي توانيم از اين روايت يك صغري و كبريٰ درست كنيم:

صغري: انهنّ في موضع بناتك.

كبري: كلّ من كان في موضع بناتك فهي ابنتك.

نتيجه: هنّ ابنتك.

در اينجا از «بنات» هم الغاء خصوصيّت كرده و به تمام محارم تعدّي مي كنيم: في موضع امّك، في موضع خالتك، في موضع عمّتك …

قلنا: تا اينجا در حدّ امكان از اين استدلال دفاع كرديم و لكن سابقاً بيان شد كه اين روايت از «علي بن مهزيار» نيست بلكه از «عيسي بن جعفرِ» مجهول الحال است پس ما كه مسئلۀ «لا ينكح أبو المرتضع» را منكر شديم، در اينجا راحت هستيم ولي آنهايي كه در آن مسأله قائل به حرمت شده اند و دليل آنها هم اين روايت بود در اينجا به زحمت مي افتند.

جمع بندي روايت: در واقع مسئلۀ «لا ينكح أبو المرتضع» يكي از مصاديق مسئلۀ «عموم منزله» است و اگر روايت را پذيرفتيم و گفتيم علّت در روايت جنبۀ تعبدي ندارد در اين صورت بايد در موارد ديگر از محرّمات، غير از بنت هم اين را بگوييم.

76 ادامۀ مسئلۀ 4 … 11/ 12/ 80

* … عن ايوب بن نوح قال:

(عين همان مشكل روايت قبل در سند اين روايت هم وجود دارد)

كتب علي بن شعيب

(مجهول الحال)

الي

ابي الحسن عليه السلام امرأة ارضعت بعض ولدي هل يجوز لي أن أ تزوّج بعض ولدها؟ فكتب عليه السلام: لا يجوز ذلك لك لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدك. «2»

اين روايت، هم كلمۀ «لانّ» دارد و هم كلمۀ «بمنزلة ولدك» پس از روايت ابن مهزيار بهتر است. كلام در اينجا مثل كلام در روايت قبل است، يعني وقتي «بمنزلة بناتك» حرام بود، به منزلۀ محرمات ديگر هم حرام خواهد بود، چون تعليل عام است؛ ولي چون ما در سند حديث اشكال كرده و نپذيرفتيم و فتوي نداديم، در عموم منزله هم فتوي نمي دهيم. به عبارت ديگر، يك بام و دو هوا ممكن نيست. يا «لا ينكح أبو المرتضع» را رها كنيد يا در اينجا هم به عموم منزله قائل شويد.

* … عن عبد اللّه بن جعفر، قال: كتبت الي ابي محمّد عليه السلام: امرأة ارضعت ولد الرجل هل يحلّ لذلك الرجل أن يتزوّج ابنة هذه المرضعة أم لا؟ فوقّع: لا تحلّ له. «3»

اين روايت مشكل سند ندارد ولي تعليل هم ندارد (علت «لا تحلّ» را بيان نكرده) و نمي توانيم از آن تعليل بفهميم، البتّه با ضميمۀ دو روايت قبل، ظنّ و حدس انسان اين است كه علّت، همان به منزلۀ بناتك بودن است؛ ولي قانون اين است كه هر روايت جداگانه دلالت داشته باشد. در مجموع نمي توانيم به اين روايت استدلال كنيم، مگر اينكه مجموع روايات را با هم در نظر بگيريم كه در اين صورت، باز تعليل در روايات معرض عنهاي مشهور است و جدا كردن تعليل هم از روايت ممكن نيست.

بهترين راه اين است كه روايات را حمل بر كراهت كنيم و بگوييم چيزي كه

به منزلۀ يكي از محرّمات است (مثل قابله) ازدواج با او مكروه است.

نتيجه: ما قائل به عموم منزله نيستيم، حتّي در مصداق آن هم كه «لا ينكح أبو المرتضع» است، قائل نيستيم.

بقي هنا امران:
اشاره

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 317.

(2) ح 1، باب 16 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 16 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 88

الامر الاوّل: مرحوم صاحب جواهر سه دليل، غير از ادلّۀ هفت گانۀ مرحوم محقّق ثاني، بر بطلان عموم منزلة اقامه كرده است:
1- آيۀ «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ … وَ بَنٰاتِ عَمِّكَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِكَ» «1»

آيه صريحاً مي فرمايد اي پيامبر دخترعموها و دخترعمّه هايت بر تو حلال هستند در حالي كه اگر قائل به عموم منزلة باشيم، حرام مي شوند، چون حمزه (عموي پيامبر) برادر رضاعي پيامبر بود بنابراين، خواهران حمزه (عمّه هاي پيامبر)، خواهرِ برادرِ پيامبر و بمنزلۀ خواهران پيامبر بودند، و دخترِ خواهر را نمي توان تزويج كرد، در حالي كه آيه اجازۀ تزويج آنها را مي دهد، كه نتيجۀ آن اين است كه عموم منزله با اين آيه مخالف و باطل است.

2- روايت موثّقۀ «يونس بن يعقوب»:

* … قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن امرأة أرضعتني و أرضعت صبيّاً معي و لذلك الصبي أخ من أبيه و امّه، فيحلّ لي أن أتزوّج ابنته؟ قال: لا بأس. «2»

بچّۀ همشير من يك برادر ابي و امّي دارد كه او داراي دختري است، آيا ازدواج با او بر من جايز است؟ امام مي فرمايد: «لا بأس» در حالي كه عموم منزله شامل اين مورد مي شود و نبايد ازدواج جايز باشد، چون دختر برادرِ برادر، به منزلۀ دختر برادر است و ازدواج با او جايز نيست. پس عموم منزله باطل است.

77 ادامۀ مسئلۀ 4 و 5 (لو شكّ في وقوع الرضاع) … 13/ 12/ 80

3- روايت موثّقۀ «اسحاق بن عمّار»:

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج أخت أخيه من الرضاعة

(صاحب جواهر قيد «من الرضاعة» را براي «أخت» مي داند و معني آن اين است كه مردي خواهر رضاعيِ برادرِ نسبيِ خودش را تزويج كرده است)

قال: ما احبّ أن أ تزوّج أخت أخي من الرضاعة. «3»

صاحب جواهر «ما احبّ» را دليل بر كراهت مي داند و مي فرمايد اين مسأله از مصاديق عموم منزله است، يعني از باب عموم منزله خواهرِ برادر به منزلۀ خواهر انسان است و اينكه امام فرمود ما احبّ يعني مكروه است، پس طبق بيان امام عليه السلام ازدواج جايز است، در نتيجه عموم منزله باطل است.

جواب: ما سابقاً به اين حديث اشكال كرده و گفتيم كه قيد به دوّمي (اخيه) مي خورد يعني كسي مي خواهد خواهر برادر رضاعي خودش را تزويج كند كه اين كار حرام است و «ما احب» حمل بر كراهت نمي شود، پس حديث ربطي به عموم منزله ندارد.

الامر الثّاني: همان گونه كه گفته شد، مرحوم محقّق ثاني در باب عموم منزله سيزده مثال بيان كرده اند

كه مرحوم امام در هشت مثال خلاصه مي كند. مرحوم محقّق ثاني در رسالۀ رضاعيّه مي فرمايد:

نعم اختلف اصحابنا في ثلاث مسائل قد يتوهّم منها القاصر عن درجة الاستنباط أن يكون دليلا لشي ء من هذه المسائل أو شاهداً عليها … الاولي جدّات المرتضع بالنسبة الي صاحب اللبن هل تحلّ له أم لا؟ قولان للاصحاب.

جدّاتِ بچّۀ شيرخوار، نسبت به صاحب لبن جدّۀ فرزند او و به منزلۀ مادر زن يا مادر او مي شوند

الثانية: اخوات المرتضع نسباً أو رضاعاً بشرط اتحاد الفحل هل يحللن له (صاحب لبن) ام لا؟ قولان ايضا.

كسي كه مي گويد خواهرِ بچّۀ رضاعي من حرام است، دليلي از روايات ندارد، پس از باب عموم منزله است يعني در واقع به

منزلۀ دختر من يا به منزلۀ ربيبۀ من مي باشد.

الثالثة: اولاد صاحب اللبن ولادة و رضاعاً و كذا اولاد المرضعة ولادة و كذا رضاعاً مع اتّحاد الفحل بالنسبة الي إخوة المرضع هل يحللن لهم أم لا؟ قولان أيضاً. «4»

قبلًا داشتيم كه فرزندان ديگر صاحب لبن بر برادران بچّۀ شيرخوار حرام هستند كه اينها در واقع برادرِ برادر و يا خواهرِ برادر مي شوند و بمنزلۀ برادر و خواهر هستند.

مرحوم محقّق ثاني اين سه مسأله را ذكر كرده و مي فرمايد مبادا قاصر از درجۀ اجتهاد توهّم كند كه اينها دليل بر عموم منزله است.

قلنا: شما كه مي فرماييد «فيه قولان». آن كسي كه در اين مسائل قائل به حرمت شده است، به چه دليل مي گويد حرام است؟ مسأله كه نصّ خاصّي ندارد، لا بد از مصاديق عموم منزله است. پس سه مسأله دليل بر اين است كه در گوشه و كنار قائل به عموم منزله بوده است و اين كه مي گوييد از علماي قبل از شهيد كسي قائل به عموم منزله نشده، صحيح نيست. به همين دليل مسئلۀ عموم منزله از مسائل مشوّش است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: حق با منكرين عموم منزله است و

______________________________

(1) آيۀ 50 سورۀ احزاب.

(2) ح 3، باب 6 از ابواب نسب.

(3) ح 2، باب 6 از ابواب نسب.

(4) رسائل كركي، ج 1، ص 215.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 89

در اين سه مسأله ما هم قائل به عموم منزله نيستيم حتّي مسئلۀ «لا ينكح أبو المرتضع» كه به گمان بعضي نص داشت، آن را نپذيرفتيم بنابراين به تمام معني منكر هستيم. بنابراين، به حرمت فتوي نمي دهيم اگر چه احتياط و كراهت را هم بعيد نمي دانيم.

[مسئلۀ 5 (لو شكّ في وقوع الرضاع)]

اشاره

مسألة 5: لو شكّ في وقوع الرضاع أو في حصول بعض شروطه من الكميّة أو الكيفيّة بني علي العدم، نعم يشكل فيما لو علم بوقوع الرضاع بشروطه و لم يعلم بوقوعه في الحولين أو بعدهما و علم تاريخ الرضاع و جهل تاريخ الولادة المرتضع، فحينئذ لا يترك الاحتياط.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد شبهات مصداقيّۀ رضاع است (هركجا منشأ شك، وجودات خارجيّه باشد از شبهات مصداقيّه است و هركجا منشأ شك حكم اللّه باشد، از شبهات حكميّه است).

شكّي كه در رضاع پيدا مي شود دو گونه است:
1- شك در اصل رضاع:

يعني آيا اصل رضاع واقع شده است؟

در اينجا اصل عدم است، يعني استصحاب عدم جاري مي كنيم و اصل حليّت است (به اصالة البراءة هم مي توان تمسّك كرد).

2- شك در شروط و كيفيّت رضاع:
اشاره يعني اصل رضاع معلوم است؛ و در شرائط آن شك داريم، مثلًا نمي دانيم چند مرتبه شير خورده است؟ آيا از پستان شير خورده است؟ آيا در بين رضعات غذا خورده است؟ در اينجا نيز اصل برائت است (يعني اصل اين است كه پانزده بار از پستان نخورده … ) استصحاب عدم هم در اينجا جاري مي شود چون از شبهات حكميّه است.

مرحوم امام و بعضي ديگر در اينجا استثنايي مي زنند و مي فرمايند: اگر ندانيم رضاع در دو سال واقع شده يا بعد از حولين، در مسئلۀ حادثين و شك در تأخّر حادث داخل مي شود كه سه حالت دارد:

1- تاريخ تولّد بچّه و تاريخ رضاع هر دو مجهول است.

2- تاريخ تولّد معلوم؛ ولي تاريخ رضاع مجهول است.

3- تاريخ تولّد مجهول؛ ولي تاريخ رضاع معلوم است.

78 ادامۀ مسئلۀ 5 … 14/ 12/ 80

1- تاريخ تولّد و رضاع مجهول (مجهولي التاريخ):

دربارۀ جريان اصول در اطراف علم اجمالي دو مبنا وجود دارد، يكي اين كه اصلًا اصول جاري نمي شود، تا تعارض كرده و تساقط كنند چون «انقضه بيقين آخر» موجود شده است، پس مقتضي براي استصحاب وجود ندارد. و ديگر اين كه اصول جاري شده و تعارض كرده و تساقط مي كنند. در ما نحن فيه اصل عدم رضاع تا پايان حولين، اقتضاء حليّت و اصل عدم پايان حولين تا زمان رضاع، اقتضاء حرمت دارد، اين دو اصل تعارض كرده و تساقط مي كنند، چون علم اجمالي به بطلان احدهما داريم، و يا اصلًا جاري نمي شوند، پس طبق هر دو مبنا جاي اصالة الاباحه است.

2- تاريخ ولادت معلوم و تاريخ رضاع مجهول:

در اينجا يك اصلِ بدون معارض جاري مي شود. چون معلوم التاريخ كه جاي استصحاب نيست و فقط در مجهول التاريخ اصل جاري مي كنيم يعني مي گوييم رضاع واقع نشده تا زماني كه حولين تمام شود (عدم تحقق الرضاع الي انقضاء الحولين) پس حكم به حليّت مي شود.

3- تاريخ ولادت مجهول و تاريخ رضاع معلوم:

اين صورت محلّ بحث است. آيا در اينجا مي توانيم با اصل، حرمت را ثابت كنيم؟ بعضي مي گويند استصحاب مي كنيم (استصحاب بقاء الحولين الي زمان الرضاع) پس رضاع در حولين واقع شده و حرام است.

قلنا: اين از قبيل ضمّ وجدان به اصل است، يعني هرچه كه براي حرمت يا وجوب لازم است بعضي را با وجدان و بعضي را با اصل ثابت مي كنيم، ما در اينجا زمان رضاع را بالوجدان و بقاء حولين را با اصل ثابت مي كنيم يعني حولين هم به مقتضاي استصحاب باقي بوده است پس ثابت مي شود كه رضاع در حولين حاصل شده و حرمت حاصل است.

ان قلت: مسئلۀ ضم وجدان به اصل براي اجزاء تركيبيّه است نه قيد و مقيّد و شرط و مشروط. اجزاء تركيبيّه مثل شاهدين در بيّنه، مثلًا مي دانيم يكي از دو شاهد، عادل است؛ شاهد دوّم سابقاً عادل بوده؛ ولي الان نمي دانيم، كه با استصحاب مي گوييم عادل است، پس يكي از دو شاهد عدالتش بالوجدان و ديگري با اصل ثابت مي شود. امّا اگر قيد و مقيد يا شرط و مشروط باشد مثل ما نحن فيه (يشترط أن يكون الرضاع في الحولين كه شرط است نه جزء) در اين صورت ضم وجدان به اصل درست نيست، چون «اصل مثبت» است به اين بيان كه شما مي گوييد شرط تا حالا بوده و مشروط هم بالوجدان

است پس تقيّد و اشتراط كه امر عقلي است با اصل ثابت مي شود، اثبات لوازم عقلي با استصحاب، اصل مثبت است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 90

قلنا: اين از اصول مثبته نيست (يا به تعبير ديگر اينجا واسطه خفي است) چون به اجماع همۀ علما، استصحاب در شرائط نماز جاري است، مثلًا استصحاب وضو مي كنند و نماز مي خوانند در حالي كه وضو جزء شرائط است و از اجزاء نماز نيست، در اينجا حمد و سوره را بالوجدان و طهارت را با استصحاب احراز مي كنيم كه ضم وجدان به اصل است. از اين بالاتر همۀ روايات استصحاب در مورد شرط و مشروط است كه بعضي براي طهارت حدثيّه و بعضي براي طهارت خبثيّه است و امام مي فرمايد استصحاب كن، در حالي كه طهارت از حدث و خبث از شرائط هستند و همه اين روايات شاهد بر اين است كه شرط و مشروط از اصل مثبت خارج است. بعضي ديگر از روايات استصحاب هم در مورد صوم است.

وقت با صوم هم از قبيل شرط و مشروط است (صيام مشروط و شرط آن اين است كه در رمضان باشد). پس اگر شرط و مشروط را اصل مثبت بدانيد تمام روايات استصحاب برچيده مي شود.

ما در اينجا ايراد مختصري به تحرير الوسيله داريم چون امام (ره) در صورت سوم (تاريخ ولادت مجهول و تاريخ رضاع معلوم) مي فرمايند كه لا يترك الاحتياط، چرا فتوي نمي دهند و احتياط مي كنند، با اينكه جاي احتياط نيست چون اصل مثبت نيست، و ما در اينجا به حرمت فتوي مي دهيم.

روايتي هم براي شبهات موضوعيّه پيدا شده كه بعضي از مطالب را در مورد شبهات موضوعيّه بيان مي كند:

*

… عن ابي يحيي الحناط، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام انّ ابني و ابنة أخي في حجري فأردت أن أزوّجها ايّاه فقال بعض اهلي: انّا قد أرضعنا هما، فقال: كم؟ قلت: ما أدري، قال فأرادني علي أن أوقّت

(از من خواست تعيين كنم چند بار بوده است)

قال: قلت: ما أدري، قال:

فقال: زوّجه. «1»

اين روايت دليل خوبي است كه اگر شك در تعداد رضعات باشد، استصحاب جاري مي شود و چون نمي توان گفت كه عدد با بقيّۀ شرائط فرق دارد، با الغاء خصوصيّت بقيۀ شرائط را هم داخل مي كنيم.

[مسألة 6: لا تقبل الشهادة علي الرضاع الّا مفصّلة]

اشاره

79 مسئلۀ 6 (الشهادة علي الرضاع) … 15/ 12/ 80

مسألة 6: لا تقبل الشهادة علي الرضاع الّا مفصّلة بأن يشهد الشهود علي الارتضاع في الحولين بالامتصاص من الثدي خمس عشرة رضعة متواليات (چهار مورد از شرائط را گفته اند، بقيّۀ شرائط هم همين گونه است مثلًا اتّحاد فحل باشد، لبن، لبن فحل باشد، رضعۀ كامله باشد، لبن را قي نكند و جزء بدن او شود … )

مثلًا الي آخر ما مرّ من الشروط، و لا يكفي الشهادة المطلقة و المجملة بأن يشهد علي وقوع الرضاع المحرّم أو يشهد مثلًا علي أنّ فلاناً ولد فلانة أو فلانة بنت فلان من الرضاع، بل يسأل منه التفصيل، نعم لو علم عرفانهما شرائط الرضاع و انّهما موافقان معه في الرأي اجتهاداً أو تقليداً تكفي.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد شهادت رضاع است، يعني اگر دو شاهد بر وقوع رضاع شهادت دهند، پذيرفته مي شود، منتهي شهادت بايد تفصيلي باشد، چرا كه فقها در شرائط رضاع اختلاف دارند.

مرحوم محقّق در شرايع اين مسأله را با همين عبارت دارد، و مرحوم صاحب جواهر هم مي فرمايد:

لا تقبل الشهادة بالرّضاع الّا مفصّلة بجميع ما يعتبر عند الحاكم الّذي تقوم عنده الشهادة حتّي عدم قي ء اللبن بناء علي اعتباره عنده بلا خلاف اجده ممّن تعرّض لها (قيد مفصّله). «2»

از عبارت «بلا خلاف اجده ممن تعرّض لها» معلوم مي شود كه بعضي مسئلۀ شهادت بر رضاع را متعرّض نشده اند؛ ولي تمام كساني كه متعرّض شده اند، شهادت را به «مفصّلة» مقيّد كرده اند و اينكه صاحب جواهر مي فرمايد «عند الحاكم»، لازم نيست حتماً عند الحاكم باشد، چون حاكم براي دعويٰ است پس در جايي كه دعويٰ نيست و فقط اثبات موضوع

است مانند رضاع، نياز به بيّنه داريم، شايد ايشان مي خواسته فرد كاملتر را بگويد، پس مسأله تقريباً مسلّم است.

ادلّه:
1- بناي عقلاء:

شهادت قبل از آنكه بيّنۀ شرعي باشد، بيّنۀ عقلايي است، البتّه ممكن است شروط و قيود در نزد شرع و عرف متفاوت باشد؛ ولي اصل آن در بين عقلا مسلّم است. در بين عقلا هم معروف است كه اگر يك مسأله اختلافي باشد و بخواهند شهادت دهند، بايد شهادت تفصيلي باشد، شارع مقدّس هم قيودي بر آن گذاشته و آن را امضاء كرده است.

2- انصراف عمومات شهادت:

ادلّۀ شهادت در شرع از شهادت مجمله در هنگام اختلاف آراء انصراف دارد.

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب رضاع.

(2) جواهر، ج 29، ص 341.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 91

نتيجه: دليل ما بناء عقلا و انصراف عمومات شهادت است.

و من هنا يظهر: مي توانيم اين بحث را به ابواب ديگر توسعه دهيم، يعني هرجا كه اختلاف آراء است، شهادت مجمله كارساز نيست مثلًا در مورد شهادت بر كريّت آب، مجملًا پذيرفته نمي شود؛ چون در ميزان كر، بين علماء اختلاف است. در بسياري از مسائل طهارت و نجاست هم آراء مختلف است كه در آنجا هم شهادت مجمله قبول نمي شود و اگر اختلاف آراء نباشد شهادت مجمله كافي است مثلًا در مورد قتل، اگر دو نفر خبر دهند كه زيد، عمرو را كشته، قتل است خواه با چاقو باشد يا اسلحه باشد يا … و تفاوتي از اين لحاظ نيست، همچنين در مسئلۀ جرح يا ازدواج، شهادت مجمله كافي است، پس در مواردي كه اختلاف آراء است بايد شهادت مفصّله و در جايي كه اختلاف آراء نيست، شهادت اجمالي كافي است.

و من هنا يظهرشرائط رضاع هم مختلف است، در بعضي از شرائط اختلاف آراء نيست و مسلّم است كه در اين موارد شهادت

تفصيلي لازم نيست؛ مثل امتصاص از ثدي واحد؛ ولي در بعضي از موارد اختلافي است، مثل تعداد رضعات كه در آن ها بايد شهادت تفصيلي باشد و روايت ابي يحيي «1» كه در آن امام سؤال از كميّت كرده و تفصيل خواستند مي تواند مؤيّد اين مسأله باشد كه شهادت بايد تفصيلي باشد.

80 مسئلۀ 7 (قبول شهادة النّساء في الرّضاع) … 14/ 1/ 81

[مسألة 7: الأقوي أنّه تقبل شهادة النساء العادلات في الرضاع مستقلّات]

اشاره

مسألة 7: الاقوي انّه تقبل شهادة النساء العادلات في الرضاع مستقلّات (زنها مستقلًا شهادت دهند)

بأن تشهد به (رضاع)

اربع نسوة، و منضمات (زنها به مردها ضميمه شوند)

بأن تشهد به امرأتان مع رجل واحد.

عنوان مسأله: اين مسأله در دو مقام قابل بحث است:
اشاره

المقام الاوّل: شهادة النساء في الرّضاع

المقام الثاني: عدد الشهود

به تناسب اين بحث تمام بحثهاي مربوط به شهادت زنان را مطرح خواهيم كرد، اين بحث ها عبارتند از:

- شهادة النساء في الرضاع.

- شهادة النساء في ما يخفي عليه الرجال (في ما لا يطلع عليه الرجال)؛ شهادت هاي مختصّۀ به نساء مثل شهادت به باكره بودن دختر يا نفساء بودن زن، شهادت به زنده بودن ولد بعد از تولد، شهادت به عيوب پنهاني زنان در رابطه با ازدواج.

- شهادة النساء في الحدود و الديات و القصاص، و امثال ذلك.

- شهادة النساء في الحقوق و الاموال و نحوها مانند ديون.

- شهادة النساء في الطلاق و النكاح و امثال ذلك مثل رؤيت هلال.

در انتهاء اين مبحث دربارۀ فلسفۀ عدم پذيرش شهادت نساء در بعضي از موارد و فلسفۀ تفاوت تعداد شهود در مواردي كه شهادت نساء قبول مي شود بحث خواهيم كرد.

المقام الاوّل: شهادة النّساء في الرّضاع
اشاره

در مسئلۀ رضاع ابتدا سراغ اصلِ قبول شهادت نساء مي رويم.

اقوال:

از نظر اقوال ميان عامّه و خاصّه اختلاف است؛ ولي مشهور و معروف، قبول شهادت نساء در رضاع است و بسياري از قدماء و متأخرين و معاصرين طرفدار قبول شهادت آنان در اين مقوله هستند، در عين حال مخالف هم داريم، شيخ طوسي در كتاب خلاف و جماعت ديگري قائل به عدم قبول شده اند، در ميان عامّه هم اين مسأله، اختلافي است.

مرحوم محقّق ثاني در ذيل كلام علامه در اين بحث مي فرمايد:

اختلف الاصحاب في انه هل تقبل شهادة النساء في الرضاع منفردات علي قولين فذهب الشيخ في الخلاف و ابن ادريس الي عدم قبولهنّ و ذهب المفيد و السيد (سيد مرتضي) و سلّار و ابن حمزة و جمع من الاصحاب الي القبول. «2»

مرحوم محقّق، در باب رضاع، بحث شهادت را عنوان نكرده و در كتاب الشهادة متعرّض آن شده است؛ ولي صاحب جواهر مستقلًا در باب رضاع، متعرّض اين بحث شده است، ايشان در ذيل مسئلۀ 11، اين بحث را مطرح كرده و در نقل اقوال، از حدود بيست كتاب بلاواسطه و از تعدادي كتاب هم با واسطه نقل مي كند كه قائل به قبول شده اند و از بعضي هم نقل شهرت مي كند. «3»

ولي شيخ طوسي مخالفت كرده، مي فرمايند:

لا تقبل شهادة النساء عندنا في الرضاع بحال (در هيچ حال چه مستقلًا و چه منضماً) و قال ابو حنيفه و ابن ابي ليلا لا تقبل شهادتهنّ منفردات … و قال الشّافعي: شهادتهنّ علي الانفراد تقبل في اربعة

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب رضاع.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 265.

(3) شرايع، ج 29، ص 344.

كتاب النكاح (مكارم)،

ج 3، ص: 92

مواضع الولادة و الاستهلال (شهادت بر زنده بودن بواسطه شنيدن صداي بچّه بعد از تولّد براي ارث بردن) و الرضاع و العيوب تحت الثياب (عيوب بر دو دسته هستند، عيوبي كه خارج از ثياب است كه همان عيوب ظاهري است، مانند اعرج كه به شخص لنگ گفته مي شود و عيوب تحت الثياب كه همان عيوب مخفي است و موجب فسخ نكاح مي شود مانند رتقاء) و به قال ابن عبّاس و الزهري و مالك و الاوزاعي. دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «1»

شيخ طوسي در اين مسأله با وجود اين همه مخالف ادّعاي اجماع مي كند و به همين جهت است كه شيخ انصاري اجماع منقول را حجّت نمي داند، زيرا مسئله اي كه آن طرفش بوي اجماع مي دهد در طرف ديگر ادّعاي اجماع كردن بعيد است. مرحوم شيخ توجيهي براي اين اجماع دارد و مي فرمايد اين اجماع بر قاعده است و لأنّ الاصل ارتفاع الرّضاع و ثبوته بشهادتهنّ يحتاج الي دليل. كأنّ اصل عدم قبول شهادت است و قبول آن بايد ثابت شود چون اصلِ عدم حجيّت را همه قبول دارند بنابراين ادّعاي اجماع مي كند كه نوعي اجماع بر قاعده است.

نكته: دو اصل داريم:

1- اصل در باب تكاليف: كه اصل، عدم است (اصالة العدم)، مثلًا اگر شك در وجوب يا حرمت داشته باشيم، اصل برائت است، و يا اگر شك در وجوب قضاء داشته باشيم، اصل برائت است.

2- اصل در باب حُجج شرعيه: شك داريم «ظن» حجت است يا نه، شيخ انصاري در اوّل بحث ظن با ادله اربعه ثابت كرده اند كه اصل عند الشك عدم حجيّت ظن است الّا ما خرج بالدّليل.

در ما نحن فيه هم همين

است، از قول اين مرئه اگر علم حاصل شود بحثي نيست؛ ولي اگر از شهادتش ظنّي حاصل شود، آيا حجت است يا نه؟ اصل عدم حجيّت است و اين سبب شده كه ايشان ادّعاي اجماع كند.

جمع بندي: لا ينبغي الشك كه شهرت بر قبول شهادت نساء در رضاع است و مخالفين بسيار كم هستند، بنابراين بحث از نظر شهرت قولي، همان گونه است كه امام (ره) در تحرير فرموده اند.

81 ادامۀ مسئلۀ 7 … 17/ 1/ 81

ادلّۀ قائلين به پذيرش شهادت نساء (قول مشهور):
اشاره

براي قبول شهادت نساء در رضاع به طوايفي از روايات استدلال كرده اند.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه يك قاعدۀ كليه را مطرح مي كند «تقبل شهادة النساء في ما لا يطّلع عليه الرجال»
اشاره

و در بعضي از روايات به جاي «لا يطّلع» تعبير به «لا ينظر» دارد. اين قاعده در واقع كبراي كلي است و بايد به عنوان صغري ثابت شود كه رضاع هم از همين قبيل (لا يطّلع عليه الرّجال) است.

كبراي مسأله:

هفت روايت قاعدۀ كليّه (كبراي مسأله) را با صراحت بيان مي كند كه بعضي از اين روايات معتبر و بعضي معتبر نيستند؛ ولي من حيث المجموع براي اثبات قاعدۀ كليّه كافي است، زيرا:

اوّلًا: در بين آنها روايات معتبر وجود دارد.

ثانياً: روايات تضافر دارند.

و ثالثاً: مشهور هم به آن عمل كرده، پس از چندين جهت معتبر است و لذا از اسناد روايات بحث نمي كنيم.

* … عن ابي بصير قال: سألته عن شهادة النساء فقال: تجوز شهادة النساء و حدهنّ

(وقتي شهادات نساء به تنهايي صحيح باشد، به انضمام رجال به طريق اولي صحيح است)

علي ما لايستطيع الرجال النظر اليه …

(لايستطيع تشريعي است نه تكويني، يعني مواردي كه مردان شرعاً نمي توانند نگاه كنند). «2»

* … عن ابراهيم الحارقي

[ثي]

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:

تجوز شهادة النساء

(ظاهر حديث منفردات است)

فيما لايستطيع الرجال أن ينظروا اليه و يشهدوا عليه … «3»

* … عن محمّد بن الفضيل قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام: قلت له: تجوز شهادة النساء في نكاح أو طلاق أو رجم

(حدود)

؟ قال:

تجوز شهادة النساء فيما لا تستطيع الرجال أن ينظروا اليه و ليس معهنّ رجل …

(تصريح به منفردات دارد و مفهوم اين جواب اين است كه شهادت نساء در طلاق و نكاح و حدود پذيرفته نمي شود، زيرا اين امور از موارد «ما لا يستطيع الرجال» نيست). «4»

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه

عليه السلام يقول:

لا تجوز شهادة النساء في رؤيت الهلال … و قال: تجوز شهادة النساء و حدهنّ بلا رجال في كلّ ما لا يجوز للرجال النظر اليه …

(لا يجوز در اينجا نسبي است چون علي كل حال جايز نيست، نه بر مردان و نه

______________________________

(1) الخلاف، ج 5، ص 106، كتاب الرّضاع، مسئلۀ 19.

(2) ج 18، ح 4، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ج 18، ح 5، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ج 18، ح 7، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 93

بر زنان كه مثلًا به عورت زني براي شهادت بر باكره بودن او نگاه كنند، منتهي نسبي است يعني مردها ممنوعيّت شديدتر و زنها ممنوعيّت كمتري دارند). «1»

* … عن داود بن سرحان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: أجيز شهادة النساء في الغلام

[الصبي]

صاح أو لم يصحّ

(بچّه اي كه متولّد شد آيا صدايي كرد يا نه؟ كه اگر صدا كرده باشد، معلوم مي شود زنده بوده، و ارث مي برد)

و في كلّ شي ء لا ينظر اليه الرجال تجوز شهادة النساء فيه

(به صورت جملۀ خبريه همان معني را مي رساند). «2»

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن عليّ عليه السلام انّه كان يقول: شهادة النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود، الّا في الدّيون و ما لايستطيع الرجال النظر اليه. «3»

* و في العلل و عيون الاخبار باسانيده الي محمّد بن سنان

(كه محلّ بحث است)

عن الرضا عليه السلام … لا تجوز شهادتهنّ الّا في موضع الضرورة مثل الشهادة القابلة و ما لا يجوز للرجال أن ينظروا اليه … «4»

تا اينجا به كمك روايات، كبراي كلّي ثابت شد.

صغراي مسأله:

آيا

رضاع از چيزهايي است كه مردان نمي توانند به آن نگاه كنند؟ بعضي مي گويند نگاه مردانِ محارم جايز است؛ آيا محارم تا اين اندازه مي توانند نگاه كنند؟

سابقاً بيان شد كه محارم به تمام بدن يكديگر نمي توانند نظر كنند و فقط به آن مقداري كه معمول است (مقداري از سينه و دستها و ساق پاها … ) مي توانند نگاه كنند، بله شوهر آن زن مي تواند يكي از شهود باشد، يا مثلًا ضرورتي ايجاب كند و نگاه كنند و يا چيزي كه صاحب جواهر اشاره دارد و مي فرمايد در موقعي كه تحمل شهادت مي كرد نگاه كردن جايز بوده؛ ولي در حين اداي شهادت، نگاه كردن حرام باشد، مثلًا در هنگام تحمّل شهادت صغير بوده (بنابراين كه صغير بتواند تحمّل شهادت كند)؛ ولي در حين اداي شهادت كبير شده و يا اينكه در موقع تحمّل شهادت شوهر بوده و الان طلاق داده است، حال آيا به همين مقدار، رضاع از موارد «يستطيع الرجال» مي شود؟

به عبارت ديگر آيا مراد از «لايستطيع» و «لا يجوز» لايستطيع غالبي است يا دائمي؟ اگر منظور از لايستطيع، دائمي باشد، يعني در موردي كه هيچ مردي اجازۀ رؤيت نداشته باشد، شهادت زنان جايز باشد، در اين صورت براي شهادت زنان هيچ مصداقي پيدا نمي شود، چون اطبّاء هم عند الضّرورة مي توانند ببينند كه بچّه اي متولّد شده است يا نه، و يا شوهر در تمام موارد جايز است به زن نظر كند، بنابراين لايستطيع غالبي است يعني مردان غالباً به حسب متعارف آن را نبينند. بنابراين رضاع هم يكي از مصاديق اين كبري است چون غالباً مردها چه محارم و چه غير محارم سينۀ زن را در

رضاع نمي بينند و زنان سينۀ خود را از محارم غير شوهر هم مي پوشانند، مضافاً به اينكه محارم هم محدود هستند؛ ولي زنان در مجالس زنانه، در مقابل زنان ديگر، بچّه هاي خود را شير مي دهند و زنان ديگر شير دادن آنها را مي بينند و مي توانند شهادت دهند.

نتيجه: با بودن اين قاعدۀ كليّه ما مي توانيم شهادت نساء را در رضاع ثابت كنيم و بگوييم زنها در مسئلۀ رضاع منفردات مي توانند شهادت دهند.

82 ادامۀ مسئلۀ 7 … 18/ 1/ 81

طائفۀ دوّم: رواياتي است كه قاعده كلّيه در آنها نيست

و در مصاديق خاصّه اي مانند مسئلۀ بكارت، نفاس، استهلال (ناله كردن بچّه در حين تولد) و عيوب وارد شده است؛ از اين مثالها الغاء خصوصيّت كرده و رضاع را هم ملحق مي كنيم يا با قياس اولويّت باب رضاع را بر شمول اولي مي دانيم.

اين احاديث مختلف هستند، بعضي فقط در مورد ولادت و بعضي در مورد بكارت و نفاس و بعضي مصاديق ديگر را بيان مي كنند كه همه را تحت عنوان مصاديق

«ما لا يحلّ للرجل النظر اليها»

قرار مي دهيم و چون احاديث متضافر هستند از سند آنها بحث نمي كنيم.

* … و سألته عن شهادة القابلة في الولادة،

(اصل ولادت يا زنده به دنيا آمدن ولد يا هر دو، كدام مراد است؟)

قال: تجوز شهادة الواحدة، و قال: تجوز شهادة النساء في المنفوس

(شهادت به نفاس كنايه از شهادت به ولادت است)

و العُذرة

(بكارة). «5»

* … عن محمّد بن مسلم قال: قال: لا تجوز شهادة النساء في الهلال و لا في الطلاق و قال: سألته عن النساء تجوز شهادتهن؟ قال: نعم في

______________________________

(1) ج 18، ح 10، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ج 18، ح 12، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ج 18، ح 42، باب

24 از ابواب شهادات.

(4) ج 18، ح 50، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ج 18، ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 94

العذرة و النفساء. «1»

* … عن عبد اللّه بن بكير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: تجوز شهادة النساء في العذرة، و كل عيب لا يراه الرجل. «2»

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: أتي امير المؤمنين عليه السلام بامرأة بكر زعموا انّها زنت، فأمر النساء

(حضرت عليه السلام به زنان امر كردند كه او را معاينه كنند)

فنظرت اليها فقلن هي عذراء

(باكره)

، فقال: ما كنت لأضرب من عليها خاتم

(نشانه)

من اللّه، و كان يجيز شهادة النساء في مثل هذا

(آيا «مثل هذا» رضاع را هم شامل مي شود). «3»

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن المرأة يحضره الموت و ليس عندها الّا امرأة، أ تجوز شهادتها؟

(شهادت اين زن به وصيّت)

أم لا تجوز؟ فقال: تجوز شهادة النساء في المنفوس و العذرة. «4»

* … عن احدهما عليه السلام قال: لا تجوز شهادة النساء في الهلال، و سألته هل تجوز شهادتهنّ و حدهنّ؟ قال: نعم في العذرة و النفساء. «5»

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألته تجوز شهادة النساء و حدهنّ؟ قال: نعم في العذرة و النفساء. «6»

* … عن ابي جعفر عليه السلام قال: قال: تجوز شهادة امرأتين في استهلال. «7»

ظاهراً مراد استهلال الصبي است، نه رؤيت هلال ماه، چون:

اوّلًا: به قرينۀ بعضي از روايات، استهلال هم رديف امور پنهانيِ مرأة مانند عذرة و نفساء قرار داده شده است.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه

السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 94

ثانياً: تعبير به استهلال در مورد رؤيت هلال درست نيست چون استهلال به دنبال هلال ماه رفتن است كه شهادت دادن در آن معني ندارد، بلكه شهادت بايد به رؤيت هلال باشد.

* … و يجوز في الاموال، و في ما لا يطلّع عليه الّا النساء، من النظر الي النساء، و الاستهلال، و النفاس

(براي تمام شدن عدّه)

و الولادة …

(از اين روايت معلوم مي شود كه نفاس معنايي غير از ولادت و استهلال دارد. چرا كه استهلال را هم رديف نفاس و ولادت قرار داده است). «8»

اين حديث در واقع سه حديث است كه از امير المؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده است.

و امّا براي الحاق رضاع به اين مواردي كه در روايات ذكر شده است، مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و الرضاع إن لم يكن اولي من بعضها فهو مثله. «9»

رضاع از كداميك از موارد ولادت، نفاس، عذره يا عيوب باطنه اولي است؟ رضاع از هيچ يك اولي نيست و مثل آنها هم نيست، چون لازمۀ آنها رؤيت محل است و فقط در مورد استهلال است كه چون مرد مي تواند با گوش خود بدون ديدن، بشنود مثل رضاع است بلكه رضاع اولي از استهلال است چون رضاع با ديدن است و ديدن اولي بر شنيدن است، بنابراين تمام مصاديق مذكوره در روايات غير از استهلال، اوليٰ از رضاع هستند؛ پس در ميان اين روايات، رواياتي به درد ما مي خورد كه بحث استهلال را به ميان آورده است چون شنيدن صداي بچّه براي رجال ميسّر است و نسبت به نگاه كردن به

سينۀ زن در هنگام شير دادن اخفّ است و وقتي شهادت به استهلال از زنان پذيرفته شود، در مورد رضاع به طريق اولي پذيرفته مي شود.

علاوه بر اين مي توانيم از روايات استهلال الغاءِ خصوصيّت كرده و بگوييم شامل رضاع هم مي شود كه البتّه اين دليل به قوّت و قدرت دليل اوّل (طايفۀ اولي) نيست؛ ولي بعيد نيست كه حدّ اقلّ دلالت را داشته باشد.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه به طور اطلاق مي گويد شهادت نساء با شرائط قبول است

و معنايش اين است كه شهادت نساء در همه جا مورد قبول است الّا ما خرج بالدليل.

در اين طايفه بايد از اسناد روايات بحث شود، چون احاديث متضافر نيستند.

* … عن ابي جعفر عليه السلام قال: تقبل شهادة المرأة و النسوة اذا كنّ مستورات من اهل البيوتات

(خانوادۀ پاكي داشته باشد)

معروفات بالستر و العفاف مطيعات للازواج تاركات للبذيٰ

(بدزباني و فحّاشي)

و التبرّج الي الرجال في انديتهم

(جمع نادي به معني اجتماع يعني در محلّ اجتماع مردان خود را جمع و جور كرده و با زينت و آرايش نشان ندهند). «10»

مجموع اين صفات به معني عادلات است.

______________________________

(1) ج 18، ح 8، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ج 18، ح 9، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ج 18، ح 13، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ج 18، ح 14، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ج 18، ح 18، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ج 18، ح 19، باب 24 از ابواب شهادات.

(7) ج 18، ح 41، باب 24 از ابواب شهادات.

(8) مستدرك، ج 17، ح 5، باب 19 از ابواب شهادات.

(9) جواهر، ج 29، ص 345.

(10) ج 18، ح 20، باب 41 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 95

سند اين روايت طولاني است و همۀ آنها

خوب هستند جز «عبد الكريم ابن ابي يعفور» كه مجهول الحال و برادرِ عبد اللّه بن ابي يعفورِ ثقه است.

حال با تمسّك به اطلاق اين روايت مي گوييم كه شهادت نساء مطلقاً پذيرفته مي شود الّا ما خرج بالدليل كه رضاع هم از آنها نبوده و در تحت اطلاق روايت «تقبل شهادة النساء» باقي است.

اين حديث علاوه بر مشكل سندي اشكال دلالي هم دارد:

اوّلًا: در مقام بيان از نظر عموم (شهادت زنان در همۀ موارد پذيرفته شود)، نيست بلكه در مقام بيان في الجمله است يعني في الجمله شهادت نساء پذيرفته مي شود.

ثانياً: شهادت زنان در خيلي از موارد پذيرفته نمي شود (حدود، ديات، قصاص، هلال … )؛ پس تخصيص اكثر يا كثير لازم مي آيد و تخصيص اكثر قبيح و مستهجن است در اين مورد يا بايد بگوييم كه در مقام اجمال است يا براي آن يك معني محدودتري در نظر بگيريم تا بر آن معني محدودتر تخصيصات كثيره وارد نشود، پس اين روايت از جهات مختلف داراي اشكال است و قابل استدلال نيست.

83 ادامۀ مسئلۀ 7 … 19/ 1/ 81

* الحسن بن علي العسكري في تفسيره

(محل بحث است كه آيا تفسير ايشان به طور صحيح به دست ما رسيده است يا نه)

عن آبائه، عن امير المؤمنين عليه السلام في قوله تعالي «فان لم يكونا رجلين فرجل و امرأتان» قال: عَدَلَتْ امرأتان في الشهادة برجل واحد، فاذا كان رجلان أو رجل و امرأتان أقاموا الشهادة قضي بشهادتهم … «1»

(مطلق است و معنايش اين است كه در همه جا حتّي در مسئلۀ رضاع، شهادت نساء پذيرفته مي شود، منتهي اين روايت مورد انضمام رجل به مرأة است كه مي توانيم شهادت نساء

منفرداً را با عدم قول به فصل ثابت كنيم زيرا در مسئلۀ رضاع، كسي در حجيّت شهادت نساء قائل به تفصيل بين منضماً و منفرداً نشده است).

اين حديث از نظر دلالت هم محلّ بحث است چون نمي دانيم كه آيا اطلاق در مقام بيان است، يا ناظر به آيه است (بيان في الجمله)؟

اگر مطلق باشد، به درد استدلال مي خورد؛ ولي تخصيص كثيرِ مستهجن يا تخصيص اكثر لازم مي آيد، و اگر ناظر به آيه باشد چون در مورد دين است پس شهادت نساء در دين پذيرفته مي شود و در ما نحن فيه (رضاع) قابل استدلال نيست.

نتيجه: طايفۀ سوّم كه تمسك به اطلاقات باشد دليل ضعيفي است و نمي توانيم با اين دو روايت مشكل را حل كنيم چون:

اوّلًا: در مقام بيان بودنش محلّ بحث است.

ثانياً: سلّمنا كه در مقام بيان بوده و عام باشد؛ ولي تخصيص اكثر لازم مي آيد.

طايفۀ چهارم:

روايت مرسله اي است كه عبد اللّه بن بكير نقل كرده است.

* … عن عبد اللّه بن بكير عن بعض اصحابنا عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ارضعت غلاماً و جارية

(از ذيل حديث معلوم مي شود زن مدّعي است كه بچّه را شير داده)

قال يعلم ذلك غيرُها؟ قال: لا، فقال:

لا تُصدّق إن لم يكن غيرها «2»

(إن شرطيّه است و حجيّت مفهوم شرط در بين مفاهيم مسلّم است پس مفهومش اين است كه اگر غير از اين زن به او ضميمه شود كافي است و فرقي نمي كند كه چند نفر ضميمه شود، پس اين روايت دلالت مي كند بر قبول شهادت مرضعه به ضميمه ديگري و اين دليل بر قبول شهادت نساء است).

آيا اين سند قابل قبول است؟ اگر بگوييم وقتي

در سند روايت به «اصحاب اجماع» مي رسيم مابعد ايشان قابل قبول است، اين سند درست مي شود؛ ولي اگر اين مبنا را قبول نكرده و گفتيم معناي اصحاب اجماع اين است كه ثقه بودنشان در ميان رجال سند اجماعي است، در اين صورت اين روايت قابل استناد نيست

تنبيه: بعضي در مفهوم اين روايت شك كرده و مي فرمايند كه حجّت نيست؛ و علّت اين تشكيك آن است كه در زمان سابق بحث مفاهيم به اندازۀ امروز مطرح نبوده و تنقيح نشده بود؛ ولي امروزه در عصر ما روشن است كه مفهوم شرط حجّت است، بنابراين اشكال مفهوم شرط وارد نيست و فقط مشكل در سند است.

ان قلت: عمل مشهور جابر ضعف سند است.

قلنا: احتمال دارد مستند مشهور دليل اوّل و دوّم باشد.

جمع بندي: با توجّه به دليل اوّل و دوّم مشكلي از نظر ضعف دليل سوّم و چهارم پيدا نمي شود پس شهادت نساء در مورد رضاع پذيرفته شده و حق با مشهور است.

ادلّۀ مخالفين حجّيّت شهادت نساء در رضاع:
اشاره

مخالفين عمدتا دو دليل اقامه كرده اند:

______________________________

(1) ج 18، ح 5، باب 15 از ابواب كيفيّة الحكم.

(2) ج 14، ح 3، باب 12 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 96

1- اصل:

در باب حُجج هر جا كه شك كنيم، اصل عدم حجّيّت است يعني اصالت عدم حجيّت ظنّ الّا ما خرج بالدليل، كه مرحوم شيخ انصاري اين بحث را مفصّلًا مطرح مي كند.

جواب: اصل در جايي قابل تمسك است كه دليلي نداشته باشيم و با وجود دليل نوبت به اصل نمي رسد، و چهار دليل آورديم كه لااقل دو مورد از آن مقبول است.

2- روايت مرسله:

مرحوم شيخ طوسي در مبسوط به روايت مرسله اي استدلال مي كند:

* و اصحابنا رووا انّه لا يقبل شهادة النساء في الرّضاع اصلًا. «1»

جواب: اين حديث مرسله است و اصحاب هم به آن عمل نكرده اند و لو شيخ طوسي به آن اعتماد كرده است و از چيزهايي كه انسان را به اين روايت مشكوك مي كند اين است كه شيخ طوسي در كتاب تهذيب و استبصار اين روايت را نقل نكرده و اگر قابل عمل بود بايد در آنجا هم ذكر مي كرد و تصوّر ما اين است كه ايشان مي خواسته اين عبارت را بعنوان قاعده از عموماتي كه مي گويد شهادت نساء قبول نمي شود استفاده كند؛ نه به عنوان روايت؛ ولي به هر حال چنين روايت مرسله اي را نمي توانيم بپذيريم.

3- اجماع شيخ طوسي:

بعضي دليل سوّمي را هم ذكر مي كنند و آن اجماعي است كه شيخ طوسي در كتاب خلاف ادّعا كرده است دليلنا اجماع الفرقه.

جواب: اين اجماع را قبلًا جواب داده و گفتيم كه اين چه اجماعي است كه علما قديماً و جديداً مخالف آن هستند و گفتيم شايد از قبيل اجماع بر قاعده باشد، به هر حال، اين اجماع منقول پذيرفته نمي شود.

84 ادامۀ مسئلۀ 7 … 21/ 1/ 81

المقام الثاني: عدد الشهود
اشاره

چهار قول در مسئلۀ شهادت نساء وجود دارد:

1- چهار زن بايد شهادت دهند (قول مشهور)

2- شهادت دو زن كافي است (قول مرحوم شيخ مفيد)

3- شهادت يك زن كافي است (قول مرحوم سلّار)

4- شهادت بالنسبة كافي است كه اين قول در رضاع قابل استفاده نيست، چون حليّت و حرمت امري بسيط است و فقط در جايي كه مورد شهادت قابل تقسيم باشد وارد مي شود. مثل ميراث كه شهادت يك زن يك چهارم اثر دارد و شهادت دو زن نصف اثر و شهادت سه زن سه چهارم اثر …

ادلّۀ قول اوّل (قول مشهور):
اشاره

قول اوّل كه مختار ماست دو دليل عمده دارد:

1- اصل:

اصل حجيّت را ثابت كرديم و امّا از نظر تعداد شهود، اصل عدم حجيّت مادون الاربعة است، چون در باب حجج، اصل عدم حجيّت است الّا ما ثبت بالدليل و در جايي كه دليل بر خلاف اصل نباشد به اصل استناد مي كنيم.

2- استقراء باب شهادات النساء:

وقتي شهادات النساء را استقراء كنيم در مي يابيم در مواردي كه شهادت نساء پذيرفته شده، دو زن معادل يك مرد قرار گرفته است، مثلًا در آيۀ 282 سورۀ بقره مي فرمايد كه اگر دو مرد نبود يك مرد با دو زن شهادت دهند «فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» حال مي گوييم استقراء اين اطمينان را مي آورد كه در ما نحن فيه هم (رضاع) بايد چهار زن باشد تا معادل دو مرد گردد.

ادلّۀ قول دوّم (قول شيخ مفيد):

براي اين قول به سه روايت استدلال كرده اند:

* … عن ابي بصير عن ابي جعفر عليه السلام قال: قال: تجوز شهادة امرأتين في استهلال. «2»

اين روايت در مورد استهلال صبي است، آيا مي توانيم رضاع را هم به آن قياس كنيم؟ قبلًا ما ادّعاي قياس اولويّت كرده و گفتيم استهلال صبي مستلزم نظر نيست و با شنيدن صداي بچّه حاصل مي گردد؛ ولي رضاع مستلزم نگاه كردن است؛ حال كه در استهلال شهادت دو زن كافي است، در رضاع به طريق اولي پذيرفته مي شود.

جواب: در اينجا اولويت عكس است، يعني ما نمي توانيم بگوييم چون در استهلال دو زن كافي است در رضاع هم دو زن كافي است چون رضاع از استهلال پيچيده تر است، شنيدن صداي بچّه آسان است و اگر دو نفر شهادت دهند، كافي است؛ ولي در رضاع، پانزده مرتبه شير دادن را با تمام شرائط ديدن مشكل و پيچيده است، پس از استهلال به رضاع آمدن در اصل حجيّت

______________________________

(1) مبسوط، ج 8، ص 172.

(2) ح 41، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 97

خوب است؛ ولي در تعداد شهود برعكس است.

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ارضعت

غلاماً و جارية قال:

يعلم ذلك غيرها؟ قال: لا فقال: لا تصدّق ان لم يكن غيرها. «1»

زني پسر و دختري را شير داده آيا شهادت آن زن در مورد رضاع قبول مي شود؟ از مفهومِ جوابِ امام عموم را فهميده اند يعني ان كان غيرها و لو واحدة يقبل قولهاپس دو نفر شهادت دهند پذيرفته مي شود.

جواب: اين استدلال دو اشكال دارد:

1- اشكال سندي: روايت مرسله است.

2- اشكال دلالي: مفهوم اطلاق دارد و اطلاق قابل تقييد است يعني اگر توانستيم با آن استقراء، اربعه را ثابت كنيم، مي توانيم اين اطلاق را به اربعه تخصيص بزنيم.

* … و روي انّه تجوز شهادة امرأتين في استهلال الصبي … «2»

آيا اين روايت است يا فتواي مرحوم صدوق يا يكي از بزرگان اصحاب؟ عبارت «رُوي» شاهد است كه قول امام رضا عليه السلام نيست و قول يكي از فقهاست.

جواب: اشكالات روايت اوّل در اينجا هم هست و بعيد نيست كه اين همان روايت أبو بصير باشد و به فرض كه غير از آن روايت باشد، چون مرسله است نمي توان به آن استدلال كرد.

نتيجه: دليل قابل ملاحظه اي براي كفايت «شهادت اثنين» در باب رضاع نداريم، البتّه در باب ميراث روايات متعدّدي نسبت به «عدد اثنين» وجود دارد كه مي فرمايند دو شاهد در نصف ميراث كافي است؛ ولي اينها به درد بحث ما نمي خورد.

دليل قول سوّم (قول مرحوم سلّار):

دليل بر كفايت واحده يك روايت صحيحه است:

* … و سألته عن شهادة القابلة في الولادة قال: تجوز شهادة الواحدة … «3»

اين روايت در مورد رضاع نيست و بايد با الغاء خصوصيّت يا اولويّت به باب رضاع استدلال كنيم.

جواب: روايت سه اشكال دارد:

1- روايت در مورد ولادت است و اولويّتي بر رضاع

ندارد، چون رضاع پيچيده است و اشتباه و خطا در آن زياد است. بنابراين تعدّي از آن به باب رضاع مشكل است.

2- احتمال دارد از آن رواياتي باشد كه مي گويد شهادت يك زن در يك چهارم ميراث پذيرفته مي شود يعني ناظر به ميراث باشد كه قابل تجزيه است و مسئلۀ رضاع قابل تجزيه نيست.

3- بعضي گفته اند كه اين روايت را بر استحباب در باب رضاع حمل مي كنيم، يعني اگر يك نفر هم خبر داد كه اينها با هم شير خورده اند مستحب است كه به آن ترتيب اثر دهيم چون امر نكاح شديد است، صاحب جواهر به عنوان قرينه، كلامي از سيد مرتضي نقل مي كند:

يومئ اليه عبارة السّيد في الناصرية، قال: استحب أصحابنا ان يقبل في الرضاع شهادة المرأة الواحدة. «4»

سپس يك حديث نبوي هم از سنن دارقطني نقل مي كند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

دعها كيف و قد شهدت السوداء «5»

اين بچّه را تزويج نكنيد چون اين زن بر رضاع شهادت داده است، همۀ اينها قرينه مي شود كه معني روايت را حمل بر استحباب كنيم؛ ولي احتياجي به اين حرفها نداريم.

جمع بندي: براي شهادت در باب رضاع چهار زن لازم است چون اصل، عدم پذيرش است و لو سلمنا كه رواياتِ اثنان و واحدة هم دلالت داشته باشد اعراض مشهور ريشۀ اين روايات را مي زند.

85 شهادتهنّ في ما يخفي عليه الرجال … 24/ 1/ 81

«شهادة النساء في ما يخفي عليه الرجال»
اشاره

بحث در شهادات النّساء در رضاع بود. به مناسبت، وارد بقيّۀ شاخه ها و شقوق شهادت نساء مي شويم.

آيا شهادت نساء در امور مختصّ به آنها مانند ولادت، نفاس، حيض، عُذرة (بكارت)، عيوب خفيّه و امثال آن مقبول است؟

شهادة النساء منفردات:
اقوال:

در مورد شهادت نساء منفردات هيچ خلافي نيست و از احدي قول به عدم قبول نقل نشده است، بنابراين مسأله اجماعي يا كالاجماع است

ادلّۀ پذيرش شهادت نساء منفردات:
اشاره

دو دليل ذكر شده است:

______________________________

(1) ح 3، باب 12 از ابواب رضاع.

(2) مستدرك، ج 17، ح 8، باب 19 از ابواب شهادات.

(3) ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) جواهر، ج 29، ص 347.

(5) جواهر، ج 29، ص 347.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 98

1- روايات:

براي اثبات پذيرش شهادت نساء منفردات در امور مخصوص به آنها به دو طايفه از روايات استدلال شده است.

الف) طايفه اي از احاديث كه قاعدۀ كليه در آن منعكس شده بود و سه تعبير مختلف داشت:

1-

«يجوز شهادتهنّ فيما لا يحلّ للرّجل النظر اليها».

2-

«لايستطيع الرجال النظر اليها».

3-

«لا يجوز للرّجال النظر اليها».

اين احاديث در باب 24 از ابواب شهادات آمده است و ظاهر آنها اين است كه شهادت نساء منفردات قبول مي شود.

ب) طايفه اي از روايات كه در مصاديق خاصّه شهادت نساء را مي پذيرفتند و قاعدۀ كليه در آنها نيامده بود به طوري كه از موارد خاصه مي توان استنباط عموم كرد كه چيزي شبيه استقراء مي شود.

وقتي انسان مشاهده مي كند در تمام مواردي كه اختصاص به نساء دارد شهادت آنان پذيرفته مي شود، از اينجا استفادۀ عموم مي شود، چون بسيار بعيد به نظر مي رسد كه در بعضي از موارد كه اختصاص به نساء دارد، شهادت آنان پذيرفته شده و در بعض ديگر پذيرفته نشود، در حالي كه ملاك در همۀ آنها يكي است.

2- اصل اعتباري عقلي:

اين اصل در واقع همان احتياج به شهادت نساء است، چون اموري وجود دارد كه مردان نمي توانند به آن نظر كنند، البتّه نظر زنها هم جايز نيست؛ ولي بين حرمت نظر براي مرد و حرمت نظر براي زن فرق بسياري است، مانند مسئلۀ بكارت، عيوب و نفاس …

كه احتياج به شهادت زنان دارد، اين امور در دستگاه قضايي مورد حاجت است. اگر بگوييم شهادت زنان قبول نيست و شهادت مردان قبول است اين با مذاق شارع مقدّس سازگار نيست چون در شريعت اسلام مردان نمي توانند شاهد چنين اموري باشند در حالي كه در قضاوت به شهادت به اين

امور نياز است، از اينجا نتيجه مي گيريم، اگر يك روايت هم بر قبول شهادت نساء نداشته باشيم باز با اين استدلال ثابت مي كنيم كه زنان مي توانند شهادت دهند.

به عبارت ديگر حجج شرعيه و عقلائيّه همه به جهت حاجاتي است كه در جامعه وجود دارد، مثل حجيّت قول ذو اليد، كه اگر ما قول ذو اليد را حجّت ندانيم هر كسي مي تواند مدّعي مالي كه در دست مردم است باشد و يا اگر شاهدين عدلين را حجت ندانيم و فقط بگوييم علم قاضي معتبر است، در مواردي كه قاضي علم ندارد دچار مشكل مي شويم و اختلال لازم مي آيد. اگر ظاهر الفاظ حجّت نباشد و بگوييم مراد خلاف ظاهر است، هيچ لفظ و سندي اعتبار نخواهد داشت، همچنين است حال قرعه، پس تمام حُججي كه در بين عقلا و احكام شرع وارد شده، بخاطر نياز است كه اگر نباشد اختلالي در گوشه اي از امور بوجود خواهد آمد.

حال اگر معيار در حجج شرعي چنين باشد، در ما نحن فيه هم همان گونه است، چون شهادت نساء را لازم داريم چرا كه وقتي شارع مقدّس اجازه نمي دهد كه حتّي يك تار موي زن بيرون باشد نمي توان پذيرفت كه در چنين مواردي مردان بايد شهادت دهند، پس شهادت نساء بايد حجّت باشد.

شهادة النساء منضمات:
اقوال:

در منضمات از مرحوم قاضي نقل شده كه قائلند اگر دو زن و يك مرد بر اين مسائل كه از مختصات زنان است شهادت دهند، قبول نمي شود، مي فرمايد:

أنّه قال لا يجوز أن يكون معهنّ احدٌ من الرجال. «1»

حال بحث در اين است كه آيا مرحوم قاضي واقعاً مخالف است يعني در كلام مرحوم قاضي، «لا يجوز» آيا وضعي

است يا تكليفي؟ اگر وضعي باشد معني آن عدم حجّيت است امّا اگر تكليفي باشد يعني مردان نبايد نگاه كنند كه در اين صورت مخالفتي از آن استفاده نمي شود و اينكه صاحب جواهر مي فرمايد مخالفت قاضي بر من ثابت نيست، چون منظور از «لا يجوز» معلوم نيست.

سلّمناكه مرحوم قاضي مخالف باشد؛ ولي مخالف دوّمي در مسأله نداريم.

ادلّۀ قول مشهور بر پذيرش شهادت نساء منضمّات:
اشاره

دو دليل ذكر شده است:

1- عمومات:

عموماتي كه شهادت نساء را در مختصات نساء حجّت مي داند عامّ است يعني منضمات و منفردات هر دو را شامل مي شود.

2- اصل بودنِ مردان در شهادت:

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد رجال در شهادت اصل هستند و دليلي ندارد كه اصل را خارج كنيم و فرع را باقي بگذاريم.

ان قلت: رجال كه نمي توانند نظر كنند، و اگر نگاه كنند فاسق

______________________________

(1) جواهر، ج 41، ص 172.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 99

مي شوند، در حالي كه شرط شهادت عدالت است.

قلنا: ممكن است به طور غير حرام هم نظر كنند، مانند زوج يا طبيب در جايي كه راه منحصر به طبيب مرد باشد و يا زني براي معالجه نزد طبيب مرد رفته و طبيب عيوب باطني و بكارت و عدم بكارت را فهميد، و گاهي هم ممكن است كه من باب الاتفاق نظر بيافتد، پس محال نيست كه به طور مُجاز شرعاً مرد نظرش به اين گونه امور بيافتد، حال يكي از اين افراد ضميمه شده و شهادت مي دهند.

نتيجه: با تمسك به اطلاقات و اينكه اصل در شهادات، رجال هستند، شهادت نساء را به صورت منضمات مي پذيريم.

از اين تعبيرات استفاده مي شود كه اگر شهادت در امور مخصوص به نساء، منحصر به رجال باشد (مردان مستقلًا) لا يُقبل، چون آنچه متعرّض شده اند زنان منفردات و منضمّات است و اينكه مردان مستقل باشند، كسي متعرّض نشده و جاي ترديد است، زيرا براي مردان اين امور مشكل است، حتّي ما منضمّات را هم بزحمت پذيرفتيم چون دليل آن محكم نيست و اگر در منضمّات هم احتياط كنيم و نپذيريم بهتر است، مگر در آنجايي كه راه منحصر شود به يك مرد و دو زن.

هذا تمام الكلام در جايي

كه از مختصّات نساء است.

«شهادة النساء في الحدود و الدّيات و القصاص»
اشاره

از موارد شهادات النساء مسئلۀ حدود و قصاص است و امّا حدود (زنا، قذف، سرقت، ارتداد، شرب خمر، مساحقه و لواط … )

كه از آن تعبير به حقّ الهي مي شود، آيا شهادت زنان در آن پذيرفته مي شود؟

ظاهراً مسلّم است كه شهادت نساء در اين امور پذيرفته نمي شود و شارع مقدّس نخواسته است تا زنان آلوده به اين مسائل شوند البتّه زنا با شرائطي استثنا شده است.

اقوال:

مرحوم شيخ در مبسوط بعد از تقسيم حقوق به دو قسم (حقّ اللّه و حقّ الناس) مي فرمايد:

فأمّا حقوق اللّه (حدود) فجميعها لا مدخل للنساء و لا للشاهد مع اليمين فيها (شاهد با يمين در بعضي از مسائل مالي پذيرفته مي شود) … و روي اصحابنا أن الزنا يثبت بثلاثة رجال و امرأتين و برجلين و اربع نسوة. «1»

مرحوم مفيد مي فرمايند:

و لا يقبل في الزنا و اللواط و لا شي ء ممّا يوجب الحدود شهادات النساء و لا يقبل في ذلك الّا شهادات الرجال. «2»

در اين عبارات ادّعاي اجماعي نشده و در واقع ارسلوه ارسال المسلّمات و مسأله مسلّم دانسته شده؛ ولي مرحوم صاحب جواهر چنين مي فرمايند:

فالأول منه (حق اللّه) ما لا يثبت الا باربعة رجال، كالزنا و اللواط و السحق. «3»

و منه اي ما هو حق للّٰه تعالي ما يثبت بشاهدين عدلين (دو مرد) و هو ما عدا ذلك من الجنايات الموجبة للحدود كالسرقة و شرب الخمر و الرّدة (ارتداد). «4»

و لا يثبت شي ء من حقوق اللّه تعالي بشاهد و امرأتين و لا بشاهد و يمين و لا بشهادة النساء منفردات و إن كثرن (حتّي اگر صد نفر هم باشند، مگر اين كه منجر به علم قاضي شود) بلا خلاف أجده

فيه. «5»

نتيجه: در زنا، لواط و مساحقه، چهار شاهد و در سرقت، شرب خمر و ارتداد دو شاهد مرد لازم است و شهادت زنان منفرداً و منضماً قبول نمي شود.

86 شهادة النساء في الحدود و القصاص … 25/ 1/ 81

ادلّۀ عدم قبول شهادت نساء در حدود و قصاص:
اشاره

دو دليل براي آن اقامه شده است.

1- آيات:
اشاره

به سه آيه از قرآن براي اثبات عدم پذيرش شهادات نساء در حدود استدلال شده است:

الف: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ». «6»

كساني كه زنان پاكدامن را متّهم مي كنند و چهار شاهد نمي آورند به آنها هشتاد تازيانه (حدّ قذف) بزنيد.

منطوق آيه در مورد حدّ قذف است؛ ولي مفهومش اين است كه

______________________________

(1) مبسوط، ج 8، ص 172.

(2) مقنعه، ص 775.

(3) جواهر، ج 41، ص 154.

(4) جواهر، ج 41، ص 158.

(5) جواهر، ج 41، ص 159.

(6) آيۀ 4، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 100

اگر «اربعة شهداء» باشد قذف نيست و زنا ثابت است و حدّ زنا جاري مي شود. «شهداء» هم جمع «شهيد» است نه جمع «شهيدة» پس منظور چهار شاهد مرد است و زنان نمي توانند در مورد حدود شهادت دهند، علاوه بر اين «اربعة» هم شاهد است بر اينكه مراد از «شهداء»، مردان هستند.

إن قلت: ذكر رجال (شهداء) در آيۀ شريفه، از باب تغليب است.

قلنا: تغليب خلاف ظاهر است و نياز به قرينه دارد و در اينجا قرينه نداريم.

ب: «لَوْ لٰا جٰاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ». «1»

اين آيه مربوط به افك عايشه است، عدّه اي خواستند بواسطۀ همسر پيامبر، آبروي حضرت را بريزند، آيات افك نازل شد و با تمام فصاحت و بلاغت، تمام جوانب اين مسأله را مطرح كرده، و مردم را بر چند دسته تقسيم كرد، سران افك، شايعه پراكنان و مردمي كه تحت تأثير قرار گرفته بودند. يكي از آن آيات كه گروه اصلي را مخاطب قرار مي دهد همين آيه است كه مي فرمايد چرا اينها بدون چهار شاهد مردم را متّهم مي كنند، يعني نبايد افك و حتك حرمت مسلمين بشود، مگر با چهار شاهد كه مفهومش اين است كه اگر چهار شاهد بياورند، از آنها پذيرفته مي شود.

كيفيّت استدلال به اين آيه هم مانند آيۀ اوّل است.

ج: «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ». «2»

اين آيه قبل از آيۀ جَلد نازل شده و در مورد مجازات زنا است كه حدّ زنا بر اساس اين آيه، حبس تا وقت موت بود و ملاك اثبات آن هم همان چهار شاهد. در اين آيه، نشانۀ نسخ حكم وجود دارد «أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا» كه دلالت مي كند بر اين كه بعداً اين آيه نسخ خواهد شد.

اين آيات در مقام بيان است و مي گويد كه راه اثبات حدود، فقط اين راه است و اگر راه ديگري هم داشت (مثلًا كفايت هشت مرأة يا چهار مرأة و دو مرد) بايد آن را بيان مي كرد كما اينكه در مورد كتابت دين آمده است و عجب اين است كه در عقود ما كتابت را كافي نمي دانند در حالي كه طولاني ترين آيۀ قرآن در مورد كتابت است و كتابت در عقود ناديده گرفته شده است، مي فرمايد: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ (اگر كتابتي نيست دو شاهد

بگيريد) فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» «3» چون در اين آيه براي دو مرد به عنوان شاهد، بدل وجود دارد، بيان مي كند حال از اين سه آيه كه در مقام بيان است، و در آن راه ديگري غير از شهادت رجال (منفرداً) بيان نشده معلوم مي گردد كه در اينجا شهادت نساء پذيرفته نمي شود، نه منفرداً و نه منضمّا.

سؤال: چرا شارع زنان را از شهادت در اين امور منع كرده است؟

جواب: چون اگر شهادت زنان در اين امور پذيرفته شود وسوسه پيش مي آيد كه بروند و تجسّس كنند و چون زنها آسيب پذيرتر هستند، بايد از اين مسائل دورتر باشند تا حتّي براي شهادت هم سراغ اين چيزها نروند.

2- روايات:
اشاره

روايات زيادي داريم كه قسمتي در وسائل و قسمتي در مستدرك آمده است:

* … عن غياث بن ابراهيم عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن علي عليه السلام قال: لا تجوز شهادة النساء في الحدود و لا في القَوَد

(قصاص). «4»

از نظر دلالت: دلالت روايت واضح و روشن است.

از نظر سند: ظاهراً كسي كه ايرادي داشته باشد در سند روايت نيست و اگر ايرادي باشد در «غياث بن ابراهيم» است كه غالب علماي رجال او را بَطَري مي دانند. زيديّه دو شاخه هستند كه يك طايفه «زيدي شيعه» و طايفۀ ديگر «زيدي عامّه» كه اين طايفه را «بطري» مي نامند. اين شخص هم زيدي است و هم عامّي؛ ولي توثيق شده است، امّا روايت صحيحه نيست، چون در صحيحه هم بايد صحيح المذهب باشد و هم ثقه و امّا اگر تنها وثاقت داشته باشد، دون المذهب موثّق است، پس اين حديث موثّقه است.

شخص ديگري كه ممكن است در اينجا

محل بحث باشد «احمد بن ابي عبد اللّه برقي» است كه همان «احمد بن محمّد بن خالد برقي» است كه اهل حجاز بود و به جهت تشيّع، پدرِ او را كشتند و با جمعي به قم هجرت كرد «احمد بن محمّد بن خالد برقي» مرد ثقه اي است و همه او را ثقه مي دانند حتّي ابن غضائري كه شخص سخت گيري است، او را ثقه مي داند، منتهي اشكال برقي اين بود كه از ضعفا بسيار نقل روايت مي كرد، شكايت او را پيش «احمد بن محمّد بن عيسي» رئيس علماي قم بردند و او دستور داد برقي را از قم بيرون كنند و بعد از مدّتي وساطت كردند كه او آدم خوبي است و تصميم گرفته از ضعفا نقل نكند، او را نزد احمد بن

______________________________

(1) آيۀ 13، سورۀ نور.

(2) آيۀ 15، سورۀ نساء.

(3) آيۀ 282، سورۀ بقره.

(4) ح 29، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 101

عيسي آوردند و احمد بن محمّد از او عذرخواهي نمود، بعد از وفات برقي احمد بن محمّد سر و پا برهنه در تشييع جنازۀ او شركت كرد. بعضي خيال مي كنند كه چون خطايي از احمد بن محمّد بن عيسي سر زده بود (بخاطر اخراج او از قم) خواسته است با اين كار جبران كند؛ ولي عقيدۀ ما اين است كه اين از قبيل بريدن و دوختن است كه با اين كار هم به خود برقي و هم به ديگران فهمانده است كه كسي كه اشتباه كرد و شلوغ نمود، او را رد مي كنند و بعداً كه متوجه اشتباه خود شد، با او آشتي نموده و ملاطفت مي نمايند كه اين كار

يكي از فنون مديريّت است.

* … عن محمّد بن هلال، عن محمّد بن محمّد بن الاشعث، عن موسي بن اسماعيل بن جعفر، عن أبيه، عن آبائه، عن علي عليه السلام قال:

لا تجوز شهادة النساء في الحدود و لا قود. «1»

اين حديث از نظر دلالت قوي ولي از نظر سند به جهت وجود «محمّد بن هلال» كه از مجاهيل است، مشكل دارد و نمي توان به آن اعتماد كرد و ضعيف است.

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام انه كان يقول: شهادات النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود، الّا في الديون و ما لايستطيع الرجال النظر اليه. «2»

در سند اين روايت سكوني وجود دارد و نمي توان به روايات او استناد كرد.

* … قال قلنا: أ تجوز شهادة النساء في الحدود؟ فقال في القتل وحده … «3»

مفهوم اين روايت اين است كه در حدود، شهادت زنان پذيرفته نمي شود و سند روايت هم صحيح و معتبر است.

جمع بندي: از اين روايات، دو روايت معتبر و دو روايت ديگر ضعيف است.

در مستدرك هم روايات ديگري از دعائم الاسلام و جعفريات «4» نقل شده كه مشكل سندي دارند ولي مي توانند مؤيد باشند كه اين روايات به ضميمۀ هم متضافر مي شوند، علاوه بر اين مشهور هم به آن عمل كرده اند.

روايت معارض:

در اينجا يك روايت معارض داريم:

* و عنه، عن القاسم، عن ابان عن عبد الرحمن

(ظاهراً عبد الرحمن بن حجاج ثقه مي باشد)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام … و قال تجوز شهادة النساء في الحدود مع الرجال «5»

(با صراحت مي گويد منضمات قبول است در حالي كه روايات سابقه مي گفت مقبول نيست).

جواب از

روايت: در سند اين روايت «عن القاسم» دارد، از قرائن استفاده مي شود كه مراد «قاسم بن سليمان» است به قرينۀ راوي (حسين بن سعيد الاهوازي) كه از او نقل مي كند. قاسم مجهول است و توثيق نشده و همين اشكال براي ضعف سند كافي است پس اين روايت حجّت نيست و نمي تواند معارض باشد.

سلّمناكه معارض باشد جمع دلالي دارد چون مي تواند استثنايي از آن عام باشد و ناظر باشد به خصوص زِنا، نه بقيّه حدود (يعني شهادت زنان پذيرفته نمي شود، مگر در زنا)، چون در زنا شهادت زن مع الرجال قبول است امّا نه هرگونه كه باشد بلكه با شرائطي، شاهد اين جمع روايات آينده است كه بر اين مطلب تصريح مي كند.

سلّمناكه جمع دلالي را هم نپذيريم در اين صورت در مقام تعارض شكي نيست كه رجحان با گروه سابق است چون با كتاب اللّه و مشهور موافق است، بنابراين روايت، هم ضعف سند دارد و از نظر دلالت هم قدرت مقابله با روايات سابقه را ندارد و ما نمي توانيم به اين روايت كه معرض عنهاي اصحاب است فتوي دهيم.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: شهادت در زنا، لواط و مساحقه

در باب زنا و لواط و مساحقه براي شهادت، چهار مرد لازم است، در زنا دليل، صريح آيۀ قرآن است؛ ولي در لواط و مساحقه دليلي از آيات و روايات نداريم.

چرا مشهور فتوي مي دهند كه در اينها چهار شاهد لازم است؟

در لواط چهار شاهد را از قرائن استفاده مي كنيم چون در لواط اقرار بايد چهار بار باشد و در احاديث داريم كه هر اقرار جانشين يك شاهد است پس بايد قبول كنيم كه در لواط هم چهار شاهد لازم است، و امّا در مورد مساحقه چهار اقرار

هم وجود ندارد، ولي چون مساحقه همجنس گرايي نساء است، حكم همجنس گرايي رجال (لواط) را دارد.

اضف الي ذلك: لواط كمتر از زنا نيست چون در باب حدود

______________________________

(1) ح 30، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 42، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 1، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) مستدرك، ج 17، ح 2، 5، 6، باب 19 از ابواب شهادات.

(5) ح 21، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 102

اصل بر برائت است تا دليل قوي بيايد و با توجّه به اينكه مشهور هم فتوي به چهار شاهد داده اند، بر اساس احتياطي كه در حدود و دماء جاري مي شود (تدرء الحدود بالشبهات)، ناچاراً بمقتضي «تدرء» تا چهار شاهد مرد نباشد، هيچ كدام از موارد زنا و لواط و مساحقه را نمي پذيريم.

87 شهادة النساء في الحدود و القصاص … 26/ 1/ 81

الامر الثاني: شهادة النساء في الزنا

شهادت نساء در حدود پذيرفته نمي شود؛ ولي در باب حدود يك مورد را استثنا كرده و گفته اند كه شهادت مرأة منضمّا به شكل خاصي در باب زنا پذيرفته مي شود و شكل خاص آن اين است كه بايد سه مرد با دو زن يا دو مرد با چهار زن شهادت دهند، اين فقط در تازيانه زدن و جلد است نه در رجم، روايات مستفيضه اي كه در اينجا وارد شده، عمدتاً سه حديث «1» است و در غير وسائل هم رواياتي مي توان يافت، چون اين بحث مربوط به زنا است در اينجا بيش از اين تفصيل نمي دهيم. البتّه اين يك حكم تعبّدي محض است كه بين زنا و حدود ديگر و يا بين سه مرد و دو زن يا دو مرد و چهار زن فرق گذاشته اند،

اينها از مسائلي است كه حكمت آن را نمي دانيم (وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّٰا قَلِيلًا) و نمي توانيم در اين مسأله چيزي بگوييم، جز آنچه در احاديث معصومين عليهم السلام وارد شده است.

نتيجه: شهادت نساء در حدود پذيرفته نمي شود، مگر در مورد زنا، آن هم با شرائط خاص.

«شهادة النساء في القَوَد (قصاص)»
اشاره

آيا شهادت نساء در مورد قصاص قبول مي شود؟

اگر منفردات باشد در باب قصاص و قتل مسلّم است كه قبول نمي شود امّا اگر منضمات باشند (انضمام به هر شكلي كه باشد) محلّ اختلاف است، گروهي پذيرفته و گروهي قبول نكرده اند.

اقوال:
اشاره

فتواي مرحوم شيخ در كتاب نهاية و در كتاب خلاف با هم مغايرت دارد، در كتاب نهايه مي فرمايد:

و يجوز شهادة النساء في القتل و القصاص اذا كان معهنّ رجال أو رجل بأن يشهد رجل و امرأتان علي رجل بالقتل أو الجراح فأمّا شهادتهنّ علي الانفراد فانّه لا تقبل علي حال. «2»

اشكال: تعبير به «رجال» در عبارت شيخ به چه معني است؟ با اينكه در باب قصاص چهار نفر شرط نبوده و دو نفر مرد كافي است و وقتي رجال گفته شد يعني دو مرد، و ديگر نياز به ضميمه شدن زن نيست.

تصوّر ما اين است كه نسخه اشتباه است و دنبالۀ عبارت بر اين مطلب قرينه است.

مرحوم شيخ در كتاب خلاف تصريح به عدم قبول كرده است، (ظاهراً مرحوم شيخ كتاب خلاف را بعد از نهايه نوشته است):

مسألة 4: لا يثبت النكاح و الخلع و الطلاق و الرجعة و القذف و القتل الموجب للقود (نه قتلي كه موجب ديه است) و الوكالة و الوصيّة اليه و الوديعة عنده و العتق و النسب و الكفالة و نحو ذلك ما لم يكن مالا و لا المقصود منه المال و يطلع عليه الرجال الّا بشهادة رجلين و لا يثبت بشهادة رجل و امرأتين … و به قال مالك و الشافعي و الاوزاعي و النخعي … و قال الثوري و ابو حنيفه و اصحابه يثبت كلّ هذا (نكاح و طلاق

و خلع … ) بشاهد و امرأتين الّا القصاص فانّه لا خلاف فيه. «3»

مرحوم محقّق در شرايع در كتاب شهادات متعرض اين مسأله شده و مي فرمايد:

و في العتق و النكاح و القصاص، تردّد اظهره ثبوته بالشاهد و امرأتين. «4»

مرحوم شهيد ثاني در كتاب مسالك مي فرمايد:

و اعلم: أنّ محل الاشكال شهادتهنّ منضمّات الي الرجال (منفردات كه بحثي ندارد و پذيرفته نمي شود) امّا علي الانفراد فلا تقبل شهادتهنّ قطعاً. «5»

جمع بندي اقوال:

در مورد قصاص و قتل، شهادت نساء منفردات قطعاً پذيرفته نيست (نه شيعه و نه سنّي) ولي منضمّات در بين شيعه اختلافي است، بعضي قائل به قبول و بعضي قائل به عدم قبول شده اند ولي در اهل سنّت اكثريّت قائل به عدم قبول شهادت نساء در قتل و قصاص شده اند.

منشأ اختلاف:
اشاره

منشأ اختلاف دو طائفۀ متعارضۀ از اخبار است كه هر دو

______________________________

(1) ج 18، ح 3 و 10، باب 24 از ابواب شهادات- ح 1، باب 30 از ابواب حدود.

(2) نهاية، ص 333.

(3) خلاف، ج 6، ص 252، كتاب الشّهادات، مسئلۀ 4.

(4) شرايع، ج 4، ص 921.

(5) مسالك، ج 14، ص 254.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 103

متضافر هستند بطوري كه نمي توانيم به خاطر ضعف سند و امثال آن، اين روايات را رها كنيم. ابتدا اين دو طايفه از روايات را بررسي كرده و بعد ملاحظه مي كنيم كه آيا راه جمعي بين اين دو طايفه هست يا نه؟ اگر جمع دلالي ميسّر شد كه مقدم بر هر چيز است و اگر ميسّر نشد، سراغ مرجّحات مي رويم.

طايفۀ اولي: روايات نافيه

* … عن زراره قال: سألت أبا جعفر عليه السلام … قلت تجوز شهادة النساء مع الرجال في الدم؟ قال: لا «1»

روايت از زراره است؛ ولي در سند آن «سهل بن زياد» محلّ اشكال است.

* … عن محمّد بن الفضيل قال: سألت ابا الحسن الرضا عليه السلام … و لا تجوز شهادتهنّ في الطلاق و لا في الدّم. «2»

از نظر سند بسيار خوب است.

* … عن ابراهيم الحارقي

[ثي]

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: … و لا تجوز في الطلاق و لا في الدّم … «3»

از نظر سند مشكل دارد ولي دلالتش خوب است.

* … عن علي بن ابي حمزة، عن ابي بصير قال: سألته عن شهادة النساء … و لا تجوز في الطلاق و لا في الدم … «4»

علي بن ابي حمزۀ بطائني شخص غير معتبري است و روايت او ضعيف است.

* … عن علي عليه السلام قال: لا

تجوز شهادة النساء في الحدود و لا قود. «5»

جمع بندي: اين پنج حديث بعضي صحيح و بعضي غير صحيح است ولي متضافر هستند و روايات منحصر به اينها هم نيست.

طايفۀ ثانيه: روايات مثبته

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلنا: أ تجوز شهادة النساء في الحدود؟ فقال في القتل وحده انّ عليّاً عليه السلام كان يقول لا يبطل دم امرئ مسلم «6»

(چون خون نبايد از بين برود، شهادت نساء را هم مي پذيريم).

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام … و قال: تجوز شهادة النّساء في الدم مع الرجال. «7»

* … عن زيد الشحام قال: سألته عن شهادة النّساء … فقلت أ فتجوز شهادة النساء مع الرجال في الدم؟ قال: نعم. «8»

سند اين روايات خوب است.

جمع بندي: روايات ديگري هم در كنار اين روايات در مستدرك وجود دارد، و در مجموع، اسناد خوب بوده، مضافاً بر اينكه متضافر هم هستند.

نتيجه: هر دو طائفه متضافر هستند و در هر دو طائفه روايات صحيح السند وجود دارد.

88 شهادة النساء في الحدود و القصاص و … 27/ 1/ 81

جمع بين دو طائفه:

در مقام تعارض ابتدا سراغ جمع دلالي مي رويم چون «الجمع معهما امكن اولي من الطرح» و منظور از جمع دلالي جمع دلالي عرفي است كه جمع همراه با قرينه است، زيرا تعارض در ناحيۀ جمع عرفي، تعارض بدوي است نه تعارض مستقرّ، كه با دقّت نظر مي توان تعارض را رفع كرد. سه راه جمع گفته شده است:

1- جمعي كه شيخ طوسي بيان فرموده و شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد جماعتي طرفدار آن هستند و آن، حمل روايات قبول بر ديه و حمل روايات نافيه بر قصاص است. يعني در دماء اگر كار به قصاص برسد شهادت نساء قبول نمي شود و اگر به ديه برسد شهادت نساء قبول مي شود، به عبارت ديگر اگر در قتل عمدي

رجال شهادت دادند، قصاص مي شود و اگر نساء شهادت دادند، ديه گرفته مي شود (اگر منضماً هم باشد باز ديه گرفته مي شود) پس بين دو طايفه جمع مي شود.

جواب: اوّلًا: اين جمع تبرّعي است چون شاهدي ندارد و نمي توانيم در مورد واحد يك دسته روايات را بر ديه و روايات طايفۀ ديگر را بر قصاص حمل كنيم، البتّه كساني كه به مبناي شيخ آشنا باشند مي دانند كه مبناي شيخ در جمع، جمع تبرّعي بوده است كه ما آن را قبول نداريم.

ثانياً: مرحوم صاحب جواهر كه از كلام شيخ همين مطلب را فهميده، اشكال ديگري بر اين جمع وارد كرده و مي فرمايد:

فرمايش شيخ طوسي خلاف قواعد است چون زن ها شهادت به قتل عمد داده اند كه حكم آن قصاص است، حال شما بايد يا

______________________________

(1) ح 11، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 7، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 5، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ح 4، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ح 30، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ح 1، باب 24 از ابواب شهادات.

(7) ح 25، باب 24 از ابواب شهادات.

(8) ح 32، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 104

شهادت آن ها را قبول كنيد كه حكم قصاص است و يا قبول نكنيد و متن شهادت را رد كنيد، كه در اين صورت چيزي ثابت نمي شود، و لذا در قتل عمد هيچ كجا حكم به ديه نمي كنيم، مگر اينكه توافق بين ارباب دم و قاتل بر ديه حاصل شود.

2- جمعي كه صاحب جواهر به آن ميل پيدا كرده و آن جدا كردن موارد از يكديگر است، يعني بگوييم روايات مثبته در مورد قتل خطأي و

روايات نافيه در مورد قتل عمد است كه شهادت آنها پذيرفته نمي شود.

جواب: اين جمع هم تبرّعي است و شاهدي بر اين جمع نداريم و نمي توان با ميل خود يك طايفه را بر مصداقي و طايفۀ ديگر را بر مصداق ديگر حمل كرد.

3- روايات نافيه را حمل بر شهادت منفردات و روايات مثبته را بر شهادت منضمات حمل كنيم (يعني چهار زن باشد قبول نمي شود ولي اگر يك مرد و دو مرأة باشد قبول مي شود) بعضي به عنوان احتمال اين جمع را ذكر كرده اند.

جواب: اين جمع أسوأ حالًا از بقيه است، چون:

اوّلًا: اين جمع تبرّعي است.

ثانيا: خلاف متن روايات است چرا كه بعضي از روايات نافيه منضمات را نفي مي كند، مثلًا در روايت زراره «1» از منضمّات سؤال مي شود و امام در جواب مي فرمايند قبول نمي شود و در دو روايت «2» هم ابتدا از منضمّات در احكام ديگر و بعد در مورد دم سؤال مي شود كه چون مسبوق به بيان منضمّات است در مورد دم هم ناظر به منضمّات است.

مقام ترجيح بين روايات:

تا اينجا راه جمع دلالي بسته شد؛ پس كار به تعارض كشيده مي شود و بايد سراغ مرجّحات برويم.

انصاف اين است كه از مرجّحات، شهرت در هيچ يك از دو طايفه وجود ندارد؛ ولي از نظر مخالفت و موافقت عامّه، اكثريّت عامّه نافي بودند كه در اين صورت «خذ بما خالف العامّة» به عنوان يكي از مرجّحات، مؤيد روايات مثبته است، پس بايد بگوييم كه شهادت آنها قبول مي شود و طبق قواعد اين حساب درست است؛ ولي مورد، دماء است كه در مورد آن «تدرء الحدود (و كذا القصاص) بالشبهات» جاري است و مشكل است ما با

«خذ

بما خالف العامّة»

بتوانيم خون بريزيم، پس بعيد نيست كه تدرء الحدود اينجا را بگيرد، و لا سيّما كه روايات نافيه اكثر است پس درست است كه روايات شهرت فتوايي ندارد ولي شهرت روايي دارد، بنابراين ما هم جزء نافين مي شويم و شهادت نساء را در قصاص نمي پذيريم.

ان قلت:

«لا يبطل دم المسلم»

چه مي شود؟ زيرا اگر شهادت نساء را نپذيريم خون مسلم پايمال مي شود.

قلنا: اوّلًاگاهي از شهادت نساء اگر تعداد آنها زياد باشد براي قاضي علم پيدا مي شود و علم قاضي هم حجّت است.

ثانياً: شهادت نساء باعث «لوث» مي شود، لوث يعني جايي كه قرائن ظنّيه قوي باشد و پاي قسامه به ميان آيد. مثلًا قتلي واقع شده ولي شاهد كافي نداريم كه در اينجا پاي قسامه به ميان مي آيد و مدّعي دم، پنجاه نفر براي قسم مي آورد يا خودش پنجاه بار قسم مي خورد و قاتل قصاص مي شود و باز خون پايمال نمي شود

ثالثاً: اگر از قول نساء ظنّ پيدا نشد و كار به قسامه نكشيد در اينجا ديه از بيت المال داده مي شود، پس باز خون مسلم پايمال نمي شود.

هذا كلّه در مورد قتل عمد است امّا در مورد شبه عمد و خطا كه ديه داده مي شود بحث آن در امور مالي مي آيد.

«شهادة النّساء في الحقوق و الاموال»
اشاره

معروف اين است كه در اموال و حقوق آدميّين (در مقابل حقّ اللّه) شهادت نساء قبول مي شود.

مرحوم محقّق در شرايع در كتاب الشهادات مي فرمايد:

و منها (من الدعاوي) ما يثبت: بشاهدين، و شاهد و امرأتين، و شاهد و يمين و هو: الديون و الاموال كالقرض و القراض (مضاربه) و الغصب … و عقود المعاوضات كالبيع و الصرف و السلم و الصلح و الاجارات و المساقاة و الرهن

و الوصيّة له … و الجناية الّتي توجب الدية. «3»

مرحوم علامه در مختلف مي فرمايد:

المال سواء كان ديناً- كالقرض- أو عيناً يثبت بشاهد و امرأتين اجماعاً و كذا بشاهد و يمين و هل يثبت بشهادة امرأتين و يمين المدّعي؟ نصّ في النهاية و الخلاف و المبسوط علي قبوله و به قال ابن الجنيد … و قال ابن ادريس: … الصحيح انه لا يقبل شهادة امرأتين مع يمين المدعي … و الوجه ما قاله الشيخ في النهاية. «4»

______________________________

(1) ح 11، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 7 و ح 4 باب 24 از ابواب شهادات.

(3) شرايع، ج 4، ص 921.

(4) مختلف، ج 8، ص 477.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 105

اقوال:

از نظر اقوال مسأله مشهور است. صاحب جواهر در ذيل اين بحث در پذيرش شهادة دو مرأة و قسم مدّعي ادّعاي شهرت مي كند كه وقتي شهادة دو مرأة با يك يمين پذيرفته شود به طريق اولي اگر چهار زن باشد بايد شهادت آنها پذيرفته شود.

بل الظاهر ثبوت ذلك كلّه (تمام امور ماليه) بهما (امرأتين) مع اليمين وفاقاً للمشهور شهرة عظيمة، بل عن الشيخ في الخلاف الاجماع عليه (دو مرأة و يك قسم از ناحيۀ مدّعي) «1»

مجموع كلمات اصحاب نشان مي دهد كه قبول شهادت نساء در امور ماليّه بحثي ندارد.

89 شهادة النساء في الحقوق و الاموال … 28/ 1/ 81

ادلّۀ پذيرش شهادت نساء در امور مالي:
1- آيۀ 282 سورۀ بقره:

صدر اين آيه منحصر به دين است «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ»، و شهادت نساء مشروط است به عدم رجلين، (البتّه بعداً خواهيم ديد كه مشروط نيست و اين قضيۀ شرطيّه را حمل مي كنيم بر اينكه در جايي كه دو مرد به عنوان شاهد داريم داعي نداريم كه زنان را براي شهادت حاضر كنيم، پس شرط را بر عدم داعي حمل مي كنيم و اين حمل به قرينۀ روايات است) ذيل آيه، بيع را هم دارد «وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ» كه عطف به صدر آيه است و منظور از «اشهدوا» همان شهادتي است كه در صدر آيه آمده است و از اينجا مي فهميم كه در آيه مسائل مالي مطرح است و بيع و دين خصوصيّتي ندارد، در نتيجه الغاء خصوصيّت در آيه آسان مي شود چون مشابهات بيع (اجاره، مضاربه، مساقات … ) هم مثل بيعي است كه در آيه ذكر شده است.

2- روايات:
اشاره

آيه اجمال دارد؛ ولي روايات مسأله را روشن تر مي كنند.

روايات سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مطلقاً شهادت زنان را در دين مي پذيرند.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه شهادت نساء را منضمات مي پذيرند.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي فرمايد امرأتان مع اليمين، كه غالباً مربوط به دين است.

طايفۀ اوّل: مطلقات

* … عن الحلبي

(سند حديث معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله اجاز شهادة النساء في الدين و ليس معهنّ رجل. «2»

(وقتي منفردات را پذيرفتيم، منضمات را به طريق اولي مي پذيريم).

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله اجاز شهادة النساء في الدين و ليس معهنّ رجل

(اين حديث همان حديث قبل است كه تكرار شده و تصور ما اين است كه سهو قلم است). «3»

* … عن السكوني

(سند حديث مشكل دارد)

عن جعفر عن أبيه عن علي عليه السلام انّه كان يقول: شهادة النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود الّا في الدّيون … «4»

(مورد دين است و منضمات و منفردات ندارد و مطلق است و اگر چه از نظر سند روايت مشكل دارد ولي به ضميمۀ روايت قبل مشكل برطرف مي شود.

90 شهادة النساء في الحقوق و الاموال … 1/ 2/ 81

طايفۀ دوّم: منضمات

رواياتي كه در خصوص منضمات آمده است (شهادة المرأة مع الرجل) كه عمدتاً دو روايت است.

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّه عليه السلام … قلت تجوز شهادة النساء مع الرجل في الدّين؟ قال: نعم … و حدّثني

(حلبي)

من سمعه يحدّث

(امام صادق عليه السلام)

انّ اباه

(امام باقر عليه السلام)

أخبره أنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله أجاز شهادة النساء في الدين مع يمين الطالب … «5»

اين روايت دلالت مي كند بر اينكه شهادت نساء منضمات در دين قبول است، پس از دو جهت محدود است يكي اينكه منضمات است و منفردات را شامل نمي شود و ديگر اينكه در مورد دين است

و بقيّۀ حقوق و اموال را شامل نمي شود.

* … فقلت: فانّي ذكر اللّه تعالي قوله: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» فقال:

ذلك في الدين، اذا لم يكن رجلان فرجل و امرأتان و رجل واحد و يمين المدّعي

(در واقع اين روايت هم منضمات را مي گويد) … «6»

از نظر سند اين روايت قابل مناقشه است

______________________________

(1) جواهر، ج 41، ص 167.

(2) ح 20، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 43، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ح 42، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ح 35، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 106

نتيجه: اين دو روايت چيزي جز مضمون آيه را بيان نمي كند و دلالتشان در حدّ دلالت آيه است.

طايفۀ سوّم: امرأتان مع اليمين

دو روايت كه هر دو از «منصور بن حازم» است، يكي بلاواسطه و ديگري مع الواسطه است و مضمون هر دو قبول شهادة امرأتان است همراه با يمين مدّعي.

* … عن منصور بن حازم انّ أبا الحسن موسي بن جعفر عليه السلام قال:

اذا شهد لِطالب الحق امرأتان و يمينه

(طالب حق)

فهو جائز. «1»

اين حديث صحيح السند و دامنه اش وسيع است و هر طالب حقّي را مي گيرد، اگر حقوق الهي (حدود) را كه بر خروج آنها از اين عموم دليل داشتيم خارج كنيم تمام حقوق النّاس را شامل مي شود.

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن محمّد بن عبد الحميد عن سيف بن عميرة، عن منصور بن حازم قال: حدّثني الثّقة

(اينجا هم اشاره به مرسله بودن حديث دارد، منتهي چون تصريح مي كند كه شخص ثقه اي بوده، مشكلي ايجاد نمي كند ولي ارسال ابتداي سند اشكال ايجاد مي كند)

عن ابي الحسن عليه السلام قال: اذا شهد لصاحب

[لطالب]

الحق امرأتان و يمينه

فهو جائز. «2»

از نظر دلالت خوب است و عموميّت دارد و هر صاحب حقي را شامل مي شود و اگر قصاص با دليل خارج نشده بود مي گفتيم اين روايت قصاص را هم شامل است.

بعضي خواسته اند از اين اشكال در سند روايت اوّل هم وسوسه كنند كه شايد آنجا هم با واسطه بوده و از قلم كتّاب افتاده است.

قلنا: احتمال دارد كه راوي دو بار مسأله را شنيده باشد، يك بار خودش بدون واسطه و بار دوّم شخص ثقه اي براي او نقل كرده است، پس در واقع دو حديث است كه يكي معتبر و ديگري غير معتبر است.

سلّمناكه يك روايت باشد، بازهم از معتبر بودن خارج نمي شود، حتّي اگر «حدّثني الثّقة» هم از قلم كاتب در حديث اوّل افتاده باشد، بازهم روايت معتبري است.

سؤال: آيا مي توانيم از اين حديث صحّت شهادت چهار زن را خارج كنيم و بگوييم شهادت چهار زن هم كافي است؟

جواب: وقتي يمين مدّعي جاي شهادت مي نشيند به طريق اولي شهادت دو زن كه معادل شهادت يك مرد است جاي آن قرار مي گيرد، چون بعضي در يمين مدّعي به اينكه بتواند جاي يك مرد را بگيرد اشكال مي كنند، پس هم اربع نساء و هم دو مرأة با يمين و هم دو مرأة بعلاوه يك مرد و هم تمام حقوق از اين روايت در مي آيد ولي در بعضي از كلمات صاحب جواهر آمده است كه اجماع بر اين است كه شهادت چهار زن پذيرفته نمي شود، در حالي كه علما اين مسأله را ذكر نكرده و يا نهايتاً سكوت كرده اند كه اينها دليل بر اجماع نمي شود، پس اجماعي نداريم.

جمع بندي: از ضميمه كردن روايات و آيۀ شريفه

مي توانيم بفهميم كه شهادت نساء در حقوق و اموال پذيرفته مي شود.

ان قلت: آيه و روايات در مورد دين است و شهادت نساء را منضمات پذيرفته است، عموميّت را از كجا استفاده مي كنيد؟

قلنا: از سه راه مي توان عموميت را فهميد تا ادلّه شامل تمام حقوق مالي شود.

1- روايت منصور كه تعبير «طالب الحق» داشت، عام است.

ان قلت: اين روايت كه مطلق است به دو روايتي كه مقيّد است تقييد مي زنيم.

قلنا: هميشه تقييد و تخصيص بين مثبت و منفي است «لا تقييد و لا تخصيص بين المثبتين» در ما نحن فيه هم يك روايت دين را گفته و يك روايت هم مطلق گفته است كه در اينجا جاي تقييد و تخصيص نيست چون هر دو مثبت است، مثلًا اگر مولي بگويد اكرم العلماء، و بار ديگر بگويد اكرم العالم العادل در اينجا تقييد نيست چون اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند.

2- از خود آيه هم مي توان تعميم فهميد چون صدرش در مورد دين و ذيل آن در مورد بيع است «اشهدوا اذا تبايعتم» كه همان «اشهدوا» ي در اوّل آيه مراد است يعني «رجل و امرأتان».

ان قلت: سلّمنا شهادت نساء در بيع و دين با استفاده از اين آيه و روايات ثابت شود، در بقيّۀ حقوق مالي چگونه ثابت مي شود؟

قلنا: وقتي بيع را پذيرفتيم عرف الغاء خصوصيّت كرده و مي گويد: فرقي بين بيع و اجاره و مساقات و مضاربه نيست.

3- رواياتي در باب وصيّت داريم كه مؤيّد است و مي گويد شهادت نساء در باب وصيّت پذيرفته است، چون وصيّت از امور مالي است و شهادت نساء در آن پذيرفته مي شود، بخصوص كه مشهور هم فتوي داده اند و

اين هم به عنوان مؤيد ديگر است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: شهادة النساء منضمات، منفردات و دو مرأة با يمين مدّعي در همۀ امور مالي پذيرفته مي شود.

______________________________

(1) ح 1، باب 15 از ابواب كيفيت حكم.

(2) ح 4، باب 15 از ابواب كيفيت حكم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 107

91 شهادة النساء في الحقوق و الاموال و النكاح … 2/ 2/ 81

[بقي أمور]
الامر الاوّل: آيا در اوقاف، شهادة النساء پذيرفته مي شود؟
اشاره

وقف سه گونه است:

الف) وقف خاص (وقف بر اشخاص):

نوعي ملك است كه نه قابل نقل و انتقال و نه قابل وراثت است و به تعبير ديگر «حبس العين و الانتفاع بالثمرة»، مثل وقف بر اولاد.

ب) وقف عام (وقف بر جهات عامه):

اين نوع وقف همۀ مردم را شامل نمي شود و مخصوص قشر خاصّي است مثل مدارس كه وقف بر طلّاب و بيمارستان هاكه وقف بر بيماران است.

ج) فكّ ملك:

وقف مربوط به شخص خاصّي نبوده، بلكه مربوط به همه است يعني از ملكيّت درآمده و مالك ندارد و لكن تعلّق به همه دارد، مثل مساجد. البتّه در اينها اختلاف است كه آيا تمليك للّه يا مال عموم مسلمين و يا فكّ ملك است.

آيا شهادة نساء در همۀ اين اقسام قبول است؟

قسم اوّل و دوّم در واقع نوعي از مال است؛ پس شهادة نساء را بايد بپذيريم؛ ولي مورد سوّم، ملك نيست، و شهادة نساء در آن محلّ بحث است، چون عمومات تعبير

«طالب الحق»

داشتند، يعني شهادت نساء براي طالب الحق پذيرفته مي شود ولي مسجد طالب الحقي ندارد مگر اين كه كسي الغاء خصوصيّت كرده و بگويد: اين هم در واقع حقّي است براي مردم، بنابراين به عنوان طالب الحق پذيرفته مي شود. منتهي در آن عمومات جمله اي بود كه مي فرمود «شهادت دو مرأة با يمين مدّعي» حال در مثل مسجد كه متولي ندارد (متولّي مسجد فقط نظارت بر موقوفات مسجد مي كند) چه كسي بايد قسم بخورد؟ پس مشكل است كه ما بتوانيم از روايات سابقه اثبات كنيم شهادت نساء را در جايي كه موقوفه از قبيل فكّ ملك است.

جمع بندي: آنچه مسلّم است اين است كه در وقف خاص شهادت نساء پذيرفته است، چون حكم اموال را دارد و در مورد وقف عام هم بعيد نيست كه قائل به قبول شهادت نساء شويم؛ ولي در مورد وقف به معناي فك ملك با اين ادلّه نمي توانيم شهادت نساء را بپذيريم، مگر اينكه

دليل ديگري پيدا شود.

الامر الثاني: آيا شهادت نساء در اموري كه در حاشيۀ اموال است [پذيرفته مي شود؟]

مانند جناياتي كه ديه دارد و حقوق مرتبط به اموال مثل حقّ خيار، و در تحقّق فسخ و ابراء يا اسقاط بعض حقوق (مثل اسقاط حق قسامه در باب زوجيّت) و اخذ شفعه، پذيرفته مي شود؟

قلنا: همان گونه كه مرحوم صاحب جواهر فرموده است، پذيرفته مي شود هم با كمك عمومات سابقه (روايت منصور بن حازم) كه شامل اينجا هم مي شود و هم به طريق اولويّت، يعني وقتي شهادت نساء در اموال مثل بيع پذيرفته شود به طريق اولي در حواشي اموال مثل خيار بيع پذيرفته مي شود.

«شهادة النساء في النكاح و الطلاق»
اشاره

در صحّت نكاح، شهادت لازم نيست، يعني شهادت در نكاح اگر چه شرط صحت نيست؛ ولي شاهد گرفتن براي محكم كاري بوده و خوب است ولي در صحت طلاق، شهادت لازم است حال آيا شهادت زنان در مورد نكاح پذيرفته مي شود؟

اقوال:

گروهي به قبول و گروهي به عدم قبول قائل شده اند، مرحوم نراقي مي فرمايد:

المسألة الخامسة: اختلفوا في قبول شهادتهنّ مع الرجال في النكاح (منفردات مسلّم است و در منضمات اختلاف است) فعن المفيد و الخلاف و الديلمي و ابن حمزة و الحلّي و ظاهر التّحرير المنع، و عن الصيمري نسبته الي المشهور لرواية السكوني المتقدّمة و عن العمّاني (ابن ابي عقيل) و الاسكافي (ابن جنيد) و الحلبي و التهذيبين (تهذيب و استبصار) و المبسوط و ابن زهرة و الشرايع و الارشاد و القواعد و الايضاح و الدروس و غيرهم من المتأخرين بل الاكثر كما عن المسالك القبول و عليه الاجماع عن الغنية (ابن زهرة مسأله را اجماعي مي داند). «1»

منشأ اختلاف:

منشأ اختلاف روايات است. روايات زيادي داريم كه مي گويد شهادت نساء در نكاح قبول است و روايتي هم از سكوني داريم كه مي گويد قبول نيست. رواياتي كه شهادت نساء را در نكاح مي پذيرد، سه طايفه و مجموعاً هشت روايت است.

______________________________

(1) مستند، ج 18، ص 289.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 108

92 شهادة النساء في النّكاح و الطّلاق … 3/ 2/ 81

دليل:
اشاره

در مورد نكاح روايات زيادي داريم كه شهادت نساء را مي پذيرد كه سه طائفه است؛ در واقع ما دو گروه اصلي را با هم معارض قرار مي دهيم بعد گروه سوّم را ذكر كرده و يك روايت هم بر عدم قبول شهادت نساء نقل مي كنيم و چون روايات متضافر است و لو اسناد برخي از آن ها مشكل دارد، در مجموع مشكلي ايجاد نمي كند.

طايفۀ اوّل: تقبل شهادة النساء مطلقا

* و عنه عن محمّد بن الفضيل عن ابي الصباح الكناني

(كه عدّه اي او را توثيق كرده اند)،

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام:

شهادة النساء تجوز في النكاح

(مطلق است چه منفردات و چه منضمات)

و لا تجوز في الطلاق … «1»

* و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد، عن ابي نجران، عن مثني الحناط، عن ابراهيم الحارقي

[ثي]

، قال سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: … و تجوز شهادتهنّ في النّكاح

(مطلق است)

و لا تجوز في الطلاق … «2»

* … عن زراره

(به جهت وجود سهل بن زياد مشكل سندي دارد)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن شهادة النساء تجوز في النكاح؟

قال: نعم

(مطلق است)

، و لا تجوز في الطلاق … «3»

طايفۀ دوّم: تقبل شهادة النساء منضماً لا منفرداً

* … عن ابي بصير قال: سألته

(مضمره است)

عن شهادة النساء، فقال: … و تجوز شهادة النساء في النكاح اذا كان معهنّ رجل، و لا تجوز في الطلاق …

(اذا كه از ادوات شرط است مفهوم دارد و مفهوم آن «اذا لم يكن معهن رجل لا تقبل» است، پس اين روايت نافي گروه اوّل از روايات است و آنها را تقييد مي كند). «4»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن شهادة النساء في النكاح، فقال: تجوز اذا كان معهنّ رجل و كان علي عليه السلام يقول: لا أجيزها في الطلاق …

(اين روايت به منطوق بر قبول شهادت نساء منضمّات و به مفهوم، بر نفي منفردات دلالت مي كند). «5»

* … عن محمّد بن الفضيل قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام قلت له: تجوز شهادة النساء في نكاح او طلاق أو رجم؟ قال: … و تجوز شهادتهنّ في النكاح اذا كان

معهنّ رجل …

(منطوق منضمات را جايز مي داند و مفهومش اين است كه منفردات جايز نيست)

و لا تجوز شهادتهنّ في الطلاق … «6»

* و عنه، عن سعد بن اسماعيل، عن أبيه اسماعيل بن عيسي قال: سألت الرضا عليه السلام هل تجوز شهادة النساء في التزويج من غير أن يكون معهنّ رجل؟ قال: لا … «7»

(نفي به منطوق و اثبات به مفهوم است يعني اگر نساء همراه با رجال باشند، شهادت آنها پذيرفته مي شود).

جمع بندي: اين روايات، طايفۀ اوّل را تقييد مي زند كه نتيجۀ جمع اين هفت روايت اين است كه شهادة نساء در نكاح منضمات قبول است.

روايات معارض:
اشاره

در اينجا دو روايت داريم كه يكي با گروه اوّل متعارض است (گروه اوّل مطلقا شهادت نساء را در نكاح قبول مي كرد و اين روايت به طور مطلق آن را رد مي كند) و ديگري با گروه دوّم معارض است، (گروه دوّم منفردات را جايز نمي دانست، در حالي كه اين روايت شهادت نساء را منفردات هم جايز مي داند).

روايت معارض با گروه اوّل:

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام انه كان يقول: شهادة النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود

(كه مطلقاً نفي مي كند) … «8»

اين حديث از نظر سند ضعيف و معرض عنهاي اصحاب است پس نمي تواند معارض گروه اوّل باشد.

روايت معارض با گروه دوّم:

* عن داود بن الحصين، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن شهادة النساء في النكاح بلا رجل معهنّ اذا كانت المرأة منكرة فقال:

لا بأس به

(تا اينجا به بحث ما مربوط است كه با صراحت مي گويد شهادت نساء منفردات جايز است در حالي كه گروه دوّم منفردات را جايز نمي دانست)

ثم قال: ما يقول في ذلك فقهائكم؟

(داود بن حصين مگر سني بود كه مي فرمايد «فقهائكم»، شايد منظورش اين است كه فقهايي از اهل سنّت كه در شهر شما هستند)

قلت: يقولون:

______________________________

(1) ح 25، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 5، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 11، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ح 4، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ح 7، باب 24 از ابواب شهادات.

(7) ح 39، باب 24 از ابواب شهادات.

(8) ح 42، باب 24 از ابواب شهادات.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 109

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 109

لا تجوز الّا شهادة رجلين عدلين، فقال: كذبوا لعنهم اللّه هَوِّنوا و استخفّوا بعزائم اللّه و فرائضه، و شددوا و عظّموا ما هوَّن اللّه ان اللّه امر في الطلاق بشهادة رجلين عدلين، فأجازوا الطلاق بلا شاهد واحد

و النكاح لم يجئ عن اللّه في تحريمه

[عزيمة]

فسنَّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله في ذلك الشاهدين تأديباً و نظراً

(ملاحظۀ حال زوج و زوجه)

لئلّا ينكر الولد و الميراث … «1»

«داود بن حصين» محل بحث است جمعي او را توثيق كرده اند؛ ولي او از واقفيّه است كه امام موسي بن جعفر عليه السلام را آخرين امام مي دانند و معتقدند كه او غايب شده است. مرحوم علّامه در خلاصه مي فرمايد: عندي التوقّف في رواياته، با اين كه نجاشي او را توثيق كرده است.

آيا اين كه علّامه او را نمي پذيرد به جهت مذهب است؟ (در حالي كه بسياري از فاسد المذهب ها، رواياتشان مقبول است مثل «بني فضّال» كه فطحي مذهب هستند)، يا نكتۀ ديگري داشته كه علّامه چنين مي فرمايد، پس خيلي روشن نيست كه چرا علّامه او را نمي پذيرد؛ ولي بر فرض هم كه سند روايت درست باشد، معرض عنهاي اصحاب است.

روايت اشارۀ مهمّي به اين مطلب دارد كه در مذهب شيعه، شهادت و حضور شهود در طلاق لازم است؛ ولي در نكاح لازم نيست در حالي كه اهل سنّت حضور شهود را در نكاح لازم مي دانند، و در طلاق لازم نمي دانند، روايت از آنها انتقاد مي كند كه قرآن صريحاً در طلاق شهود را شرط مي داند و در نكاح شرط نمي داند.

جمع بندي: هفت روايت داريم كه از جمع آنها استفاده مي شود كه در نكاح شهادت نساء منضمات مقبول است (قول مشهور) و منفردات مقبول نيست، دو روايت هم معارض بود كه هم از نظر سند مشكل داشته و هم معرض عنهاي اصحاب هستند، پس ما مشكلي نداريم و در اين مسأله طبق قول مشهور فتوي مي دهيم.

«شهادة النّساء في الطّلاق»
اشاره

در مسئلۀ طلاق مشهور

بر عدم قبول شهادة النساء است مطلقاً، بلكه غنيه ادّعاي اجماع كرده است، گرچه شهيد ثاني مي فرمايد كه عدّه اي مخالفت كرده اند، صاحب جواهر به مسالك اعتراض كرده و مي گويد ما دو مخالف بيشتر پيدا نكرديم كه يكي شيخ در مبسوط و ديگري ابي علي است، علي كل حال مسأله مشهور و معروف است.

محقق اردبيلي مي فرمايد «2»:

دليل عدم قبول شهادة نساء در طلاق روايات است. البتّه يك قانون كلي بين اصحاب هست كه اگر ثابت شود در ما نحن فيه هم قابل استدلال است و آن قاعده اين است كه هرچه كه به امور مالي برسد شهادة نساء در آن پذيرفته مي شود و اگر به امور مالي نرسد شهادة نساء پذيرفته نمي شود. طلاق كاري با امور مالي ندارد (غير از طلاق خلع) اگر چه ثانياً و بالعرض به امور مالي مربوط مي شود چون اگر طلاق با شهادت ثابت شود نفقه قطع مي شود؛ ولي متن طلاق مالي نيست امّا در طلاق خلع اولًا و بالذات با امور مالي سر و كار دارد چون در متن صيغۀ طلاق خلع مال است زيرا اوّل بايد زن بذلي بكند تا طلاق جاري شود، (فهي علي ما بذله مختلعة) بنابراين عدّه اي در طلاق خلع قائلند كه شهادت نساء پذيرفته مي شود، مرحوم محقق اردبيلي مي فرمايد كه اگر اين قاعده (در امور مالي شهادت نساء قبول مي شود) با اجماع و نصّي ثابت مي شد در بحث ما قابل استفاده بود و مي گفتيم كه در طلاق خلع شهادت نساء پذيرفته است و در طلاق غير خلع پذيرفته نيست و لكن اين قاعده نه به اجماع و نه با نصّي ثابت نشده است، بنابراين سراغ روايات

مي رويم كه ببينيم روايات در باب طلاق چه مي گويند.

93 شهادة النساء في النّكاح و الطّلاق … 4/ 2/ 81

ادلّه:
1- آيۀ «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ … فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ

(وقتي به آستانۀ تمام شدن عدّه رسيدند) فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ (رجوع كنيد و او را نگه داريد و با هم خوب زندگي كنيد) أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ (و يا خوب از هم جدا شويد) وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ «3» (و دو مرد عادل هم بر اين طلاق شهادت دهند و «ذواتي عدلٍ» نمي گويد كه شامل دو زن شود)

«أشهدوا» براي عدّه است يا اصل طلاق؟ مشهور اين است كه اشاره به اصل طلاق دارد، بعضي هم مي گويند به هر دو مي خورد يعني پايان عدّه هم شاهد مي خواهد. سلّمناكه فقط در مورد عدّه باشد وقتي در عدّه كه از لوازم طلاق است، شهادت شرط باشد، به طريق اولي در اصل طلاق شهادت لازم است، به بيان ديگر عدّه فرع

______________________________

(1) ح 35، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) مجمع الفائدة، ج 12، ص 422.

(3) آيۀ 2، سورۀ طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 110

بر طلاق است و فرع زائد بر اصل نمي شود وقتي در فرع (عدّه) نياز به شاهد باشد، در اصل (طلاق) هم نياز به شاهد خواهد بود.

ان قلت: آيه مي فرمايد دو شاهد عادل، و شما از آن استفاده مي كنيد كه شهادت نساء پذيرفته نمي شود در حالي كه اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند چه اشكالي دارد به جاي دو رجل، دو مرأة باشد؟

قلنا: ظاهر آيه شهادت نساء را نفي مي كند، چون در مقام بيان است و اگر در مقام بيان به يك مورد اكتفا شد، و جانشيني براي آن بيان نشد، يعني فقط همين مورد جايز است و مواردِ ديگر

جايز نيست و به همين جهت چون آيۀ 282 سورۀ بقره در مقام بيان بود، و جانشين داشت، آيه آن را بيان كرد و وقتي در اينجا جانشيني براي شهادت رجال بيان نشده بعيد نيست كه به آيه، براي نفي قبول شهادت نساء در طلاق استدلال كنيم.

2- قاعدۀ مرحوم محقّق اردبيلي:

قاعده اين است: «في الامور المالية تقبل شهادة النساء و في غيرها لا تقبل و الطلاق ليس من الامور المالية»، اين كه بعضي خيال مي كنند كه طلاق امر مالي است و بايد در هنگام طلاق مهريه زن را داد، فكر عوامانه اي است. الّا در طلاق خلع كه به آن هم خواهيم رسيد و نفقه هم يك چيز تبعي است.

آيا اين قاعده دليلي از آيات و روايات و اجماع دارد؟

همان گونه كه محقّق اردبيلي بيان فرمودند، دليلي از اجماع و نص بر آن نداريم.

3- روايات:

عمده دليل در ما نحن فيه روايات كثيره يا مستفيضه يا متواتره است كه مي گويد: «لا تجوز شهادتهنّ في الطلاق» «1» و روايات منحصر به اينها هم نيست، پس ما يقين داريم كه شهادت نساء قبول نمي شود و لو منضماً.

شهادت نساء در طلاق خلع:

بعضي وسوسه كرده اند كه در طلاق خلع، شهادت نساء قبول مي شود چون از امور مالي است. آيا طلاق خلع فقط جنبۀ مالي خالص دارد يا مركب است از امور مالي و غير مالي (طلاق)؟

شكّي نيست كه در متن صيغۀ طلاق خلع، بذل هست «فهي علي ما بذلت مختلعة فهي طالق» ولي با دقّت در احكام طلاق خلع خواهيم ديد كه طلاق خلع تركيب است چون بعد از طلاق خلع مادامي كه عدّه تمام نشده، زن مي تواند رجوع به بذل كند و طلاق باطل نمي شود، بلكه با رجوع زن، طلاق خلع كه طلاق بائن است تبديل به طلاق رجعي مي شود، پس چنان نيست كه معاوضه اي در كار باشد كه اگر رجوع كند به بذل، طلاق باطل شود و اين مال (بذل) شرط طلاق نيست، بلكه شرط عدم رجوع است. پس ما در طلاق خلعي هم شهادت نساء را كافي نمي دانيم. چون از امور مالي محض نيست و تركيبي است از دو امر مالي و غير مالي و در امر مالي آن شايد بتوان شهادت نساء را ثابت كرد؛ ولي در طلاق كه امري است غير مالي نمي توان شهادت آنان را پذيرفت.

94 فلسفة عدم قبول شهادتهنّ في بعض الامور … 7/ 2/ 81

فلسفۀ عدم پذيرش شهادت نساء:

آخرين نكته در مورد شهادة النساء جواب اشكالي است كه امروزه مطرح است و حاصل اشكال اين است كه:

اوّلًا: چرا شهادت نساء در بعضي از موارد پذيرفته شده؛ و در بعضي از موارد پذيرفته نمي شود، حكمت آن چيست؟

ثانياً: در مواردي كه پذيرفته مي شود، چرا از نظر عدد متفاوت است (در مورد رجال دو مرد و در مورد نساء چهار زن؟) اين سؤال در مورد ساير

تفاوت هاي بين رجال و نساء نيز مطرح است.

از اين سؤال پلي مي زنيم به مسئله اي كه امروزه مطرح است و از مسائل مستحدثه مي باشد. اخيراً مراكز بين المللي، ايران را تحت فشار گذاشته اند كه چيزي تحت عنوان كنوانسيون (معاهده) تحريم تبعيض عليه زنان را قبول كند كه بر اساس اين كنوانسيون، بايد تمام تبعيضها بين زنان و مردان، بدون استثنا محو شود.

كشورهاي مختلف به آن محلق شده اند و از ما هم مي خواهند كه به آن محلق شويم. حدود چهل و چند كشور اسلامي ملحق شده اند به اين شرط كه مع التحفّظ بالشريعة الاسلاميّة؛ ولي حدود دوازده كشور اسلامي هنوز ملحق نشده اند. در كشور ما هم اين مسأله را به مجلس شوراي اسلامي برده اند. در اينجا افرادي كه احساس خطري نسبت به مسائل اسلامي مي كنند استفتائي تنظيم كرده و نظر مراجع را در مورد الحاق به اين كنوانسيون جويا شده اند و لو با قيد (مع التحفّظ بالشّريعة الاسلاميّة) باشد يعني اين كنوانسيون را قبول كنيم به شرط اين كه مخالفتي با مسائل اسلامي نداشته باشد.

بعضي معتقدند كه اين شرط فايده اي ندارد چون در مفاد اين قرارداد آمده كه كليّۀ شروطي كه مخالف مفاد اين قرارداد باشد،

______________________________

(1) ح 2 و 4 و 5 و 7 و 8 و 11 و 17 و 25 و 32 و 50، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 111

قبول نيست، چون وقتي قرارداد مي گويد كليّۀ تبعيض ها محو شود، ديگر استثنا زدن ديه و حقّ طلاق و … معنا ندارد، پس شرط منافي آن فاسد و اصل قرارداد باقي است. نكتۀ قابل توجّه اين است كه نه تنها دولتها موظّف هستند

به اين معاهده عمل كنند، بلكه تمام مؤسّسات خصوصي و غير دولتي (مثل حوزه هاي علميّه) هم موظّفند در تمام امور سياسي، علمي، ازدواج و حريّت به آن عمل كنند.

آمريكا هم از كشورهايي است كه اين كنوانسيون را قبول نكرده؛ ولي دليل آن ها اين است كه مراتب بالاتري از آزادي ها را كه در اين كنوانسيون مطرح است لازم مي دانند.

در اينجا توجّه به نكاتي لازم و ضروري است:

نكتۀ اوّل: بررسي عملكردهاي گذشته در مورد حقوق زنان نشان مي دهد كه بعضي براي فريب دادن شعارهايي مي دهند؛ ولي در عمل با آن مخالف هستند، اگر آنها موافق رفع تبعيض هستند بايد در عمل تعداد زنها و مردها در پست هاي كليدي شان مساوي باشند و حال آن كه چنين نيست. چرا در وزرا، رياست جمهوري، مراكز اقتصادي و پست هاي كليدي از زنان جز به طور محدود استفاده نمي شود؟ پس علي رغم لغو تبعيضها تمام پست هاي كليدي در دست مردان آنهاست، كه از دو حال خارج نيست. يا رفع تبعيض، نوعي نيرنگ و حيله است و يا اين عملي نيست، چون با اين كه ساليان درازي است كه آنها تفاوت ها را لغو كرده و به مذهب هم در امور اجتماعي پايبند نبوده و آن را مخصوص زندگي فردي مي دانند، باز در جوامع آنها تبعيض را به طور فاحش مشاهده مي كنيم.

نكتۀ دوّم: در تمام اين فشارها يك هدف دنبال مي شود و آن اين كه مي خواهند ما را به سوي حكومت هاي سكولار (غير مذهبي) پيش ببرند، از جملۀ آنها همين معاهده است كه در بسياري از موارد با مذهب منافات دارد و موجب مي شود مذهب از زندگي اجتماعي كنار رفته و منحصر به زندگي

فردي شود و ساده لوحي است كه فكر كنيم اينها قصدشان حمايت از زنان و حقوق آن هاست.

نكتۀ سوّم: دو مقوله را به هم ضميمه مي كنيم:

1- خداوند دو جنس آفريده است كه تفاوت هايي دارند و اين تفاوتها موجب تفاوت در كارآيي آنها شده است، در عين اين كه هر دو محترم هستند. آيا قابل انكار است كه بين كارآيي هاي اين دو خلقت تفاوت است؟ چون مي بينيم كه كارهاي سنگين زندگي را مردها به عهده گرفته اند، به عنوان مثال در ميدان جنگ يا در ميدانهاي سخت سياسي، يا در كارهاي سنگين اجتماعي (مثل رانندۀ اتوبوس، خلبان، ساخت و ساز ساختمان ها … ) و حتّي در كارهاي پايين تر مثل نظافت شهرها تعداد زنها با مردها مساوي نيست، در مراكزي كه لغو تبعيضها را مي گويند تقسيم كار ديده مي شود كه اين دليل بر تفاوت كارآيي هاست.

2- آيا مي توان با جعل قانون، بر خلاف اين امر فطري قيام كنيم؟ آيا تشريع مي تواند تكوين را دگرگون كند؟ ما معتقديم كه قوانين اسلام (تشريع) مكمّل تكوين است، خلقت و شريعت، هر دو فعل اللّه و شريعت مكمل تكوين است، چه، كسي به خدا عقيده داشته باشد و چه نداشته باشد. حال كه خلقت متفاوت است، نمي توانيم با قانون اين را منكر شده و عوض كنيم. ممكن است به عنوان تبليغ انتخاباتي و جمع كردن آراء به صورت شعار مطرح شود؛ ولي در واقع و عمل ممكن نيست.

با ضميمۀ اين دو مقوله، مي فهميم كه اگر بخواهيم به خودمان دروغ نگوييم بايد بين تكوين و تشريع يك هماهنگي ايجاد كنيم.

نكتۀ چهارم: مسئلۀ مهمّ اين است كه آيا بايد تناسب محوري باشيم يا تساوي محوري؟ به عبارت

ديگر، آيا بايد عدالت محوري باشيم يا مساوات محوري، منطقِ كدام را بپذيريم؟

عدّه اي مي گويند كه بايد تساوي را ملاك قرار دهيم نه تناسب را، ما كاري نداريم كه آنها با هم متناسبند يا نه، آيا عقل اين را مي گويد؟

به عنوان مثال مي خواهيم غذايي براي شيرخواران و كودكان و بزرگسالان تهيّه كنيم، آيا عقل مي گويد براي هر كدام غذاي متناسب درست كنيم، يا براي همه يكسان درست كنيم و بگوييم هر كسي خواست بخورد و هر كسي نخواست نخورد؟ يا مثلًا مي خواهيم در جامعه برنامۀ ماليات را پياده كنيم، آيا بايد متناسب ماليات بگيريم يا با اين كه درآمدهاي افراد مختلف است، مساوي ماليات بگيريم؟

البتّه تساوي يك شعار فريبنده است؛ ولي بايد ديد واقعيّت مسائل جامعه و حمايت از حقوق زن چه اقتضا مي كند.

اينها مسائلي است كه به آن توجّه نشده و عدّه اي فريب مي خورند.

نكتۀ پنجم: اگر اين معاهده به همين صورت تصويب شود علاوه بر اينكه خارجي ها ما را تحت فشار مي گذارند، داخلي ها (مثل جرائد) هم ما را تحت فشار مي گذارند و طرح هايي در مورد

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 112

طلاق و حجاب و … به مجلس مي رود و بعضي از منحرفين قلم به دست مي گيرند و كاري هم به اين شرط كه مخالف با شرع نباشد، ندارند، و كار به جايي مي رسد كه هرچه فرياد بزنيد پذيرش اين كنوانسيون مشروط بوده، كسي ديگر گوش نمي كند.

نكتۀ ششم: غربيها مي خواهند به هر قيمتي شده، فرهنگ خودشان را بر ما تحميل كنند. آنچه كه آنها به زنان داده اند، فقط آزادي جنسي است و اين تاج افتخاري است كه بر سر زنان زده اند، چه داعي دارد كه ما به

خواستۀ آنها تن دهيم و فقط همين نخواهد بود، چون وقتي ما «الف» را گفتيم تا آخرِ «ياء» را از ما مي خواهند و كار به جايي مي رسد كه به كشورهاي عربي مي گويند: آياتي را كه مي خواهيد در كتاب هاي درسي خودتان بنويسيد، بايد آنها را ببينيم!

چرا كه مي خواهند آياتي كه در مورد جهاد، شهادت و … است، در كتابها چاپ نشود.

95 فلسفة عدم قبول شهادتهنّ في بعض الامور … 8/ 2/ 81

اكنون به بحث خودمان برمي گرديم كه چرا شهادت مرأة در بعضي از امور پذيرفته نمي شود، و چرا در مواردي كه پذيرفته مي شود تعداد متفاوت است؟ در جواب اين سؤال به يك مقدمه و سه نكته اشاره مي كنيم كه از مجموع آنها پاسخ اين سؤالات داده مي شود.

مقدمه: در باب فلسفۀ احكام شرع، نظرات افراطي و تفريطي داده شده است. بعضي معتقدند كه اسلام به معني تسليم است و چون و چرا ندارد و هرچه در كلام معصومين عليهم السلام آمده است بايد بپذيريم و حقّ پرسش از فلسفۀ احكام را نداريم. طرف افراط آن هم اين است كه مي گويند بايد فلسفۀ تمام چيزها را بدانيم تا عمل كنيم.

ولي بايد گفت كه هر دو نظريّه غلط است، اينكه اصلًا حق سؤال نداريم، خلاف صريح برنامۀ قرآن و معصومين عليهم السلام است چون بارها فلسفۀ احكام را بيان كرده اند. از آن طرف اين كه بگوييم تا ندانيم عمل نمي كنيم معنايش اين است كه علم ما بايد به اندازۀ علم خداوند باشد در حالي كه علم ما ناچيز است «وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّٰا قَلِيلًا» به قول آن دانشمند، تمام علوم انساني از ابتداء خلقت تا كنون در

مقابل مجهولات، به اندازۀ يك برگ از كتاب بسيار بزرگ است، پس اين ادعايي جاهلانه است كه بگوييم تا ندانيم عمل نمي كنيم، بنابراين هر دو طرف (افراط و تفريط) مردود است.

نكتۀ اوّل: چون شهادت در محكمه و نزد قاضي است، اگر شهادت نساء مانند رجال در تمام امور قبول شود پاي زنان به محاكم كه محل نزاع و كشمكش ها است كشيده مي شود، در حالي كه شارع مقدس مي خواهد زنان در محاكم كمتر حضور پيدا كنند، جز در موارد ضرورت، پس همان گونه كه شارع مقدس جهاد را از زنان برداشته، آنها نبايد در جنگ حقوقي هم مانند ميادين حرب حاضر شوند. در تمام دنيا هم همينطور است الّا نادراً.

آيا عدم شركت زنان در ميادين جنگ براي آنان نقص است؟

نقصي نيست بلكه با طبيعت آنها سازگار نمي باشد، همچنين عدم حضور آنها در نزد قُضات و منازعات حقوقي نقص و عيب نيست. (عدم حضورهنّ في مراكز الدعاوي كعدم حضورهنّ في ميادين الحرب).

نكتۀ دوّم: شهادت فرع بر تحمّل شهادت است و اگر شهادت آنها در همۀ امور قبول شود، طبعاً وسوسه مي شوند كه در مجالس شرب خمر و ميادين نزاع و زد و خورد و فسق و فجور حاضر شوند تا بتوانند شهادت دهند. آيا حضور زنان در چنين محافل و مجامعي كه جنايات و اعمال منافي عفت و كارهايي كه حدّ و تعزير دارد با طبيعت آنها سازگار و افتخاري براي آنهاست؟ مسلّماً نه، پس وقتي حضور آنها براي تحمل شهادت جايز نبوده و با طبيعت آنها سازگار نيست، شهادت آنها هم پذيرفته نمي شود.

ان قلت: چرا شهادت زنان در امور مالي مثل ديون، مصالحات و ارث …

پذيرفته مي شود اينها هم همين مشكل را پيدا مي كند.

قلنا: امور ماليه بيشترين دعاوي را تشكيل مي دهد و صحنه هاي امور مالي هم با طبيعت مرأة منافات ندارد. بنابراين از يك سو دعاوي مالي زياد است و اگر شهادت آنها پذيرفته نشود، بيم تضييع حقوق مي رود و از سوي ديگر حضور آنها براي تحمل شهادت حضور نامطلوبي نيست بنابراين شارع براي حفظ حقوق مالي و براي اينكه تحمّل شهادت مشكلي ندارد، استثناءً پذيرفته است چون منفعت شهادت آنها بيش از مضرّات آن است.

نكتۀ سوّم: همۀ انسانها عواطف و وجدان دارند ولي شكي نيست كه زنان عواطف رقيق تري دارند، كه اين هم از افتخارات زنان است و به همين دليل تمام اموري كه عواطف رقيق تري مي طلبد زنان در آن امور پيشي مي گيرند، مثلًا مقام «امّ» را هيچ مردي نمي تواند تحمل كند، اگر مادر از دنيا برود هيچ مردي تحمّل

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 113

تربيت بچّۀ شيرخوار را ندارد و لو از شير خشك براي تغذيه كودك استفاده كنند، همچنين در پرستاري بيماران هيچ گاه مردان به اندازۀ زنان موفّق نبوده اند، حال اين عواطف رقيق گاهي سبب مي شود كه حاضر به شهادت به حق نباشند مثلًا در ناحيۀ قصاص يا حد و تعزير از روي رقّت قلب شهادت نمي دهند و عواطف، آنها را از شهادت به حق منع مي كند، به همين دليل خداوند شهادتشان را در اين امور نپذيرفته است. علاوه بر اين در مسائل جنائي شاهدها در معرض مشكلات و بلايايي از طرف محكومينِ در دعاوي هستند و اگر شاهد، مرد باشد قدرت دفاعي بيشتري دارد.

ما بايد دور از افراط و تفريط با بيان فلسفۀ احكام به

صورت منطقي، جوابگوي هَجَماتي كه از گوشه و كنار، آگاهانه و يا ناآگاهانه پيش مي آيد باشيم و لازم نيست فلسفۀ تمام احكام را بدانيم؛ ولي تا آنجا كه مي توانيم جوابگو هستيم و همچنين قول نداده ايم كه فلسفۀ تمام احكام را بدانيم، زيرا خيلي از احكام فلسفه اش روشن نبوده و در حدّ علم ما نيست و بسياري از احكام فلسفه اش به مرور زمان روشن مي شود.

حديثي هم از امام رضا عليه السلام در ناحيۀ فلسفۀ عدم پذيرش شهادت نساء وارد شده است:

* … عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه من العلل

(حكمت و فلسفۀ احكام)

و علّة ترك شهادة النساء لضعفهنّ عن الرؤية

(بمعني كمبود ديد چشم نيست بلكه به اين معنا است كه مشاهدۀ هلال براي آنها مشكل تر است چون بايد بر بالاي بامها و كوهها بروند كه براي زنان مشكل است)

و محاباتهنّ النساء في الطلاق

(به سبب عواطف رقيقه اي كه دارند، راضي نمي شوند كه به سبب طلاق زن و مرد از هم جدا شوند)

فلذلك لا تجوز شهادتهنّ الّا في موضع ضرورةٍ … «1»

در مورد تفاوت عدد هم نكته همين است چون آنها تحت تأثير عواطف هستند گفته شده در جايي كه شهادت مي دهند بايد تعداد آنها بيشتر باشد تا احتمال تمايلات عاطفي كه مانع شهادت مي شود كمتر باشد و لذا شارع مقدس عدد را بالا برده تا ضريب تأثير عاطفه را كمتر كند.

[مسألۀ 8 (في صفات المرضعة)]

اشاره

96 مسألۀ 8 (في صفات المرضعة) … 9/ 2/ 81

مسألة 8: يستحب أن يختار لرضاع الاولاد المسلمة العاقلة العفيفة الوضيئة، ذات الاوصاف الحسنة، فانّ للبن تأثيراً تامّاً في المرتضع كما يشهد به الاختبار و نطقت به الاخبار و الآثار، فعن الباقر عليه السلام قال: «قال

رسول اللّه صلي الله عليه و آله: لا تسترضعوا الحمقاء و العمشاء (ضعيف چشم)

فانّ اللبن يَعدي»

و عن امير المؤمنين عليه السلام:

«لا تسترضعوا الحمقاء فانّ اللبن يغلب الطباع»

و عنه عليه السلام «انظروا من ترضع اولادكم فانّ الولد يشبّ عليه»

(ولد بر همان رضاع پرورش مي كند)

الي غير ذلك من الاخبار المستفاد منها رجحان اختيار ذوات الصفات الحميدة خَلْقا و خُلْقا و مرجوحيّة اختيار اضدادهنّ و كراهة، لا سيّما الكافرة، و إن اضطرّ الي استرضاعها فليختر اليهوديّة و النّصرانيّة علي المشركة و المجوسيّة و مع ذلك لا يسلّم الطفل اليهنّ و لا يذهبن بالولد الي بيوتهنّ، و يمنعها عن شرب الخمر و اكل لحم الخنزير و مثل الكافرة أو اشدّ كراهة استرضاع الزانية باللبن الحاصل من الزنا و المرأة المتولّدة من زنا، فعن الباقر عليه السلام «لبن اليهوديّة و النصرانيّة و المجوسيّة احبّ اليّ من ولد الزنا» و عن الكاظم عليه السلام «سئل عن امرأة زنت هي يصلح أن تسترضع؟ قال: لا يصلح و لا لبن ابنتها التي ولدت من الزنا».

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در مورد آداب رضاع و داراي سه قسمت است:

1- صفات الكماليّة للمرضعة.

2- هل يجوز استرضاع الكافرة (اليهوديّة و النّصرانيّة و المجوسيّة و المشركة) ام لا؟

3- هل يجوز الاسترضاع بلبن ولد الزنا؟

نكته: بهترين غذا براي بچّه شير مادر است و پيامبر مي فرمايد:

«ليس للصبي خير من لبن امّه» «2»

، و بهترين شخص براي شير دادن، مادر بچّه است. اسلام اين را زماني گفت كه مسائل امروزي روشن نشده بود، اكنون بعد از تحقيقات فراوان به اين نتيجه رسيده اند كه بهترين غذا براي بچّه شير مادر است.

شير مرضعه هم شير مادر نمي شود چون بچّه از جنس بدن مادر است

و شير هم از جنس بدن مادر است پس سازگارتر هستند.

يكي از مشكلاتي كه اطبا به آن اذعان دارند اين است كه بسياري از زنان كه به سرطان سينه دچار مي شوند، بچۀ خود را شير نمي دهند و يا اينكه بسياري از زناني كه دچار سرطان رحم مي شوند به جهت سزارين و عدم تولّد طبيعي است.

______________________________

(1) ح 50، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 5، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 114

1- صفات الكمالية للمرضعة:
اشاره

مستحبات رضاع در وسائل عمدتاً در ج 15 باب 75 تا 79 آمده است.

همانطوري كه امام فرمودند مرضعه بايد مسلمان، عاقل، عفيف و ذات جمال بوده و صفات فضيلۀ ديگر هم در او باشد.

دليل: روايات

دليل اين مسأله دو طايفه از روايات است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه به صورت كلي بيان مي كند كه مرضعه بايد داراي صفات خوبي باشد

* … انظروا من يرضع اولادكم

(بررسي كنيد كه صفات خوبي داشته باشد)

فانّ الولد يشبّ عليه «1»

(زيرا بچّه بر همان رضاع پرورش پيدا مي كند و به تعبير ديگر صفات مرضعه از طريق لبن به ولد منتقل مي شود).

* … فإنَّ الرضاع يغيّر الطباع «2»

(شير طبيعت انسان را عوض مي كند).

* … فانّ اللبن يعدي «3»

(شير اثر مي گذارد و سرايت مي كند).

روايات زيادي به همين مضامين وجود دارد كه همۀ اين تعابير اشاره به اين دارد كه شير سبب انتقال صفات مادر به بچۀ شيرخوار است. ائمّۀ معصومين عليهم السلام اين مسأله را در زماني فرمودند كه اين مسائل هنوز ثابت نشده بود؛ ولي امروزه ثابت شده است كه غذا در روحيات شخص تأثير مي گذارد. غدّه هاي كوچكي در تمام بدن انسان وجود دارد كه سابقاً آنها را زائد مي دانستند؛ ولي امروزه با پيدايش «علم غدد» تأثير اين غدّه ها در بدن به اثبات رسيده است.

مثل «هيپوفيز» كه در زير مغز است و «تيروئيد» كه در زير گلو قرار دارد و غدۀ «فوق كليوي» كه روي كليه است. سابقاً نقش اين غدد روشن نبود؛ ولي امروزه ثابت شده كه يكي از فرماندهان كشور بدن همين غده ها هستند. زيرا مايعاتي به نام هورمون از آن ها ترشّح مي شود كه در خون ريخته شده و تأثيرات مهمي در بدن

مي گذارد و اگر فعّاليّت اين غده ها كند يا تند شود بدن دچار مشكلات عظيمي مي شود. مهم اين است كه مي گويند تراوش اين غدّه ها در اخلاق و روحيات اثر مي گذارد. يكي از دانشمندان معتقد است كه فعّاليّتهاي فكري و اخلاقي و غددي به هم پيوسته اند. گاهي ممكن است تراوش غدّه اي سبب شجاعت، ترس، بي حوصلگي يا پرحوصلگي شود. پس ترشّح غدد در صفات تأثير مي گذارد البتّه نه اثري در حد اجبار، تا گفته شود صفات اخلاقي انسان جنبۀ جبري دارد و آثارِ تراوش هورمونهايي است كه از غدد خارج مي شود، بلكه زمينه است نه علّت تامّه.

روايات هم مي فرمايند كه

«انّ اللّبن يعدي»

يعني وقتي لبن وارد بدن بچّه مي شود در بدن به غدّه ها وارد مي شود و به صورت هورمون از غده ها به خون ريخته شده و از طريق خون به مغز و اعضاي ديگر رفته و بر اخلاق و رفتار انسان تأثير مي گذارد و لذا فرموده اند كه بايد مراقب باشيد چه زناني را براي شير دادن فرزندانتان انتخاب مي كنيد.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه صفات خاصّي را بيان مي كند.

* … قال لي أبو جعفر عليه السلام: استرضع بولدك بلبن الحسان

(داراي جمال)

و ايّاك و القباح

(از زنان قبيح المنظر بپرهيزيد)

فانّ اللّبن قد يعدي. «4»

آيا جمال ظاهر مراد است يا جمال باطن؟ هر كدام كه مراد باشد شاهد بر اولويّت هايي است كه بايد مراعات شود.

* … لا تسترضعوا الحمقاء

(دايۀ احمق انتخاب نكن)

و لا العمشاء

(مؤنّث «اعمش» كسي كه چشمش ضعيف است و خوب كار نمي كند)

فإنّ اللّبن يعدي «5»

آيا مراد ديد ظاهري است يا از اينكه كنار «حمقاء» قرار گرفته نشان مي دهد كه ديد باطني مراد است؟ هر كدام كه باشد شاهد بر اين است كه

بايد مرضعه داراي صفات كاملۀ روحي و جسمي و عقيدتي و فكري باشد. ضمناً درس عبرتي هم براي ماست كه بايد مواظب غذاي خود باشيم «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِليٰ طَعٰامِهِ» «6» غذاي مشكوك و شبهه ناك نخوريم وقتي گفته مي شود كه

«ان اللبن يعدي»

در اين صورت قطعاً طعام هم اثر مي گذارد. اين تأثير به اندازه اي است كه روايتي مي فرمايد:

«لا تأكلوا في فخّار مصر»

يعني در ظرفهاي سفالي مصر غذا نخوريد چون ممكن است غيرت را تضعيف كند، چرا كه عزيز مصر بعد از آن كه جريان زليخا را شنيد گفت: «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخٰاطِئِينَ» «7» نهايت عكس العملش همين بود و همين اندازه غيرت نشان داد و لذا مي گويند اين نشان مي دهد كه در خاك آنجا تأثيري است. حال تا چه اندازه كليّت دارد يا ندارد، و براي منطقۀ خاصّي

______________________________

(1) ح 1، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(2) ح 6، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(3) ح 4، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(4) ح 1، باب 79 از ابواب احكام اولاد.

(5) ح 4، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(6) آيۀ 24، سورۀ عبس.

(7) آيۀ 29، سورۀ يوسف.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 115

است يا نه، بماند و با آن كاري نداريم فقط مي خواهيم بگوييم كه در تغذيه به اندازه اي تأثير هست كه حتّي ظرف غذا هم ممكن است در اخلاق و روحيّات انسانها تأثير بگذارد.

2- هل يجوز استرضاع الكافرة؟

فرموده اند در مقامي كه دسترسي به دايۀ مسلمان نيست، جايز است از دايۀ مجوسيّه، نصرانيّه، كافره و يا يهوديه استفاده شود، پس، از هر چهار دسته مي توان استفاده كرد؛ ولي در روايات به صورت اولويّت بيان

شده است: اوّل يهودي و نصراني و اگر ممكن نبود مجوسي و اگر ممكن نبود مشركه و همۀ اينها بر ولد الزنا مقدم هستند.

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام:

هل يصلح للرجل أن ترضع له اليهودية و النصرانية و المشركة؟

قال: لا بأس، و قال امنعوهم شرب الخمر «1»

دو دستور در اين روايات وارد شده است، يكي اينكه آنها را از شرب خمر و خوردن گوشت خوك منع كنيد و ديگر اين كه اولاد خودتان را به آنها نسپاريد تا به منزل خودشان برده و شير دهند، بلكه آنها را به خانۀ خود بياوريد زيرا معلوم نيست كه با آنها چه رقم برخورد خواهند كرد.

روايات ديگري هم در اين باب وارد شده است.

3- هل يجوز الاسترضاع بلبن ولد الزنا؟

در مورد لبن زانيه بعضي از روايات منع كرده و بعضي از روايات هم اجازه داده است. روايات ناهيه، روايات متعدّدي است كه در باب 75 آمده و مي فرمايند استرضاع زانيه نكنيد و لبن ولد الزنا را به بچّۀ خودتان ندهيد.

ولي در يك روايت آمده است كه:

* … و كان لا يري بأساً بولد الزنا اذا جعل مولي الجارية الذي فجر بالمرأة في حل. «2»

شير ولد الزنا را مي تواني به فرزندت بدهي به شرط اينكه صاحب جارية شخص زاني را در حليّت قرار دهد، يعني كنيزي بوده كه با او زنا شده و فرزندي از او متولّد شده است، همان گونه كه مولاي امه مي تواند قبل از زنا «تحليل» كند، اگر بعد از زنا هم تحليل كند، آن شير حلال مي شود و بچّه مي تواند از آن شير بخورد.

مرحوم صاحب جواهر «3» مي فرمايد: چگونه ممكن

است كه تحليل بعدي در قبل تأثير بگذارد؟ در ادامه مي فرمايد ممكن است كه اين مورد از قبيل اجازۀ فضولي، بنابر مبناي كشف باشد. يعني همان گونه كه اجازۀ فضولي در معاملات قبل اثر كرده و معاملات قبلي مباح و آثار بر آن مترتّب مي شود، و نماءات گذشته هم ملك مشتري مي شود، در باب تحليل نكاح هم بگوييم به همين ترتيب است و اجازه اي كه بعداً مولي مي دهد نسبت به تجاوزي كه به امۀ او شده است سبب مي شود كه أمه در گذشته بر شخص متجاوز حلال شده و آثار حرمت برچيده شود. اين توجيهي است كه ايشان فرموده اند؛ ولي به اين توجيه دو اشكال وارد است:

اشكال اوّل: آيا تمام لوازم تحليل را مي پذيريد؟ يعني آيا آثار زنا واقعاً برطرف مي شود (آيا با اجازۀ مولي حدّ زنا برداشته مي شود و حكم تحليل پيدا مي كند) بعيد است كه صاحب جواهر خود ملتزم به چنين لوازمي شود.

اشكال دوّم: اين مسأله اثر تكويني شير است، آيا با اجازۀ تشريعي آثار تكويني را مي توان برداشت؟ آثاري كه در اين روايات آمده است آثار تكويني است كه با اجازۀ تشريعي نمي توان آنها را برداشت چون اين زاني و زانيه در آن حالت در حال طغيان و قانون شكنيِ پروردگار بوده اند و اين فكر عصيان به درون نطفه منتقل مي شود و در درون اين بچّه و اين شير فكر عصيان است حال با حليّت و اجازۀ بعدي نمي توان آثار تكويني را برداشت، چون آثار تكويني مربوط به صفات دروني است.

تصوّر ما اين است كه امام مي خواهد مقداري قبح مسأله را تخفيف دهد، نه اينكه آثار تكويني كاملًا برطرف شود، گاهي كارهايي انجام

مي شود تا قانون شكني كمرنگ شود مثلًا در باب «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لٰا تَحْنَثْ» «4» ايّوب نذر كرده بود صد تازيانه بزند، خطاب شد كه يك شاخۀ درخت خرما را بگير و يك بار به جاي آن بزن، آيا واقعاً نذر ايّوب اين بود؟ ايّوب كه چنين نذري نكرده بود و اين كار براي اين است كه تا اندازه اي حريم قانون و ظاهر، حفظ شود. شارع به حفظ ظاهر اهمّيّت مي دهد و در اينجا هم كه مي گويد حلّيّت را طلب كن، براي اين است كه مقداري ظاهر حفظ شود.

در مورد ولد الزنا سه چيز مطرح است:

1- شيري كه از زنا بوجود آمده.

2- اگر ولد الزنا دختر بود وقتي بزرگ شد و ازدواج كرد از شير

______________________________

(1) ح 5، باب 76 از ابواب احكام اولاد.

(2) ح 2، باب 75 از ابواب احكام اولاد.

(3) جواهر، ج 29، ص 309.

(4) آيۀ 44، سورۀ ص.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 116

او بچّه اي مي خواهد استفاده كند در روايت داريم كه از اين هم اجتناب كنيد.

* … قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: امرأة ولدت من الزنا أتخذها ظئراً؟

(آيا او را به عنوان دايه بپذيريم)

قال: لا تسترضعها و لا ابنتها. «1»

3- اگر زانيه بچّۀ حلالي آورد آيا مي شود به علاقۀ ما سبق گفت كه اين زن زانيه است (انقضي عنه المبدأ) و شيرِ او حرام است با اينكه بچّه اش حلال است؟ آيا مي توان گفت اين شير هم شير زانيه است و جايز نيست؟

از روايات نمي توان چنين چيزي فهميد و ما مشتق را در ما انقضي عنه المبدأ مجاز مي دانيم بنابراين صدق زانيه نمي كند، لا سيّما كه اگر توبه كرده باشد.

پس اگر شير حلالي آورده باشد بخواهد آن را به بچّه دهد، مشمول كراهتي كه در روايات آمده، نمي باشد.

[القول في المصاهرة و ما يلحق بها]

اشاره

97 القول في المصاهرة و ما يلحق بها … 28/ 2/ 81

در مباحث نكاح به بحث مصاهرة كه سوّمين سبب از اسباب حرمت است مي رسيم كه از اهمّ مباحث و بسيار محلّ ابتلاء است و فروع و ملحقات پيچيده اي دارد و بايد با دقّت بيشتري مسائل مطرح شود. تعبير امام در عنوان باب چنين است:

«القول في المصاهرة و ما يلحق بها»

منظور از ملحقات به مصاهره، اموري است كه شكل ازدواج ندارد ولي خاصيت ازدواج را از نظر تحريم دارد مثل وطي شبهه و زنا در بعضي از موارد

تعريف مصاهرة:

اشاره

1- امام (ره) مصاهرة را چنين تعريف مي كنند:

المصاهرة هي علاقة بين احد الزوجين مع اقرباء الآخر موجبة لحرمة النكاح عيناً (مثل زن پدر، عروس، ربيبه)

أو جمعاً (مثل جمع بين الاختين)

علي تفصيل يأتي.

2- مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

عرّف بعضهم (ظاهراً نقلش به لحن موافق است يعني ايشان هم اين تعريف را مي پذيرند) المصاهرة بانّها جهة توجب الحرمة بين اقرباء الزوجين بعقد أو وطي صحيح (مانند تمليك و يا تحليل در ناحيۀ كنيز كه اثر هر دو وطي صحيح است) أو شبهة أو زنا مؤبّداً عليه (مثل ام الزوجه) او لا (ممكن است حرمت غير ابدي باشد مثل خواهر زن) «2»

تعريف مرحوم محقق به صورت عام بود به طوري كه تمام ملحقات تحت تعريف داخل مي شود در حالي كه امام اين گونه تعريف نكرده است.

3- مرحوم محقق نراقي مي فرمايد:

هي علاقة تحدث بين الزوجين و بين اقرباء كلّ منهما بسبب النكاح توجب الحرمة، و يلحق بالنكاح الوطء و النظر و اللمس علي وجه مخصوص (در بعضي از موارد لمس سبب حرمت ابدي مي شود مثل ملموسۀ اب بر ابن يا بالعكس در

مسئلۀ كنيز). «3»

4- مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و هي علاقة قرابة تحدث بالزواج. «4»

مطابق اين تعريف بقيّۀ موارد غير از ازدواج ملحقات هستند.

بررسي تعاريف:

تعريف امام در دو قسمت قابل گفتگو است:

اوّلًا: امام مي فرمايد:

«هي علاقة بين احد الزوجين» اين علاقه از كجا پيدا مي شود و چه علاقه اي است؟ علاقه لفظ عامّي است كه شامل علاقۀ نسبي و رضاعي هم مي شود، پس بهتر بود مرحوم امام كلمۀ ازدواج را اضافه مي فرمودند.

ثانياً: امام مي فرمايد

«احد الزوجين» در حالي كه لفظ «احد» نبايد باشد چون مصاهرة بين هر دو پيدا مي شود و احكام مصاهرة در هر دو طرف است و لذا مرحوم نراقي و محقق هم «بين الزوجين» آورده اند و اگر «بين كل من الزوجين» يا «الزوجين» آورده بودند بهتر بود.

تعريف جواهر هم خالي از اشكال نيست چون اثر اين علاقه را ذكر نكرده اند و بايد مي فرمودند كه اثر حرمت است يا ابدي يا موقّتي، چون معرَّف بايد به سبب آثار فهميده شود.

از بين اين تعاريف تعريف محقّق نراقي از بقيّه جامع تر است.

بقي هنا امور:

الامر الاوّل: آيا تعاريفي كه در اصول و فقه ذكر مي شود تعاريف حقيقيّه است يا شرح الاسمي؟

منظور از تعريف حقيقي تعريف به جنس و فصل نيست چون اينها امور اعتباري هستند و جنس و فصل ندارد بلكه منظور از تعريف حقيقي به معني جامع و مانع

______________________________

(1) ح 4، باب 75 از ابواب احكام اولاد.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 282.

(3) مستند، ج 16، ص 299.

(4) جواهر، ج 29، ص 348.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 117

است. مرحوم آخوند در مورد تعاريف مي فرمايد: بحث در مورد جامعيّت و مانعيّت تعريف، لزومي ندارد چون تعاريف نوعاً شرح الاسمي هستند (سعدانة ما هي؟ نبتٌ).

ما معتقديم كه اين تعاريف، حقيقيّه هستند، به دو دليل:

اوّلًا: بزرگان در تعاريف قيودي براي اخراج بعضي چيزها و قيودي براي ادخال بعضي چيزها ذكر كرده اند كه نشان مي دهد قصد آنها تعريف حقيقي است چون خاصيّت هر

قيد را بيان مي كنند پس اين دليل است كه بزرگان وقتي وارد اين مقوله ها مي شوند نظرشان به تعريف جامع و مانع است نه شرح اسمي.

ثانياً: تعاريف شرح اسمي بايد در كتاب لغت مطرح شود و اينجا جاي آن نيست، چون در علوم براي شخص مبتدي بايد تعريف جامع و مانع بيان شود تا هرجا در مصاديق شك كرد، با تعريف تطبيق نمايد مثلًا در گياه شناسي، هيچ گاه «سعدانة نبت» نمي گويند بلكه آن را كاملًا توضيح مي دهند.

پس به اين دو دليل ما تعاريف در باب علوم را تعريف حقيقي به معني جامع و مانع مي دانيم.

الامر الثاني: آيا لفظ مصاهره موضوع حكمي از احكام است و در آيه و روايت آمده است به طوري كه اگر ندانيم به مشكل برمي خوريم؟

قلنا: اين تعبيري است كه در كلام فقهاء آمده و در آيات و روايات نيست و فقهاء براي جمع بين افراد مسأله، اين تعبير را انتخاب كرده اند (مثل ربيبه، امّ الزوجه، … ) پس اين تعريف جنبۀ علمي دارد للجمع بين شتات المسائل في هذا الباب و الّا حكم شرعي روي كلمۀ مصاهرة نرفته است، بله در آيۀ 54 سورۀ فرقان لفظ «صهر» آمده؛ ولي ارتباطي به ما نحن فيه ندارد.

الامر الثالث: معناي لغوي مصاهرة با آنچه در كلام فقهاء است تفاوت دارد.

در لسان العرب مي گويد: «المصاهرة هو القرابة (معني عامّي است كه هر خويشاوندي را شامل مي شود) و ختن الرجل (داماد) و صاهرتُ القوم اذا تزوّجت فيهم».

بقيّۀ لغويون هم تقريباً همين گونه معنا مي كنند، پس معني لغوي محدود به همان معناي داماد است «هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» «1» (ازدواج و دامادي) در حالي كه در بين فقهاء معني وسيعتري دارد مثلًا حرمت ربيبه يا زن پدر از باب مصاهرة است، پس فقهاء به تمام علاقه هايي كه به سبب زوجيت بين اقرباء دو طرف حاصل مي شود مصاهرة مي گويند.

نكته: معمولًا اصطلاحات از معاني لغويّه محدودتر است؛ ولي در اينجا اصطلاح فقهاء عام تر و گسترده تر است و معني لغوي اخصّ است و از نادر مواردي است كه معاني اصطلاحي از معناي لغوي اعم شده است.

[مسألة 1: تحرم معقودة الاب علي ابنه و بالعكس فصاعداً]

اشاره

98 مسئلۀ 1 (تحرم معقودة الاب علي ابنه و … ) … 29/ 2/ 81

بحث در محرّمات نكاح از طريق مصاهرة به مسئلۀ اوّل رسيديم.

مسألة 1: تحرم معقودة الاب علي ابنه و بالعكس فصاعداً في الاوّل (تنها در مورد اب نيست، بلكه جد ادني و اعلي و هرچه بالاتر روند زوجۀ آنها نيز بر ابن حرام است)

و نازلًا في الثّاني (زوجۀ پسر، نوه، نتيجه و هرچه پايين تر روند، بر پدر حرام است)

حرمتاً دائميّة، سواء كان العقد دائميّاً أو انقطاعيّاً و سواء دخل العاقد بالمعقودة أم لا (در مقابل ربائب است چون در ربيبه دخول شرط است؛ ولي در عروس و زن پدر دخول شرط نيست و تأثيري ندارد)

و سواء كان الاب و الابن نسبيّين أو رضاعيّين.

نكته: تفاوتي نمي كند كه جدِّ ابي باشد يا جدِّ امي يعني فرقي نمي كند

كه پدرِ پدر، زني داشته باشد يا پدرِ مادر، پس زن پدر حرام است و فرقي بين اين دو نيست، همچنين فرقي بين نوۀ پسري و نوۀ دختري هم نيست، زنِ نوه حرام است چه نوۀ پسري باشد و چه نوۀ دختري.

اقوال:

اين مسأله در بين شيعه و عامه از مسلّمات است و اختلافي در آن نيست.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

تحرم بمجرّد العقد تحريماً مؤبّداً زوجة الاب و الجد و ان علي من الاب و الام و زوجة الابن فنازلًا و ان كان ابن البنت (نوۀ دختري) و ان لم يدخل بها بالاجماع من المسلمين و هو الحجّة (دليل ما اجماع است) المغنية عن مؤنة تكثير الادلّة. «2» (عبارت امام و مستند از سوي شوهر به مسأله نگاه مي كند، يعني حرمت زن پدر و … )

بعضي در اين مسأله به همين اجماع اكتفا كرده و سراغ ادلّۀ آيات و روايات نرفته اند در حالي كه اجماع روي قول متأخرين بر مبناي كشف است و اجماع مدركي نمي تواند حجّت باشد.

______________________________

(1) آيۀ 54، سورۀ فرقان.

(2) مستند، ج 16، ص 300.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 118

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

يحرم علي الموطوءة المذكورة اب الواطي (عبارت جواهر از سوي زن به مسأله نگاه مي كند، يعني حرمت پدر شوهر و … ) و ان علي (موطوئه شرط نيست بلكه معقودة هم باشد براي حرمت كافي است) لاب أو أم و اولاده (واطي) و إن سفلوا (نوه، نتيجه، … )

لابن أو بنت تحريماً مؤبّداً نصاً و اجماعاً من المسلمين (عموم مسلمانان) فضلًا عن المؤمنين، (فقهاي اصحاب) بل ربّما ادرجا في آية حلائل الابناء و آية وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ و ان كنا

في غنية عنه (بي نياز هستيم) بغيره (اي بالاجماع و الروايات). «1»

سؤال: آيا آيۀ شريفه كه از سوي شوهر به مسأله نگاه مي كند (مانند كلام مستند و متن تحرير) با كلام صاحب جواهر كه از سوي زن به مسأله نگاه مي كند تفاوتي دارد؟

قلنا: خير دو عبارت هستند كه يك مفهوم واحد دارند پس در واقع متن آيه است و اينكه صاحب جواهر مي فرمايد «ادرجا» معنا ندارد همچنين در آيۀ «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» وقتي كه مردي به زني حرام باشد، معني آن اين است كه آن زن هم به آن مرد حرام است. پس تصوّر ما اين است كه آيه همين مطلب را مي گويد و در اين مسأله هر دو آيه دلالت دارند و «ربّما ادرجا» كه نشانۀ شك و ترديد است در اينجا لازم نيست، چون گاهي از جانب زن و گاهي از جانب مرد به مسأله نگاه مي شود و تفاوتي نيست

اللّهم الّا أن يقال: منظور صاحب جواهر هر موطوئه اي باشد (چه با عقد و چه بدون عقد)، در حالي كه آيه معقوده رامي گويد پس كلام صاحب جواهر اعم از مورد آيه است و به اين خاطر «ربّما ادرجا» مي گويد، يعني به سبب الغاء خصوصيّت، آيه شامل آن معني وسيع هم بشود.

جمع بندي: مسأله علي اجمالها مسلّم و اجماعي و مورد اتفاق مسلمين و همۀ فقهاء است بلكه از بعضي از روايات استفاده مي شود كه قبل از اسلام هم بوده، چون عبد المطلب جد پيامبر صلي الله عليه و آله، پنج مطلب را سنّت كرد و اسلام هر پنج مورد را امضاء نمود.

* … عن الرضا عليه السلام عن آبائه عليه السلام في حديث

قال: كان لعبد المطلّب خمس من السنن اجراها اللّه له في الاسلام

(عبد المطلب مرد پاك و بزرگواري بود و بحث است كه آيا از اوصياء حضرت عيسي عليه السلام بوده است يا نه؟)

حرّم نساء الآباء علي الابناء و سنّ الدية في القتل مائة من الابل و كان يطوف بالليل سبعة اشواط و وجد كنزاً و اخرج منه الخمس و سمّي زمزم سقاية الحاج. «2»

پس قبل از اسلام هم اين مسأله بوده، اگر چه عرب جاهلي به اين مسأله اعتنا نمي كرده، و زن پدر را تزويج مي كرد. اسلام اسم آن را فحشاء باطن گذاشته است و فحشاء ظاهر هم زنا است.

ادلّه:

1- آيات
اشاره

دو آيه از قرآن اين مسأله را بيان مي كند.

الف: [وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ … ]

«وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِيلًا» «3» تزويج نكنيد همسران پدرهايتان را. در اين آيه يكي از محرّمات نسبي ذكر شده است.

«مِنَ النِّسٰاءِ» ممكن است اشاره به اين باشد كه زوجه هاي پدر هر تعدادي باشند حرام اند. «إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ» در مورد كساني است كه قبلًا تزويج كرده و استثنا شده اند.

«إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً» اين كارِ بسيار بدي است، آيۀ ديگري آن را تفسير كرده و مي فرمايد: خداوند نهي از فاحشه مي كند «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» «4» * گفته اند كه فحشاء ظاهر زنا و فحشاء باطن ازدواج با زوجۀ پدر است كه در عصر جاهليّت لااقل در ميان گروهي بوده است.

سؤال: آيا نكاح در آيه به معني عقد است يا دخول؟

جواب: در قرآن اين كلمه در تمامي موارد به معني عقد است البتّه بعضي معتقدند كه در يك مورد به معني دخول است (حتّي تنكح زوجاً غيره) كه در مورد مطلقۀ ثلاث است. بنابراين اگر در لغت نكاح به معني دخول باشد، كاري نداريم چون در اصطلاح شرع به معني عقد است حتّي در مورد آيۀ مطلقۀ ثلاث هم، نكاح را به معني عقد مي گيريم و دخول از خارج دليل دارد.

نتيجه: آيۀ 22 فقط در مورد نكاح است، بنابراين آيه محدود شد و فقط معقودة را شامل شده و موطوئه را شامل نمي شود، (يعني وطي به شبهه، تحليل، زنا … را نمي گيرد) همچنين آيه فقط در مورد آباء است و اجداد را نمي گويد.

ان قلت: آباء به اجداد هم اطلاق مي شود در

سورۀ بقره آيۀ 133 هنگامي كه نصيحت يعقوب را به فرزندانش بيان مي كند مي فرمايد:

«إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِيهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قٰالُوا

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 350.

(2) ح 11، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(3) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(4) آيۀ 151، سورۀ انعام.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 119

نَعْبُدُ إِلٰهَكَ وَ إِلٰهَ آبٰائِكَ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ» در حالي كه ابراهيم جد بود (پدر يعقوب، اسحاق بود و پدر اسحاق، ابراهيم) پس به جد هم آباء مي گويند ضمناً معلوم مي شود كه به عمو هم آباء گفته شده است چون اسماعيل هم از آباء ذكر شده است.

قلنا: اين اطلاق مجازي است و قرينه مي خواهد و بدون قرينه نمي توان گفت.

نتيجه: از آيه جز آباء استفاده نمي شود، پس براي اثبات اجداد بايد سراغ اجماع برويم و با اجماع آن را حل كنيم.

99 ادامۀ مسئلۀ 1 … 30/ 2/ 81

ب) آيۀ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ

… وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ … وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ «1» در اين آيه سيزده مورد از محرمات ذكر شده است كه هفت مورد از محرمات نسبيه (امهات، بنات، خالات، اخوات، عمات، بنات الاخ و بنات الاخت) دو مورد از رضاع (امهاتكم من الرضاعة و اخواتكم من الرضاعة) و چهار مورد هم از مصاهرة است (حلائل ابنائكم، امهات نسائكم، ربائبكم اللاتي في حجوركم و أن تجمعوا بين الاختين) كه در مجموع اين دو آيه چهارده مورد از محرمات نسبي و رضاعي و مصاهرة ذكر شده است كه اين دو آيه نص در حرمت است با اين تفاوت كه در آيۀ 23 صحبت از نكاح است.

سؤال: آيا آيه فرزند رضاعي را حذف مي كند در حالي كه ما

گفتيم زوجۀ فرزند رضاعي هم بر پدر رضاعي حرام است و اجماعي است پس چرا قرآن قيد «الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ» را مي آورد؟

قلنا: در بين عرب جاهلي معمول بود كه براي خودشان پسراني انتخاب مي كردند و بر آنها آثار فرزند را بار مي كردند، آيه مي فرمايد كه «ادْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ» «2» اينها فرزندان شما نيستند و فرزندان ديگرانند، كه آيات متعدّدي از قرآن در اين زمينه صحبت مي كند.

پس اين قيد در مورد پسرخوانده هاست، مانند زينب كه زوجۀ زيد بود و زيد هم پسرخواندۀ پيامبر، وقتي زيد زينب را طلاق داد، چون زينب در اين ازدواج شكست خورد، پيامبر زينب را تزويج كرد تا آن شكست جبران شود.

البتّه به يك معني فرزندان رضاعي هم فرزندان صلبي حساب مي شوند چون از شيري كه متعلّق به آن مرد است خورده اند و شير هم از صلب است پس آيه شامل فرزندان رضاعي مي شود. حال چه اين توجيه را قبول كنيم يا نكنيم، اين قيد در مورد فرزندخوانده هاست و مربوط به رضاع نيست.

مشكلي كه اين دو آيه دارد اين است كه فرزند و پدر بلاواسطه را مي گيرد (يعني زوجۀ پدر و پسر، نه زوجۀ جد)، پس ظاهر آيه شامل بالواسطه ها نمي شود.

ان قلت: در آيات قرآن آباء در معني اجداد استعمال شده كه نمونه اش حضرت ابراهيم عليه السلام است كه به عنوان آباء براي فرزندان يعقوب عليه السلام ذكر شده است در حالي كه ابراهيم عليه السلام جد آنها بوده است، همان گونه كه ابناءهم به نوه ها اطلاق شده است مثلًا خطاب «يٰا بَنِي آدَمَ» * شامل ما هم مي شود، در حالي كه ما ابن آدم نيستيم و با صدها واسطه به آدم مي رسيم.

پس در ما نحن فيه هم آباء و ابناء به اجداد و نوه ها اطلاق مي شود.

قلنا: مشكل است كه بگوييم اين اطلاقات حقيقي اند، بلكه اطلاق مجازي است و قرينه لازم دارد.

بنابراين اگر كسي وصيّت كرد كه فلان چيز را به ابناء من بدهيد قطعاً نوه ها را شامل نمي شود و براي شامل شدن قرينه لازم است.

آيا در ما نحن فيه قرينه داريم كه اطلاق را جاري بدانيم؟

مشكل است كه ادّعاي وجود قرينه كنيم لذا در اينجا براي تسرّي دادن حكم به اجداد و نوه ها بايد دست به دامن اجماع بزنيم.

ان قلت: آيا در قرآن مجاز وجود دارد؟ قرآن همه اش حقيقت است در حالي كه شما مي گوييد اين استعمالات، مجازي است.

قلنا: مجاز دو معني دارد:

1- مجازي كه در عرف عام گفته مي شود كه به معني «چيز توخالي» است، مانند:

آنگاه كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي كه نظر بر مجاز كرد

2- مجازي كه در علم معاني گفته مي شود، يعني مفاهيمي كه غير از معني لغوي است و نياز به قرينه دارد، اين مجاز توخالي نيست و از نظر عرفي حقيقت است، اگر چه از نظر علم معاني مجاز شمرده مي شود و گاهي بالاتر از حقيقت است. مثلًا استعمال صيغۀ مذكر در مورد خداوند حقيقت نيست بلكه اين مجاز ما فوق الحقيقه است، درست است كه معني لغوي نيست ولي بي محتوا هم نيست. مجازات و كنايات رمز زيبايي ها در كلام و ابزار دست فصحاء و بلغاء است و بدون مجاز و كنايه فصاحت و بلاغت

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 5، سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 120

بوجود نمي آيد، از اين مجازات در قرآن بسيار است.

راه ديگري هم براي

تعميم داريم كه توسّل به استقراء است يعني بگوييم در محرّمات باب نكاح هر جا حرام ابدي بود به بالا و پايين سرايت مي كند، الّا مواردي كه استثنا مي شود، پس قاعدۀ محرمات ابديه، سرايت است و لذا «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ» به بالا سرايت مي كند و بناتكم به پايين سرايت مي كند و … همۀ اينها تعميم دارد، و بگوييم كأنّ اين يك استقراء مي شود وقتي كه مي فرمايد: «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» يا «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» صعوداً و نزولًا تعميم دارد.

2- روايات:

تقريباً همۀ روايات در باب 2 از ابواب محرمات بالمصاهرة آمده است كه بعضي صحيح السند و بعضي غير صحيح السند است ولي چون متضافر هستند ما را از بررسي اسناد بي نياز مي كند.

نكته: بسياري از روايات اين باب ناظر به اصل مسأله نيست بلكه ناظر به لوازم و شاخ و برگهاست، كه از اينجا معلوم مي شود كه اصل مسأله به قدري واضح بوده است كه كسي سراغ آن نرفته و اين نشانۀ تسلّم و اجماعي بودن اصل مسأله است. نمونه هايي از اين روايات را بيان مي كنيم:

* … عن ابي جعفر عليه السلام في احتجاجه علي أن الحسن و الحسين عليهما السلام ابنا رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(موضوع روايت اين است، كه عده اي از مخالفان اصرار داشتند چرا به امام حسن و امام حسين عليهما السلام ابناء رسول اللّه صلي الله عليه و آله مي گوييد؟ اينها به دنبال طرز فكري بودند كه در زمان جاهليّت مطرح بود و مي گفتند «بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهنّ ابناء رجال الاباعد»، پس نوه هاي پسري، پسران ما و نوه هاي دختري، پسران ما نيستند و اصرار داشتند كه اين فضيلت

را از اهل بيت عليهم السلام بگيرند، ائمّه هم با جواب هاي دندان شكن به آنها جواب مي دادند از جمله اين حديث)

قال انَّ الله يقول «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ» الي قوله «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ» فسلهم هل يحل لرسول اللّه صلي الله عليه و آله نكاح حليلتيهما فان قالوا: نعم، كذبوا و إن قالوا: لا، فهما و اللّه ولده لصلبه و ما حرما عليه الا للصلب «1»

اين روايت به دلالت مطابقي به بحث ما مربوط نيست ولي به دلالت التزامي بحث ما را روشن مي كند حتّي به نوه ها و نتيجه ها دلالت مي كند و قرينه مي شود بر عموميّت آيه.

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليه السلام انّه قال: لو لم تحرم علي الناس ازواج النبي صلي الله عليه و آله لقول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ صلي الله عليه و آله وَ لٰا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» حَرُمْنَ علي الحسن و الحسين

(به عكس روايت قبل است چون در آنجا زوجه هاي امام حسن و حسين عليه السلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله حرام بود و در اينجا زوجه هاي پيامبر صلي الله عليه و آله بر امام حسن و حسين عليه السلام حرام هستند)

لقول اللّه عزّ و جلّ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ»، و لا يصلح للرجل أن ينكح امرأة جده «2»

اين روايت نيز به دلالت مطابقي مربوط به بحث ما نيست ولي به دلالت تضمّني و التزامي بحث ما را ثابت مي كند مخصوصاً كه در اين روايت تصريح به كلمۀ «جد» هم شده است.

اين دو روايت از روايات

خوب اين باب است كه نشان مي دهد علاوه بر اين كه حرام است، حرمت به طبقات بالا و پايين هم سرايت مي كند و دلالت آيه را نيز تعميم مي دهد.

چند روايت هم داريم كه با صراحت و دلالت مطابقي بر بحث ما دلالت دارد.

* … عن زراره قال: قال أبو جعفر عليه السلام في حديث: و اذا تزوّج الرجل امرأة تزويجاً حلالًا

(در مقابل زنا است)

فلا تحلّ تلك المرأة لأبيه و لا لابنه. «3»

* … عن محمّد بن مسلم قال: قلت له:

(مضمره است منتهي معلوم است كه محمّد بن مسلم از غير امام معصوم سؤال نمي كند)

رجل تزوج امرأة فلمسها

(لمس كردن كنايه از دخول است)

قال: هي حرام علي أبيه و ابنه و مهرها واجب.

(چرا سؤال از دخول مي كند در حالي كه دخول در بحث ما بالاجماع شرط نيست و مشروط به لمس هم نيست؟ ظاهراً اين مقدمه براي مهر واجب است كه مهر را كامل مي گيرد) «4»

* … عن حمّاد عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل تزوج امرأة فلامسها قال مهرها واجب و هي حرام علي أبيه و ابنه. «5»

100 ادامۀ مسئلۀ 1 … 1/ 3/ 81

3- اجماع:

اين مسأله در بين شيعه و سني از مسلّمات است و اختلافي در آن نيست؛ ولي اجماع روي قول متأخرين بر مبناي كشف است و اجماع مدركي نمي تواند حجّت باشد؛ ولي اگر در بعضي جاها كم

______________________________

(1) ح 12، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 5، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 6، باب 2 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 121

و

كسري بود با اجماع ثابت مي كنيم.

روايات معارض:

* … عن معلّي

(از نظر قبول مورد اشكال است)

… عن ابي الجارود

(در او تأمّل است)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: و ذكر هذه الآية «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حُسْناً» فقال: رسول اللّه صلي الله عليه و آله احد الوالدين

(امّت دو پدر دارند پدر واقعي يكي است امّا پدر تنزيلي مي تواند متعدّد باشد)

فقال عبد اللّه بن عجلان و من الآخر؟ قال: عليٌّ و نساؤه علينا حرام و هي لنا خاصة

(حرمت زن پدر مخصوص ما است يعني زوجۀ اب بر ديگران حرام نيست). «1»

آيا معني

«هي لنا خاصة»

همين است؟

مرحوم علامۀ مجلسي در مرآة العقول دو تفسير براي اين حديث بيان مي كند:

1- اين جمله اشاره به پيامبر است، يعني حرمت ازواج نبي براي ما (ائمه) بالخصوص است چون فرزندان پيامبر هستيم و براي مردم بالعموم است.

به عبارت ديگر بر مردم به عنوان «لا تنكحوا ازواج النبي» حرام است و بر ما (ائمه) به عنوان «زوجة الاب» حرام است، بنابراين حديث از احاديثي مي شود كه دلالت مي كند ائمّه، ابناء رسول اللّه صلي الله عليه و آله بوده و شايستۀ خطاب يا بن رسول اللّه صلي الله عليه و آله هستند و با ما نحن فيه ارتباطي ندارد.

جواب: اين تفسير خوب است ولي خلاف ظاهر است چون در عبارت ضمير «هي» را به ابعد كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله است برمي گرداند نه به اقرب كه حضرت علي عليه السلام است، در حالي كه قاعده در باب ضمائر، عود ضمير به اقرب است نه ابعد.

2- ازواج النبي بر همۀ امت حرام بوده و امّا ازواج علي عليه السلام بر بني هاشم

حرام است يعني بر پسرعموها هم حرام بوده است، نه فقط بر ائمه، پس حرمت عام براي ازواج النبي و حرمت خاص مخصوص بني هاشم است كه به احترام علي بن ابي طالب عليه السلام جايز نبوده كه ازواج او را تزويج كنند.

جواب: طبق اين تفسير اين روايت از روايات معارض نمي شود.

سلّمنا: اين روايت از روايات معارض باشد ولي نمي تواند در مقابل قرآن و روايات كثيره و اجماع مسلمين مقاومت كند، علي الخصوص كه ضعيف السند هم است.

* … قال قلت لأبي ابراهيم موسي عليه السلام رجل تزوّج امرأة فمات قبل أن يدخل بها أ تحلّ لابنه؟ فقال: انّهم يكرهونه لانّه مَلِكَ العُقدة. «2»

منظور از «انّهم» عامّه هستند چرا اين گونه مي فرمايند آيا تقيّه بوده است؟ در حالي كه مسأله بين عامّه و خاصّه اجماعي است، پس اين كه صريحاً نمي فرمايند يك نقطۀ ابهام در متن حديث است.

جواب:

آيا كراهت در اين حديث مفهومش جواز است؟ يعني اگر دخولي حاصل نشده باشد زوجة الاب بر ابن حلال است؟

كراهت در اصطلاح فقهاء غير از كراهت در لغت است، اينكه مي گوييم «كل مكروه جائز»، اصطلاح فقهاء است در حالي كه معني لغوي عام است و در حرمت و كراهت اصطلاحي استفاده مي شود.

در آيات زيادي در قرآن كراهت در حرمت و يا شبيه حرمت استعمال شده است:

«كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً». «3»

قبل از اين آيه گناهاني مانند زنا، قتل نفس، كم فروشي ذكر شده كه از گناهان كبيره است حال آيا همۀ اينها مكروه است؟ معلوم مي شود كه كراهت در حرمت استفاده مي شود.

أضف الي ذلك:

ما در قرآن «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» * يا «وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ» *

و مانند آن هفت مورد داريم، اين كراهت كه كافران و مشركان از اسلام داشتند مختصر نبود بلكه شديد و بمعني بغض بود كه شبيه حرمت در احكام است، پس اين روايت دلالتي بر مخالفت ندارد و اگر هم داشته باشد در مقابل آيات، روايات و اجماع مقاومتي نمي كند.

[مسألة 2: لو عقد علي امرأة حرمت عليه امّها]

اشاره

101 مسئلۀ 2 (تحريم تزويج ام الزّوجة) … 4/ 3/ 81

مسألة 2: لو عقد علي امرأة حرمت عليه امّها و إن علت نسباً أو رضاعا (مادر و جده نسبي يا رضاعي)

سواء دخل بها أم لا (در مقابل ربيبه است كه در حرمت دخول شرط است)

و سواء كان العقد دواماً أو انقطاعاً و سواء كانت المعقودة صغيرة أو كبيرة، نعم الاحوط في العقد علي الصغيرة انقطاعاً أن تكون بالغة الي حدّ تقبل للاستمتاع و التلذّذ بها و لو بغير الوطي بأن كانت بالغة ست سنين فما فوق مثلًا، أو يدخل في المدّة بلوغها الي هذا الحد، فما تعارف من ايقاع عقد الانقطاع ساعة أو ساعتين علي الصغيرة الرضيعة أو من

______________________________

(1) ح 3، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 9، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(3) آيۀ 38، سورۀ اسراء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 122

يقاربها مريدين بذلك محرميّة امّها علي المعقود له لا يخلو من اشكال من جهة الاشكال في صحة مثل هذا العقد حتّي يترتّب عليه حرمة امّ المعقود عليها، و ان لا يخلو من قرب ايضاً لكن لو عقد لذلك اي الساعة أو الساعتين عليها فلا ينبغي ترك الاحتياط بترتب آثار المصاهرة و عدم المحرميّة لو قصد تحقّق الزوجيّة و لو بداعي بعض الآثار كالمحرميّة.

عنوان مسأله:

در اين مسأله سوّمين عنوان از محرمات بالمصاهرة مطرح مي شود كه امّ الزّوجه است. مرحوم امام (ره) در اين مسأله قسمت كوتاهي در اصل مسأله بحث مي كنند و سپس بحث مفصّلي در يكي از فروع مسأله دارند، ايشان مي فرمايند:

احوط اين است كه اگر مي خواهند صغيره را عقد كنند، بايد به حد استمتاع رسيده باشد و لو به حد دخول نرسيده باشد،

در ادامه نتيجه مي گيرند كه اگر عقد صغيره اي را براي محرميّت بمدّت يك يا دو ساعت بخوانند كافي نيست، بلكه بايد در هنگام خواندن عقد، زمان را به اندازه اي طولاني در نظر بگيرند تا در آن مدّت صغيره به حدّ استمتاع برسد و لو بعد از عقد بقيّۀ مدّت را ببخشند و اينكه امام حدّ اقلّ مدّت عقد را سن شش سالگي در نظر مي گيرند خصوصيّتي ندارد بلكه از باب مثال است.

امام (ره) در انتهاء مي فرمايد بهتر اين است كه احتياط كنند يعني اگر بچّۀ شيرخواري را به مدّت يك ساعت عقد كردند آثار محرميّت امّ الزوجة را جاري نكرده و با او هم ازدواج نكنند. پس احتياط بهتر است.

اقوال:

اصل اين مسأله (حرمت امّ الزوجه) از مسلّمات بين اهل اسلام است و اختلافي در آن نيست چون صريح آيۀ قرآن است «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» «1»، ولي در يكي از قيود اختلاف شده است به اين كه آيا حرمت مشروط به دخول به بنت است (مثل ربيبه) يا اينكه مجرد عقد موجب حرمت امّ الزوجه مي شود؟

مشهور آن را مشروط به دخول نمي دانند ولي شاذي از شيعه و عامّه قائل شده اند كه مشروط به دخول به بنت است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

اذا تزوّج بامرأة حرمت عليه امّها، و جميع امّهاتها (مادر بزرگ پدري، مادري و … ) و ان لم يدخل بها … و به (عدم شرطيّت دخول) قال في الصحابة: عبد ابن عمرو، ابن عباس، و ابن مسعود، و عمران بن حصين، و جابر بن عبد اللّه الانصاري و به قال جميع الفقهاء (كساني كه بعد از صحابه آمده اند) الّا أنّ للشافعي فيه

قولان و رووا عن عليّ عليه السلام انّه قال: «لا تحرم الام بالعقد (اين روايت را عامه نقل مي كنند و ما نمي پذيريم) و انّما تحرم بالدخول، كالربيبة. سواء طلّقها أو مات عنها» (قول سوّمي هم داريم كه اگر زن از دنيا برود و لو دخول صورت نگرفته ام الزوجه حرام است امّا اگر زوجه را طلاق داد و دخول هم صورت نگرفته بود مي تواند ام الزّوجه را تزويج كند) و به قال ابن الزبير و عطاء و قال زيد بن ثابت ان طلّقها جاز له نكاح الام، و ان ماتت لم يحل له نكاح امّها. فجعل الموت كالدخول (شبيه مهريّه است كه اگر دخول حاصل نشده باشد و طلاق دهد مهريّه نصف مي شود و اگر بميرد مهريّه نصف نمي شود و لو دخول هم نباشد). «2»

مرحوم شيخ در ادامه سه دليل ذكر مي كند كه يكي آيۀ شريفه، ديگري اجماع و دليل سوّم روايات است.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

اكثر علماء الاسلام علي ان تحريم امهات النساء ليس مشروطاً بالدخول بالنساء. «3»

عقيدۀ اكثر علماي اسلام اين است كه تحريم ام الزّوجه مشروط به دخول به بنت نيست، سپس مي فرمايد بعضي از اصحاب ما مثل ابن ابي عقيل قائل به شرطيّت دخول شده اند همچنين بعضي از عامّه دخول را شرط مي دانند.

جمع بندي: اصل مسأله هيچ بحثي ندارد امّا راجع به شرطيّت دخول سه قول است:

1- قول مشهور: در حرمت امّ الزّوجه، دخول شرط نيست و امّ الزّوجه مطلقاً حرام است.

2- قول ابن ابي عقيل و شافعي: حرمت امّ الزّوجه مشروط به دخول است كه در غير اين صورت حرام نيست.

3- قول زيد بن ثابت: تفصيل بين طلاق و ممات يعني اگر زوجه

را طلاق دهد، حرمت امّ الزّوجة مشروط به دخول است و اگر بميرد مشروط به دخول نيست و ام الزوجه حرام مي شود.

ادلّه:

1- آيۀ «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»

قائلين به قول مشهور مي گويند آيه مطلق است و قيدي ندارد و

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) خلاف، ج 4، كتاب النكاح، ص 303 مسئلۀ 75.

(3) مسالك، ج 7، ص 283.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 123

فقط ربيبه قيد دارد. در كلام ابن عباس و ديگران تعبيري هست كه مي گويند:

ابهم اللّه (اي عمّم) هذه الآية.

قائلين به شرطيّت مي گويند كه ما از آيه استفادۀ شرطيّت مي كنيم و قيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» و لو بعد از ربيبه ذكر شده است ولي اين قيد به هر دو زده مي شود، يعني هم در مورد ربيبه است و هم در مورد امّ الزوجه.

از اين استدلال سه جواب داده شده است:

1- قيدي كه بعد از جمل متعدّده بيايد به جملۀ آخر مي خورد، مگر قرينه بر غير اين باشد، چون قدر متيقّن آخري است و زائد بر آن دليل مي خواهد.

2- سلّمنا كه قيد به هر دو برگردد؛ ولي اين قيد قابليّت ندارد كه به هر دو بخورد چون در مورد ربيبه خوب است، يعني ربيبه هايي كه «متولّدات من نساء دخلتم بهنّ» باشد؛ ولي در مورد امّ الزّوجه بايد بگوييم امهاتي كه «متولدات من نساء دخلتم بهن» هستند.

امّ الزّوجه كه از زوجه متولّد نشده است، بلكه زوجه از امّ الزّوجه متولّد شده است، در حالي كه در ربيبه به عكس بود و ربيبه متولد از زوجه بود. پس اين قيد با امهات نسائكم تناسب ندارد.

3- اگر اين قيد را بخواهيم به هر دو بزنيم لازمه اش اين است كه لفظ «مِن» را

در دو معني بكار بريم، يعني وقتي به ربيبه مي خورد «من» نشويّه است، يعني منشأ ربيبه از زوجه است و اگر در مورد امهات نسائكم استعمال شود «من» بيانيه مي شود كه لازمه اش استعمال «من» در اكثر از معناي واحد است، و استعمال لفظ در اكثر از معني واحد جايز نيست.

ان قلت: شما كه استعمال لفظ در اكثر از معني واحد را جايز مي دانيد، چطور در اينجا ملتزم به آن نيستيد؟

قلنا: ما قائل هستيم كه استعمال لفظ در اكثر از معني جايز است و زيبايي كلمات و اشعار و خطب به اين است كه استعمال در اكثر از معني شود؛ ولي قرينه لازم دارد، مانند:

المرتمي في الدّجي و المبتلي بعمي و المشتكي ظماء و المبتغي دنيا

يأتون سدته من كل ناحية يستفيضون من نعمائه عينا

آن كسي كه در تاريكي گرفتار شده و آن كسي كه مبتلا به نابينايي شده و آن كسي كه از تشنگي شكايت مي كند و آن كسي كه بدهكاري او را در فشار قرار داده، به درگاه او (پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله) مي آيند و از نعمتهاي او «عين» را طلب مي كنند (عين به معني آفتاب، چشم، چشمه و دينار)

در اينجا قرينه نداريم پس آيه دليل بر عدم اشتراط است.

102 ادامۀ مسأله 2 … 5/ 3/ 81

2- روايات:
اشاره

روايات دو طايفه هستند:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مؤيّد قول مشهور است
اشاره

كه اين روايات عمدتاً در دو باب و مجموعاً شش حديث است. البتّه در اين احاديث حديث معتبر و غير معتبر وجود دارد ولي چون متضافر هستند نياز به بحث سندي نداريم.

* … عن اسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه ان عليّاً عليه السلام كان يقول: الربائب عليكم حرام من الامهات اللّاتي قد دخل بهنّ هنّ في الحجور و غير الحجور سواء

(قيد حجور در آيه قيد غالبي است)

و الامهات مبهمات الحديث «1»

(يعني مطلقات و عامات است، از اين عبارت استفاده مي شود كه در آيه هم قيد به دومي مي خورد).

اين حديث در باب 18 تقطيع شده و در باب بيست كاملتر نقل شده است.

* … عن علي عليه السلام في حديث قال: و الامهات مبهمات دخل بالنبات أو لم يدخل بهنّ فحرّموا و ابهموا

(مطلق بدانيد)

ما ابهم اللّه

(چيزي كه خدا مبهم دانسته است). «2»

* … عن غياث ابن ابراهيم، عن جعفر، عن أبيه انّ عليّاً عليه السلام قال:

اذا تزوّج الرجل المرأة حرمت عليه ابنتها

(ربيبه)

اذا دخل بالام فاذا لم يدخل بالام، فلا بأس ان يتزوج بالابنة و اذا تزوّج بالابنة فدخل بها أو لم يدخل فقد حرمت عليه الامّ …

(معلوم مي شود كه نسبتي كه عامّه به علي عليه السلام داده اند به اينكه بمجرد عقد دختر، مادر او حرام نمي شود درست نيست). «3»

* … عن ابي بصير، قال: سألته عن رجل تزوج امرأة ثم طلّقها قبل أن يدخل بها فقال عليه السلام: تحلّ له ابنتها و لا تحلّ له امّها

(حديث مضمره است). «4»

اين حديث مشكل ديگري هم دارد و آن اين است كه با قول

______________________________

(1) ح 3، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 2،

باب 20 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 5، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 124

كساني كه بين طلاق و موت فرق مي گذارند سازگار است، زيرا اين حديث فقط صورت طلاق را مي گويد و نسبت به موت سكوت مي كند مگر اينكه موت را بالاولويّة ثابت مي كنيم.

* … عن صاحب الزمان عليه السلام انّه كتب اليه

(حميري به امام زمان در عصر غيبت نامه نوشته است):

هل يجوز للرجل أن يتزوج بنت امرأته؟ فاجاب عليه السلام … و كتب اليه

(دو نامه بوده يا هر دو سؤال در يك نامه بوده است)

هل يجوز أن يتزوج بنت ابنة امرأة ثم يتزوّج جدّتها بعد ذلك ام لا يجوز؟ فاجاب عليه السلام قد نُهي عن ذلك «1»

. البتّه در اين روايت ندارد كه طلاق داده است ولي معلوم است كه طلاق داده، چون در عقد واحد نمي توان مادر و دختر را عقد كرد.

نكتۀ اين حديث اين است كه جدّ، در اين حديث صريحاً عنوان شده است.

* … عن منصور بن حازم قال كنت عند ابي عبد اللّه عليه السلام فأتاه رجل فسأله عن رجل تزوج امرأة فماتت قبل أن يدخل بها أ يتزوّج بأمّها؟ فقال أبو عبد اللّه عليه السلام: قد فعله رجل منّا فلم ير به بأساً

(ظاهرش اين است كه جايز است ولي در عبارت تعبيري دارد كه نشان مي دهد كه در مقام تقيّه بوده است، چون امام بايد مي فرمود جايز است يا جايز نيست نه اينكه اين گونه بفرمايند)

فقلت له:

جعلت فداك ما تفخر الشيعة الّا بقضاء علي عليه السلام في هذا الشمخية (السجية) التي افتاها ابن مسعود انّه لا بأس بذلك

(نكاح امّ

الزّوجة بعد از موت يا طلاق دختر اشكالي ندارد)

ثم أتي عليّاً عليه السلام فسأله فقال له علي عليه السلام من أين أخذتها؟ قال: من قول اللّه عزّ و جلّ و ربائبكم اللاتي في حجوركم من نسائكم اللاتي دخلتم بهنّ. «2» فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ

(كأنّ ابن مسعود از كساني بود كه مي گويد قيد به هر دو مي خورد)

فقال علي عليه السلام: ان هذا

(ربائب)

مستثناة و هذا

(امهات نسائكم)

مرسلة

(دوّمي استثنا است و اوّلي مطلق است)

و امّهات نسائكم الي أن قال: فقلت له ما تقول فيها؟ فقال يا شيخ تخبرني انّ عليا عليه السلام قضي بها و تسألني ما تقول فيها

. (از اين ذيل استفاده مي شود كه صدر حديث تقيّه بوده است). «3»

نتيجه: اين روايت با اين پيچ و خم نشان ميدهد كه قول علي عليه السلام حرمت مطلق بوده است.

* العياشي في تفسيره عن ابي حمزة قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة و طلّقها قبل أن يدخل بها أ تحلّ له ابنتها؟ قال:

فقال: قد قضي في هذا امير المؤمنين عليه السلام: لا بأس به انّ اللّه يقول: «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ» و لو تزوّج الابنة ثم طلّقها قبل أن يدخل بها لم تحلّ له امّها قال: قلت له: أ ليس هما سواء؟ قال: فقال:

لا ليس هذه مثل هذه انّ اللّه يقول: «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» لم يستثن في هذه كما اشترط في تلك

(ربيبه)

هذه هاهنا مبهمة ليس فيها شرط و تلك فيها شرط. «4»

دو روايت هم از سنن كبراي بيهقي مي خوانيم:

* … عن عبد اللّه بن عمر عن النبي صلي

الله عليه و آله قال: اذ نكح الرجل المرأة ثم طلقها قبل أن يدخل بها فله أن يتزوّج ابنتها و ليس له أن يتزوّج امّها.

* عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده أن رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال:

ايّما رجل نكح امرأة فدخل بها أو لم يدخل بها فلا يحلّ له نكاح أمّها.

اين دو حديث مي تواند مؤيد شش حديث قبل باشد.

جمع بندي احاديث طايفۀ اوّل:

از مجموع روايات اين طايفه چند نكته بدست مي آيد:

1- در حرمت أم الزوجه دخول به دختر شرط نيست.

2- آيه 23 مطلق است و قيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» مربوط به امهات نسائكم نيست.

3- قول علي عليه السلام هم همين بود نه آنچه عامّه گفته بودند.

طايفۀ دوّم: اين احاديث دليل قول شاذ (قائلين به شرطيّت دخول) است

و با صراحت اشتراط را بيان مي كند، اين روايات هم تضافر نسبي دارد.

* … عن جميل بن درّاج و حماد بن عثمان

(دو روايت است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: الامّ و البنت سواء اذا لم يدخل بها يعني اذا تزوّج المرأة ثمّ طلّقها قبل ان يدخل بها فانّه ان شاء تزوّج امّها و ان شاء ابنتها

(يعني هر دو مشروط به دخول است و بدون دخول هم ام و هم بنت حلال هستند). «5»

* … عن محمّد بن اسحاق بن عمّار قال: قلت له: رجل تزوّج امرأة و دخل بها ثم ماتت أ يحلّ له أن يتزوج امّها؟ قال: سبحان اللّه كيف تحلّ له امّها و قد دخل بها؟

(معلوم مي شود كه دخول مشكل ايجاد مي كند و اگر دخول به بنت نبود مادر حلال بود)

قال: قلت له: فرجل تزوّج امرأة فهلكت قبل أن يدخل بها تحلّ له امّها؟ قال: و ما الذي

______________________________

(1) ح 7، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 1، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 7، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 3، باب 20 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 125

يحرّم عليه منها و لم يدخل بها «1»

اين روايت هم صراحتاً دخول را شرط مي داند.

* … انّه سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة ثم طلقها

قبل أن يدخل بها هل تحلّ له ابنتها؟ قال: الام و الابنة في هذا سواء اذا لم يدخل باحداهما حلّت له الاخري «2»

. اين دو طايفه با هم تعارض دارند، ولي از سه جهت مي توان روايات مشهور را ترجيح داد:

اوّلًا: طايفۀ اوّل موافق كتاب اللّه است پس بايد به آنها عمل كنيم امّا گروه دوّم مخالف كتاب اللّه است.

ثانياً: شهرت با طايفۀ اوّل است هم شهرت فتوايي و هم شهرت روايي و يكي از مرجّحات اصلي شهرت است.

ثالثاً: از روايات طايفۀ دوّم بوي تقيّه مي آيد در اينجا مخالفت عامّه را عنوان نمي كنيم چون اكثريّت عامه موافق مشهور هستند، پس مي گوييم در لابلاي روايات طايفۀ دوّم قرائن تقيّه وجود دارد.

نتيجه: حق با قول مشهور است و مشكلي در اصل مسأله باقي نمي ماند.

103 ادامۀ مسئلۀ 2 … 6/ 3/ 81

اين طريق ترجيح با نظر بدوي به روايات بود؛ ولي به نظر مي رسد كه اين روايات نياز به دقّت بيشتري دارد (به خصوص كه مشهور عامّه هم با ما هم عقيده هستند) زيرا:

اولًا: سه روايت معارض در واقع دو روايت است،

ثانياً: متن روايات و اسناد آنها قابل گفتگو است. روايت اوّل كه روايت جميل بود در متن روايت مي فرمايد:

«الام و البنت سواء اذا لم يدخل بها يعني

(اين «يعني» را امام مي فرمايد يا راوي؟)

اذا تزوّج المرأة ثم طلّقها قبل أن يدخل بها فانه ان شاء تزوج امها و ان شاء ابنتها» «3»

اين روايت در مخالفت صريح است امّا اگر «يعني» را كه ظاهراً قول راوي است كنار بگذاريم (چون تفسير غير امام براي ما حجّت نيست) در اين صورت صدر حديث مبهم است، چون مي فرمايد مادر و دختر مساوي

هستند اگر دخولي به آن (بها) صورت نگيرد كه ضمير مي تواند به مادر يا دختر برگردد.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

اگر ما ذيل را كه براي راوي است در نظر نگيريم ضمير مي تواند به «ام» برگردد كه در اين صورت حديث به ربيبه مربوط شده و از بحث ما خارج مي شود.

ان قلت: بر اساس قاعده «الاقرب يمنع الابعد» ضمير بايد به بنت برگردد.

قلنا: اين قاعده كليّت ندارد و با آن نمي توانيم حكمي بر خلاف مشهور و كتاب اللّه ثابت كنيم.

نتيجه: صدر اين روايت منهاي ذيلش كه از راوي است، ابهام دارد و محتمل الوجهين يا وجوه است و با چنين روايت مبهمي نمي توان حكمي را بر خلاف مشهور و كتاب اللّه، ثابت كرد.

حديث سوّم «4» هم كه خوانده شد از «جميل بن دراج» است.

ظاهر حديث صريح است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

بعيد نيست كه اين روايت همان روايت سابق باشد كه مرحوم صدوق آن روايت را نقل به معني كرده است، يعني مرحوم صدوق گمان كرده كه تفسير راوي جزء روايت است و از مجموع آن، روايت را نقل به معنا كرده است، پس وقتي اين احتمال هست ديگر نمي توان به آن استناد كرد، بنابراين روايت سوّم هم مردّد مي شود.

ان قلت: اين حرفها خلاف ظاهر است.

قلنا: همين قدر كه معلوم شود اين روايات كاملًا صحيح نيست، كافي است در اينكه نتوانيم به آنها استناد كنيم، چون با اين روايت ها مي خواهيم با مشهور مخالفت كنيم.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 125

حديث ديگر حديث «محمّد بن اسحاق بن

عمار» «5» بود كه دو مشكل دارد:

اوّلًا: مضمره است.

ان قلت: ضمير به امام برمي گردد.

قلنا: اگر راوي از بزرگان و استوانه هاي اصحاب ائمه باشد كه از غير امام سؤال نمي كند، مي توان چنين گفت ولي «محمّد بن اسحاق بن عمار» از اكابر نيست، به طوري كه در قبول رواياتش هم ترديد كرده اند و بعضي او را فاسد مذهب مي دانند.

ثانياً: نجاشي خود «محمّد بن اسحاق بن عمار» را توثيق كرده؛ ولي مرحوم صدوق مي فرمايد: اتوقّف في رواياته.

آيا قول صدوق اقوي است يا قول نجاشي؟

علماي رجال در اينجا بحث كرده اند؛ ولي مي توان گفت كه اين

______________________________

(1) ح 5، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 6، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 3 باب 20 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 6 باب 20 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 5 باب 20 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 126

شخص مورد نفي و اثبات است و كسي نيست كه بدون ترديد رواياتش را بپذيريم، پس سند روايت مورد ترديد است و ثابت كردن چنين حكمي با اين روايت، مشكل است.

اضف الي ذلك: آيۀ شريفه در حد يك اطلاق در مورد امهات نساءكم نيست، چون در آيۀ «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» ظاهر «من» نشويّه است يعني «متولّدات من نسائكم اللاتي دخلتم بهن» كه در اين صورت منحصر در ربائب مي شود، چون مادر زن متولد از زوجه نيست، پس وقتي اين دو (امّ الزّوجه و ربيبه) در آيه در كنار هم قرار گرفته اند و يكي بدون قيد است، معلوم مي شود كه قيدي نداشته كه بيان نشده است، چون نمي توان گفت كه نسبت به ربيبه در مقام بيان بوده و در مورد امهات نساء در مقام

بيان نبوده است، به عبارت ديگر، چيزي بيش از اطلاق است و مقابله قرينه مي شود كه در امّهات اين قيد نيست، پس آيه كالصريح مي شود (نه اينكه فقط اطلاق باشد) كه دخول، در مورد امّ الزّوجه شرط نيست، در اين صورت روايات معارض فقط مخالف اطلاق نيستند، بلكه مخالف صريح قرآن مي باشند.

نتيجه: طايفۀ دوّم از روايات را منهاي معارضه باطل دانستيم و نياز به ترجيحات نداريم.

فرع محلّ ابتلاء:

فرعي را امام (ره) فرموده اند كه شديداً محلّ ابتلاء است كه براي ايجاد محرميّت كار را آسان مي كند يعني براي ايجاد محرميّت بين مادرِ بچّه اي و شخصي، مي توان عقد منقطعي بين بچّه و آن مرد خواند، كه در اين صورت با مادرِ بچّۀ شيرخوار محرم مي شود چرا كه در محرميّتِ امّ الزّوجه، دخول به زوجه شرط نيست، البتّه سابقاً گفتيم كه از اين محرميّت ها بپرهيزند و نامحرم بمانند بهتر است چون منشأ فساد مي شود.

مشكلي كه در اينجا هست خواندن عقد انقطاعي بر بچۀ شيرخوار به مدت يكي دو ساعت است كه مرحوم امام در اينجا اشكال مي كند (به صورت احتياط).

ان قلت: در جايي كه مصلحت رعايت شود، چرا اين عقد باطل باشد؟

قلنا: قوام حقيقت نكاح به تمتّعات است و وقتي تمتّعي نباشد نكاحي نيست حال گاهي تمتّع با دخول است و گاهي به غير دخول كه اينجا هيچ كدام نيست، همچنين است در طرف ديگر يعني اگر بخواهيم زني را به عقد پسربچّۀ شيرخوار درآوريم اين هم معنا ندارد.

ان قلت: ما براي اثر محرميّت قصد زوجيّت مي كنيم، پس اثر دارد.

قلنا: شما اوّل ماهيّت زوجيّت را درست كنيد (چون اثر فرع بر ماهيّت است) ماهيّت زوجيّت، قابليّت تمتّع است. در

عرف عقلا اين زوجيّت قابل قبول نيست و به همين جهت امام و جمعي ديگر فرموده اند كه بايد مدّت را طولاني كنيد تا به حدّ تمتّع برسد، و لو تمتّع بغير دخول باشد كه در اين صورت عقد صحيح مي شود.

104 ادامۀ مسئلۀ 2 و 3 (في تحريم الربيبة) … 7/ 3/ 81

لكن لو عقد لذلك اي الساعة او الساعتين عليها فلا ينبغي ترك الاحتياط بترتب آثار المصاهرة …

اشكال مرحوم امام قوي است و بالاتر از الاحوط است چون محرميّت از آثار نكاح موقّت است، يعني بايد ماهيت نكاح عند العقلاء حاصل شود تا آثار بر آن مترتّب شود به عبارت ديگر هر حكمي فرع بر ثبوت موضوع است و هيچ حكمي موضوع خودش را درست نمي كند چون حكم متأخر از موضوع است (بعضي نسبت بين حكم و موضوع را شبيه علت و معلول مي دانند) پس محرميّت كه از احكام است فرع بر موضوع نكاح است. بايد ديد آيا عقلا نكاح بين صغيره يا رضيعه با كبيره را اعتبار مي كنند در حالي كه هيچ قابليتي براي استمتاع نيست؟ آيا اين كار عقلايي است و موضوع ثابت شده تا حكم محرميّت بيايد؟

ما مي گوييم قوام موضوع نكاح به قابليّت تمتّع است كه اگر اين قابليت نباشد موضوع حاصل نيست و زماني كه موضوع نبود حكم بر آن مترتب نمي شود.

يؤيّد ذلك امورٌ:

1- در باب نكاح منقطع در جايي نداريم كه براي يك ساعت و دو ساعت صغيره را عقد كنند، البتّه نكاح دائم زياد است؛ ولي در مورد عقد منقطع از ابتداء ابواب تا انتهاء موردي نيست كه نكاح متعه براي مدت يكي دو ساعت باشد و تصور ما

اين است كه در زمان معصومين عليهم السلام چنين نكاحي و لو براي جلب محرميّت وجود خارجي نداشته و در اخبار باب چيزي در اين مورد نيست، بلكه در اعصار ما پيدا شده است.

2- اگر كسي كبيره اي را به نكاح موقّت تزويج كند و شرط كند كه هيچ تمتّعي نبرد (لا بالدخول و لا بالنظر و لا بغيره) آيا اين عقد و شرط صحيح است؟ البتّه به شرط عدم دخول ممكن است؛ ولي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 127

هيچ تمتعي نباشد، درست نيست. مانند اينكه شخصي خانه اي به كسي بفروشد مشروط به اينكه هيچ تصرّفي در اين خانه نكند، اين بيع و شرط صحيح نيست، و همه مي گويند كه اين شرط خلاف مقتضاي عقد است، چون ماهيت بيع تمليك و لازمۀ آن تصرّف است. در اينجا بعضي فقط شرط فاسد را فاسد مي دانند و بعضي قائلند كه وقتي شرط فاسد شد، مشروط هم فاسد مي شود.

حال در ما نحن فيه در جايي كه قابليّت براي تمتّع دارد و شرط عدم تمتع مي كند، عقد باطل است (چون خلاف مقتضاي عقد است) در جايي هم كه قابليّت براي تمتّع نيست، نكاح باطل مي شود چون اين هم خلاف مقتضاي عقد است.

3- چرا در مسئلۀ جنين كسي قائل به ملكيّت نيست (يعني جنين مالك نمي شود) و در تقسيم ارث سهم ارث او را كنار مي گذارند، اگر زنده متولّد شد، سهم او را مي دهند. آيا مي شود جنين را براي كسي به اجازۀ ولي عقد كنند (اگر توانستيم جنسيّت را تشخيص دهيم)؟ در اينجا كسي اجازه نمي دهد چون از موضوع خارج است چرا كه قوام موضوع نكاح متوقّف است بر تمتّعات كه هيچ

يك در جنين ممكن نيست.

اگر بخواهيم تا حد امكان با مخالفين سازش كنيم مي گوييم: لا اقلّ من الشك كه آيا چنين ازدواجي صحيح است يا نه؟ در اين صورت اصالة الفساد حاكم مي شود و محرميّت حاصل نمي شود.

نتيجه: مشكلي در بطلان چنين عقدي نداريم و اينكه بگوييد براي خاصيّت محرميّت اين كار را مي كنيم جوابش اين است كه اين از احكام است و عند العقلاء حكم فرع بر احراز موضوع است.

بقي هنا شي ءٌ:

از كلام امام (ره) استفاده مي شود كه در ذيل ايشان كمي مردّد شده اند كه آيا اين عقد صحيح است يا باطل؟ ابتدا مي فرمايند كه احوط (احتياط وجوبي) اين است كه اين كار را نكنند بعد در ادامه مي فرمايند كه جمعِ در احتياط كنيم، يعني مادر اين دخترِ صغيره را بعد از اين تزويج نكنند، چون ممكن است از محارم شده باشد، و از آن طرف به او نگاه محارم هم نكنند، چون ممكن است محرم نشده باشد كه به اين طريق ايشان بين نفي احكام حلّيت و نفي احكام محرميّت جمع كرده اند؛ ولي به عقيدۀ ما اين مرد به آن زن محرم نشده مگر اين كه زمان عقد را طولاني كنند به طوري كه اين زمان، قابليّت تمتّع را هم در بر بگيرد.

آنچه در اين مسأله مطرح شد مادرزنِ بلاواسطه بود امّا در مورد جدّه و هرچه بالاتر روند با اجماع ثابت مي شود، البتّه يك روايت هم در مورد جدّه داريم و علاوه بر اين مي توان گفت كه واژۀ امّهات، جدّات راهم شامل مي شود.

[مسألة 3: في تحريم الربيبة]

اشاره

مسألة 3: لو عقد علي امرأة حرمت عليه بنتها و ان نزلت اذا دخل بالام و لو دُبراً، و امّا

اذا لم يدخل بها لم تحرم عليه بنتها عينا (در مقابل جمعاً است كه در ذيل مي آيد)

و انّما تحرم عليه جمعاً (قبل از طلاق مادر اگر چه دخول به ام نباشد نمي تواند دختر را تزويج كند چون عقد مادر و دختر جايز نيست)

بمعني انّها تحرم عليه ما دامت الأمّ في حباله فاذا خرجت بموت أو طلاق أو غير ذلك جاز له نكاحها.

عنوان مسأله:

در اين مسأله ربيبه را مطرح مي كنند كه چهارمين از محرمات به مصاهرة است ولي مشروط به شرط است.

نكته: بعضي بين موت و طلاق فرق گذاشته اند يعني موت را قائم مقام دخول مي دانند، چون در مهريه موت قائم مقام دخول است، پس در اينجا هم همين گونه مي باشد بعضي از عامّه كه اهل قياس هستند، چنين مي گويند بنابراين طبق قول آنها در جايي كه زوجه بميرد ديگر نمي تواند ربيبه را تزويج كند.

105 ادامۀ مسئلۀ 3 … 8/ 3/ 81

اين مسأله داراي دو فرع است:

اشاره

فرع اوّل: اگر دخول به ام شود ربيبه عينا الي الابد حرام است و فرقي با دختر انسان ندارد

فرع دوم: اگر دخول به ام نشود جمع بين أمّ و بنت حرام است ولي حرمت موقتي است يعني مادامي كه ام را تزويج كرده، بنت را نمي تواند تزويج كند.

[فرع اوّل: اگر دخول به ام شود ربيبه عينا الي الابد حرام است و فرقي با دختر انسان ندارد]
اقوال در فرع اوّل:

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف، مي فرمايد:

اذا دخل بالام حرمت البنت علي التابيد، سواء كانت في حجره او لم تكن و به قال جميع الفقهاء. و قال داوود ان كانت في حجره حرمت عليه و إن لم تكن في حجره لم تحرم عليه (در واقع از قيد في حجوركم كه در آيۀ شريفه آمده است مفهوم گرفته است) دليلنا اجماع الفرقة (اهل سنّت هم در موارد شاذي اجماع دارند) «1».

ابن قدامه پس از نقل حرمتِ بنت بعد از دخول به ام مي گويد:

______________________________

(1) خلاف، ج 4، كتاب النكاح، ص 305، مسأله 76.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 128

اذا دخل بالام حرمت عليه سواء كانت في حجره أو لم تكن في قول عامة الفقهاء الا انّه روي عن عمر و علي عليه السلام (مرحوم كاشف اللثام در كشف اللثام مي فرمايد اين نيز از دروغهايي است كه به علي عليه السلام نسبت داده اند و علي عليه السلام هرگز چنين حكمي نفرموده اند) انّهما رخّصا (اجازه داده اند) فيها اذا لم تكن في حجره و هو قول داوود.

ابن قدامه در ذيل كلامش مي گويد:

و إن لم يدخل بالمرأة لم تحرم عليه بناتها في قول عامّة علماء الأمصار إذا بانت من نكاحه (طلاق دهد) الّا أن يموت قبل الدخول ففيه روايتان (در مسأله دو قول وجود دارد) إحداهما تحرم ابنتها و به قال زيد بن ثابت و

هي اختيار ابي بكر لأن الموت اقيم مقام الدخول في تكميل العدة و الصداق. «1»

اگر غير مدخوله طلاق بگيرد عدّه ندارد ولي اگر شوهر قبل از دخول بميرد عدّه دارد، بنابراين در مورد عدّه، موت جانشين دخول شده است، در مورد مهر هم، چنين است، يعني اگر غير مدخوله طلاق بگيرد، مهرش نصف است و اگر مدخوله طلاق بگيرد يا غير مدخوله بميرد، مهرش كامل است، پس در دو جا، موت جانشين دخول شده است، در اينجا هم قياس مي كنند و مي گويند اگر غير مدخوله بميرد، دخترش حرام ابدي مي شود، يعني در مورد حرمت ربيبه، موت جانشين دخول مي شود.

در ادامه ابن قدامه مي گويد كه ما نمي توانيم نصّ (قرآن) را به خاطر اين قياسِ ضعيف كنار بگذاريم.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

المسألة الثّانية: تحرم ايضاً بالوطء اذا كان حلالًا (وطي حلال) بنت الموطوءة امّا بالتزويج فبالاجماع المحقق و الآية و الاخبار المتكثرة. «2»

اصحاب ما و اكثر علماي عامّه اين مسأله را اجماعي مي دانند ولي بعضي از عامّه در دو قسمت از مسأله اختلاف كرده اند.

1- جايي كه مادر قبل از دخول بميرد

2- جايي كه در حجر نباشد، يعني در خانه شوهر پرورش پيدا نكند يا مادر بعد از طلاق گرفتن از اين شوهر ازدواج كند و از او بچّه هايي پيدا كند.

ادلّه:
1- آيات:

الف: آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ» «3»

دلالت آيه روشن است و حرمت را مشروط به دخول كرده است و از اين نظر صراحت دارد ولي قيد «فِي حُجُورِكُمْ» قيد احترازي است يا غالبي؟

از ناحيه اصحاب ما اجماع قائم است كه اين قيد احترازي نيست بلكه قيد غالبي است.

ان قلت: اين قيد غالبي را براي چه مي آورند؟

قلنا: گاهي قيد

غالبي را براي معرّفي موضوع ذكر مي كنند كه اين معرّفي بالاكثريّت است، يعني در تمام افراد نبوده بلكه در غالب افراد است و شبيه حكمتي است كه در باب تعليل مي گوييم (اين بحث در باب مفهوم وصف در اصول ذكر شده است).

ان قلت: از كجا مي گوييد اين قيد غالبي است؟

قلنا: زني كه شوهرش مرده و بچه دارد و مي خواهد ازدواج كند غالبا جوان است، چون معمولًا پيرزن ها ازدواج نمي كنند و وقتي زن جوان باشد، بچّه اش هم كوچك بوده و در كنار او خواهد بود، پس غالب زناني كه شوهر مرده هستند يا طلاق گرفته اند و دو باره ازدواج مي كنند بچّه شان كوچك و غالباً در دامان شوهر دوّم بزرگ مي شود.

نكته: بعضي گفته اند «ربيبه» در لغت مفهوم عامّي دارد يعني «كساني كه تربيت شده اند» ولي در اينجا وقتي مي گويد «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ … » يعني «دخترِ زنِ انسان» بنابراين قيد در آيه سه خاصيت دارد:

1- قيدِ توضيحي است.

2- قيدِ تعليلي است.

3- محدودكننده معني عامِّ ربيبه است.

106 ادامۀ مسئلۀ 3 … 11/ 3/ 81

2- روايات:
اشاره

در اينجا دو طايفه روايت داريم، طايفه اي كه در مورد شرطيّت دخول بحث مي كند، و طايفۀ ديگر در مورد عدم تفاوت في حجره و في غير حجره.

طايفۀ اوّل: شرطيّت دخول

* … عن غياث بن كلوب، عن اسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه، انّ عليّاً عليه السلام كان يقول الربائب عليكم حرام من الامّهات اللاتي قد دخل

______________________________

(1) مغني، ج 7، ص 473.

(2) مستند، ج 16، ص 332.

(3) آيه 23، سوره نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 129

بهن

(اين حديث همان چيزي را مي گويد كه آيه فرموده است) … «1»

سند حديث قابل گفتگو است چون «غياث بن كلوب» در سند حديث مجهول الحال است پس روايت ضعيف است؛ ولي مشكلي نداريم چون روايات متضافر، معمول بهاي اصحاب و موافق كتاب اللّه است.

* … عن غياث بن ابراهيم، عن جعفر، عن أبيه عليه السلام

(ظاهراً غياث بن ابراهيم عقيده اش به امامت درست نبود، چون مي گويند كه او از بطريّه است يعني گروهي از عامّه كه قائل به امامت زيد بن علي هستند)

إنّ عليا عليه السلام قال: اذا تزوّج الرجل المراة حرمت عليه ابنتها اذا دخل بالام فاذا لم يدخل بالام فلا بأس ان يتزوّج بالابنة … «2»

* … عن محمّد بن مسلم، قال: سألت احدهما عليه السلام عن رجل كانت له جارية فاعتقت فزوّجت فولدت أ يصلح لمولاها الاوّل ان يتزوج ابنتها قال: لا هي حرام و هي ابنة و الحرّة و المملوكة في هذا سواء

(تا اينجا شرطيّت دخول نبود)

و عنه عن صفوان عن العلا بن رزين مثله

(اين حديث ديگري نيست چون علا بن رزين در حديث قبلي هم هست و در هر دو، راوي آخر، محمّد بن مسلم است)

و زاد ثم

قرأ هذه الآية «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»

(قيد را در روايت آورده است، چرا كه به آيه استدلال كرده است). «3»

حديث ديگري هم داريم كه بر ما نحن فيه دلالت دارد؛ ولي همراه آن مطلبي در مورد امّ الزّوجه دارد كه كسي به آن قائل نيست و لذا حديث را مشكل دار كرده است.

* … عن جميل بن درّاج و حمّاد بن عثمان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال الام و البنت سواء اذا لم يدخل بها …

(نسبت به بنت خوب است؛ ولي نسبت به ام خوب نيست، چون حرمت امّ الزّوجه مشروط به دخول به بنت نيست و كسي به آن قائل نشده است). «4»

سؤال: آيا شمول روايت بر حكم غير مفتي به، روايت را از حجيّت مي اندازد؟

قلنا: دو قول است بعضي به آن عمل كرده و قسمت مبهم را كنار مي گذارند بعضي هم روايت را كنار مي گذارند چون مشتمل بر حكم غير مفتي به است و از درجه حجّيّت ساقط است.

نتيجه: عمده دليل ما روايات سه گانه اول است كه دلالت آنها بر مقصود خوب بود.

اگر مطلقاتي هم در روايات و آيه شريفه راجع به حرمت بنت الزّوجه داشته باشيم به اين سه روايت مقيّد مي شود.

طايفۀ دوم: عدم شرطيّت حجوركم

* … هنّ في الحجور و غير الحجور سواء … «5»

* … و قال: الربائب عليكم حرام كنّ في الحجر أو لم يكن. «6»

* محمّد بن علي بن الحسين

(مرسلۀ صدوق)

قال: علي عليه السلام:

الربائب عليكم حرام كن في الحجور او لم يكن «7»

(مرسله است ولي چون «قال» گفته است يعني صدوق سند را قبول داشته، و لو سند را نقل نكرده است، پس مرسلۀ

محكمي است، البتّه اگر «روي» مي فرمود معلوم بود كه سند را قبول نداشته است).

* احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي في الاحتجاج، عن محمد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري

(از بزرگان است كه در كتب رجال در مورد او گفته شده: «ثقة، وجهٌ و كان كاتباً لمولانا صاحب الزمان» ظاهراً مكاتباتي با حضرت داشته است، البتّه تاريخ طبرسي با حميري نمي سازد و ظاهراً واسطه هايي حذف شده است)

عن صاحب الزمان عليه السلام: انّه كتب اليه: هل يجوز للرجل ان تزوّج بنت امراته؟ فاجاب عليه السلام: ان كانت ربّيت في حجره فلا يجوز

(ظاهر اين عبارت اين است كه في حجور شرط است)

و ان لم تكن ربيت في حجره و كانت امها في غير حباله فقد روي انّه جايز

(پس اگر جوازي هم هست مقيّد به اين است كه مادرش در نكاح او نباشد و مفهومش اين است كه امام مي خواهد بفرمايد جمع بينهما جايز نيست).

مجموع اين حديث شايد دلالتش بر شرطيّت بيشتر باشد تا دلالتش بر اطلاق، و ناظر به اين است كه اگر در حجر باشد حرام است عيناً و اگر در غير حجر باشد، جمعاً حرام است كه در اين صورت بايد گفت در هر حال جمعاً حرام است و تعبير «روي» براي توجّه دادن به اين مطلب است كه در زمان غيبت كبري بايد سراغ احاديث رفت.

نتيجه: سه حديث دلالت بر عدم شرطيّت و حديث آخر دلالت بر شرطيّت «في حجره» داشت؛ ولي بلا اشكال آن سه حديث مقدّم است، چون اكثر روايتاً و اكثر فتويً است، و فقط ضعيف و شاذي از اهل سنّت قائل به شرطيت هستند.

______________________________

(1) ح 3، باب 18 از

ابواب مصاهرة.

(2) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 3، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 3، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(6) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(7) ح 6، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 130

جمع بندي: در حرمت ربيبه دخول شرط است؛ ولي بودن در حجر شرط نيست و اين دو قول مخالفي كه در بين عامّه بود باطل است، چون اطلاقات روايات ما چيزي در مورد موت ندارد و قياس به مهر قياس ضعيفي است، حتّي در نزد اهل قياس و قول ديگر عامّه كه از حجور مفهوم مي گرفتند، اين هم باطل است نه آيه مفهوم دارد و نه روايات.

107 ادامۀ مسئلۀ 3 و 4 (حرمة اقسام الرّبيبة) … 12/ 3/ 81

فرع دوم: اگر دخول به ام نشود ربيبه حرام است جمعاً
اشاره

يعني مادر و دختر را در يك زمان نمي توان در عقد قرار داد، به اين معني كه جمع بين أمّ و بنت در عقد واحد و لو بلا دخول حرام است.

ادلّه:
1- اجماع:

اين مسأله از مسائلي است كه خيلي ها به جهت وضوحش متعرض آن نشده اند، چون از مسلّمات بوده و بين شيعه و سنّي در اين مسأله اختلافي نيست و آحاد مسلمين تزويج مادر و دختر را در عقد واحد باطل مي دانند و از جاهايي است كه اجماع در آن كارساز است، اين مطلب اجمالًا از كلام صاحب جواهر «1» هم استفاده مي شود.

نكته: آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ … » دلالتي بر اين معنا ندارد چون در مورد حرمت عينيّه است، نه حرمت جمعيّه.

2- روايات:

دو حديث داريم كه يكي از نظر دلالت اشكال دارد ولي ديگري دلالت دارد.

* … عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري، عن صاحب الزمان عليه السلام … و ان لم تكن ربّيت في حجره و كانت امّها في غير حباله

(مادرش در حبالۀ زوجيّت آن مرد نباشد)

فقد روي انّه جائز

(يعني مسلم گرفته اند كه جمع بين مادر و دختر نشود، و بايد مادر از حبالۀ نكاح بيرون رود تا تزويج دختر جايز باشد، پس معنايش اين است كه اگر مادر در حبالۀ زوجيّت باشد، چه ربيبه در حجر باشد و چه در غير حجر، تزويج او جايز نيست) … «2»

مفهوم حديث دال بر حرمت جمع است ولي حديث مشكل مهمّي دارد كه كسي از شيعه به آن فتويٰ نداده است و آن تفاوت بين «في حجر» و «في غير حجر» است، ما گفتيم كه فرقي بين اين دو نيست و دخول و عدم دخول در حرمت ربيبه تأثير دارد.

ان قلت: حجر را كنايه از دخول بگيريم.

قلنا: اين خيلي بعيد است و حجر نمي تواند كنايه از دخول باشد.

ان قلت: قسمتي از روايت كه

خلاف اجماع است (فرق بين حجر و لا حجر در حرمت عينيّه) را نمي پذيريم و به آن عمل نمي كنيم ولي قسمت ديگر كه مي گويد جمع بين مادر و دختر نباشد، را مي پذيريم.

قلنا: ما نمي توانيم به آن تفكيكي كه در بعضي جاها انجام مي دهيم عمل كنيم، چون در اينجا دو حكم، دست در گردن هم و در يك عبارت است، چون عبارت مي فرمايد:

«و ان لم تكن ربيت في حجره و كانت امّها في غير حباله فقد روي انّه جايز»

. حال ما جزاء و شرط را كنار بگذاريم و به جمله اي كه عطف بر جملۀ شرط شده است (و كانت امّها في غير حباله) عمل كنيم اين ممكن نيست.

در جاهاي ديگر گفته مي شود كه صدر حديث مثلًا معمول بها نيست و كنار گذاشته مي شود؛ ولي در اينجا نمي توان چنين گفت، پس حديث را نمي پذيريم و دلالتش مشكل دارد علاوه بر دلالت، سند حديث هم مشكل دارد. چون بين احتجاج و حميري واسطه هايي بوده كه ذكر نشده است، چرا كه از نظر زماني بين احتجاج و حميري فاصله است.

* … قال سألت أبا الحسن عليه السلام عن الرجل يزوّج المرأة متعة أ يحلّ له ان يتزوّج ابنتها؟

(ظاهرش اين است كه سؤال راوي از جمع بين مادر و دختر است چون ندارد كه مدّت متعه تمام شده، يا دخولي صورت گرفته، لااقل اين است كه اطلاق دارد)

قال: لا. «3»

سند اين حديث خوب است و به ظهورش يا به اطلاقش دلالت بر حرمت جمع مي كند؛ ولي حديث ذيلي دارد كه كار را خراب مي كند:

و رواه الصدوق باسناده، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر، عن الرضا عليه السلام مثله الّا

انّه قال: أ يحلّ له ان يتزوّج ابنتها بتاتاً

(بينونتي كه لا رجعة فيها)

قال: لا.

«البتّ» في اللغة «القطع» و به معني طلاق زن هم در لغت آمده است (بمعني البينونة التي لا رجعة فيها) حال اگر اين قسمت را به حديث داخل كنيم، معناي حديث اين مي شود كه آيا جايز است تزويج كند دخترش را در حالي كه قطع شده و بينونتي حاصل شده

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 350.

(2) ح 7، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 1، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 131

است كه لا رجعة فيهاكه در اين صورت كاري با ما نحن فيه ندارد بلكه در مورد حرمت عيني است منتهي كلمۀ دخول در اين روايت نيست كه در اينجا اين روايت را به آيه و احاديث ديگر تقييد مي زنيم و مي گوييم دخول شرط است، پس اين حديث هم قابل استدلال نيست.

نتيجه: اين مسأله هيچ دليلي جز اجماع ندارد.

شاهدي هم براي اجماع مي آوريم كه سنّي ها هم در آن اجماع دارند. در ميان اهل سنّت اختلاف شده كه آيا طلاق جانشين دخول مي شود؟ گفته اند كه نمي شود؛ ولي موت را جانشين دخول دانسته اند. يعني جمع نمي توان كرد و اگر مادر بميرد، يا دخول صورت گيرد، دختر او را نمي توان تزويج كرد.

اگر گفته شود كه حرمت جمع بين مادر و دختر را از قياس اولويت به جمع بين اختين استفاده مي كنيم، چون قرآن در مورد جمع بين اختين مي فرمايد «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» «1»؛ پس وقتي بين دو خواهر را نمي توان جمع كرد به طريق اولي بين مادر و دختر را نبايد جمع كرد.

قلنا: اگر راه منحصر در اين بود مشكل بود

چنين بگوييم چون ملاكات اين حكم را نمي دانيم؛ شايد علّت آن اين است كه رقابت بين دو خواهر بيشتر است از رقابت بين مادر و دختر، زيرا بين مادر و دختر محبّت و احترام است و با هم بهتر مي توانند كنار بيايند؛ ولي به هر حال به عنوان مؤيّد مي توان آن را در اين مسأله عنوان نمود.

[مسألة 4: حرمة أقسام الربيبة]

اشاره

مسألة 4: لا فرق في حرمة بنت الزّوجة بين ان تكون موجودة في زمان زوجيّة الام او تولّدت بعد خروجها عن الزوجيّة، فلو عقد علي امرأة و دخل بها ثم طلّقها ثم تزوّجت و ولدت من الزوج الثاني بنتا تحرم هذه البنت علي الزوج الاوّل.

عنوان مسأله:

ربيبه بر سه نوع است:

1- دختراني كه زن قبلًا داشته و ازدواج كرده و رفته اند (در حجر نيستند).

2- دختراني كه كوچك هستند و در دامن شوهر جديد زن بزرگ مي شوند (در حجر هستند).

3- دختراني كه بعد از طلاق گرفتن زن و ازدواج با شوهر ثالث، به دنيا آمده اند.

آيا هر سه قسم ربيبه، حرام است؟

همه حرام اند و اجماع مسلمين قائم است كه هيچ فرقي بين اين سه نيست.

ادلّه:

اشاره

استفادۀ اين حكم از آيه بعيد است.

1- اجماع:

مرحوم صاحب حدائق در مورد اين اجماع چنين مي فرمايد:

الاوليٰ: مَن وطي امراة بالعقد الصحيح دواماً او متعة او بالملك حرم علي الواطي ام الموطوءة و بناتها و ان سفلن تقدمت ولادتهنّ او تأخّرت و لو لم تكن في حجره. قال السيد السند (ظاهراً منظور سيد علي صاحب رياض است) في شرح النافع: هذه الاحكام مجمع عليها بين المسلمين فلا حاجة الي التشاغل بادلّتها. «2»

108 ادامۀ مسئلۀ 4 و 5 (لا اشكال في ترتّب … ) … 13/ 3/ 81

2- اطلاق آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»:

قيد «حُجُورِكُمْ» قيد غالبي (توضيحي) است و ربيبه مطلقا حرام است، خواه سابقاً باشد يا لاحقاً.

آيا وقتي زن را طلاق داد و ربيبه بعداً متولّد شد، اطلاق آيه «مِنْ نِسٰائِكُمُ» شامل آن مي شود؟

خير، زيرا «مِنْ نِسٰائِكُمُ» شبيه مشتق است و حقيقت است در خصوص «من تلبس بالمبدإ»، پس بايد در زماني كه در حبالۀ زوجيّت است، ربيبه داشته باشد؛ ولي در اين فرض وقتي كه نساءكم بود، ربيبه نداشت و آن وقت كه ربيبه دارد نساءكم نيست، پس اين مورد داخل در آيه نيست، همان گونه كه در امّ الزّوجه هم مي توان اين را گفت كه اگر كسي زوجۀ صغيره اي داشته و طلاق داد، بعد زني، آن زوجۀ صغيره را شير داد، آيا اين زن، امّ الزّوجۀ رضاعي است؟ آيه مي فرمايد: «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» پس بايد هم امّهات باشد و هم نساء، و در اين فرض، وقتي امّهات بود، نساء نبود، آن وقت هم كه نساء بود، امّهات نبود. حال وقتي در امّهات نساءكم نگوييم، آيه مطلق است و به اطلاق تمسّك نكنيم، در ربائب چرا چنين بگوييم.

نتيجه: اين بيان تقويت مي كند كه مسأله دليلي غير از اجماع

ندارد.

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) حدائق، ج 23، ص 445.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 132

3- اطلاق روايات:

* … الربائب عليكم حرام من الامهات اللّاتي قد دخل بهنّ في الحجور و غير الحجور سواء … «1»

اطلاق دارد و اطلاقش از آيه بهتر است؛ ولي اين اطلاق منصرف است به جايي كه زوجه مدخول بها باشد و در همان زمان ربيبه باشد. (ربيبه از قبل باشد). پس اين اطلاق هم شمولش نسبت به ربيبه هاي آينده مشكل دارد.

* … الربائب عليكم حرام كنّ في الحجر أو لم يكن. «2»

اطلاق دارد و گذشته و آينده را شامل است، كه باز اين اطلاق هم مشكل است، چون چيزي كه در آينده مي آيد، ربيبۀ شوهر سابق نمي تواند باشد و مادّۀ ربيبه بر آن صدق نمي كند.

در اينجا روايتي است كه مي توان تا حدّي از آن براي ما نحن فيه استفاده كرد و آن در مورد جاريه اي است كه آزاد شده و ازدواج كرده و دختردار شده است، امام مي فرمايد كه اين به منزلۀ دختر مولاست و مولي نمي تواند آن را تزويج كند «3»، البتّه اين روايت در مورد كنيز است؛ ولي در ذيل مي فرمايد كه بچّه هاي حرّه و مملوكه، هر دو، بمنزلۀ ربيبۀ اوست.

نتيجه: عمده دليل اجماع المسلمين است نه اطلاق آيات شامل مي شود، و نه اطلاق روايات سابقه و اجماع مدركي نيست چون اجماع به اين محكمي نمي تواند مدركش چنين روايتي باشد، پس احتمال اينكه مجمعين به اين دليل استناد كرده باشند ضعيف است.

سؤال: زني پسري پيدا كرد و پسرش داراي دختري شد و يا دختري پيدا كرد و دخترش داراي دختري شد، آيا اين دختر كه نوۀ آن زن مي شود حرام

است؟

جواب: ادلّۀ ما غير از اجماع، اين مورد را شامل نمي شود ولي اجماع شامل است چون تعبير كردند

«و إن سفلن»

، خصوصاً كه در روايات بيان شد كه به منزلۀ دختر اوست و ما مي دانيم كه دخترِ دختر و دخترِ پسر و هرچه پايين تر روند، فرقي نمي كنند و همه حرام هستند.

[مسألة 5: لا اشكال في ترتّب الحرمات الأربع علي النكاح]

اشاره

مسألة 5: لا اشكال في ترتّب الحرمات الاربع علي النكاح و الوطي الصحيحين، و هل تترتّب علي الزنا و وطئ الشبهة أم لا؟

قولان، أحوطهما و اشهرهما اولهما، فلو زني بامرأة حرمت علي أبي الزاني و حرمت علي الزاني أم المزني بها و بنتها و كذلك الموطوءة بالشبهة، نعم الزنا الطاري ء علي التزويج لا يوجب الحرمة سواء كان بعد الوطي أو قبله، فلو تزوّج بامرأة ثمّ زني بامّها أو بنتها لم تحرم عليه امرأته، و كذا لو زني الاب بامرأة الابن لم تحرم علي الابن، أو زني الابن بامرأة الاب لم تحرم علي أبيه.

عنوان مسأله:

تا كنون چهار نوع از محرمات بالمصاهره را بيان كرديم، زوجۀ پدر، زوجۀ پسر، امّ الزّوجه و ربيبه. حرمت اين چهار مورد در نكاح، ثابت است اما در وطي به شبهه و زنا چگونه است؟ يعني اگر با زني زنا كرده است، آيا مادرش حكم امّ الزّوجه و دخترش حكم ربيبه دارد؟ آيا مزني بهاي پدر بر پسر يا مزني بهاي پسر بر پدر حرام است؟

محرمات بالمصاهره در وطي به شبهه:

اقوال:

نسبت به وطي به شبهه مسأله مسلّم است و عامّه و خاصّه در آن اختلافي نكرده اند.

دليل: اجماع

مسأله مسلّم و اجماعي است چون وطي به شبهه در بسياري از احكام، جانشين عقد صحيح مي شود. وطي به شبهه مانند اينكه همسر ديگري را با همسر خودش اشتباه كرده، همچنين تمام نكاح هاي فاسدي كه به آن جاهل بوده است (جاهل قاصر و مقصّر فرقي ندارد) مثل نكاح في العدة، وطي به شبهه است و حكم نكاح حلال را دارد و فرزندي كه متولّد مي شود ارث مي برد و حلال زاده است و تمام محرمات بالمصاهره در مورد او وجود دارد.

محرّمات بالمصاهرة در زنا:

اشاره

در مورد زنا اختلاف است كه آيا احكام عقد صحيح هم در زنا جاري مي شود؟ در اينجا هم عامّه و هم خاصّه اختلاف دارند.

اقوال:
اشاره

مرحوم علّامه مي فرمايد:

اقسام الوطي ثلاثة: مباح و هو الموطوءة في نكاح صحيح او ملك يمين و يتعلّق به حرمة المصاهرة بلا خلاف … الثاني الوطي بالشبهة و هو الموطوءة في نكاح فاسد او شراء فاسد (كنيزي را با عقد فاسد خريده است) لا يعلم بفساد هما و اذا وطي امرأة ظنّها زوجته او أمته او وطي الامة المشتركة بينه و بين غيره (وطي امه مشترك بر هيچ يك از دو مالك جايز نيست) و اشباه ذلك و هذا

______________________________

(1) ح 3، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 133

يتعلّق به التحريم اجماعاً كتعلّقه بالوطي المباح قال ابن المنذر:

اجمع كل من يحفظ من علماء الامصار علي انّ الرجل اذا وطي امرأة بنكاح فاسد او شراء فاسد انّها تحرم علي أبيه و ابنه و اجداده و ولد ولده و هذا مذهب مالك و الأوزاعي و الثوري و الشافعي و احمد و اسحاق و ابي ثور و اصحاب الرأي (حنفي ها) و اصحاب النّص (حنبلي ها كه اخباري هستند) و هم الامامية (غير از حنبلي ها ما را هم از اصحاب نص مي دانند)، الثالث الزنا المتمحّض في التحريم فان كان سابقاً بأن يزني بامرأة ليست امّها و لا ابنتها زوجة له ففي تحريم ابنها و ابنتها خلاف بين العلماء … «1»

109 ادامۀ مسئلۀ 5 … 18/ 3/ 81

طبق كلام علّامه «2» وطي بر سه گونه است:

1- وطي حلال: از طريق نكاح يا

ملك يمين كه موجب نشر حرمت مي شود.

2- وطي به شبهه: مرحوم علّامه ادّعاي اجماع مي كند كه در اين صورت هم نشر حرمت مي شود.

3- وطي حرام: مانند زنا كه دو حالت دارد، گاهي سابق بر عقد است و گاهي لاحق، اگر لاحق بر عقد باشد حرمت نمي آيد (مثلًا با امّ الزّوجه زنا كند، نشر حرمت نمي كند و زوجۀ او حرام نمي شود)، امّا اگر قبل از عقد باشد، آيا محرّمات چهارگانه حاصل مي شود يا نه؟ ايشان مي فرمايند كه بعضي از علماء قائل به تحريم شده اند (در حالي كه خيلي ها قائل به تحريم شده اند و صاحب جواهر از حدود سي كتاب نقل حرمت مي كند). علّامه از عامّه هم نقل حرمت مي كند مثل عطا، طاووس، مجاهد، كعبي، نخعي، ثوري، احمد، اسحاق، اصحاب الرأي (حنفي ها)، داود و …، از جماعتي هم نقل مي كند كه قائل به حرمت نيستند مثل ابن عباس، علي عليه السلام، ربيعه، مالك، ابو ثور، سعيد بن مسيّب، ظهري و شافعي.

پس هم قائلين به حرمت و هم قائلين به حليّت در بين عامّه زياد هستند؛ ولي شهرت در بين عامّه هم حرمت است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

حرمت مشهور و موافق اكثر و بطور مستفيض از اكثر نقل شده است، در ادامه از حدود سي كتاب از قدما و متوسّطين و متأخّرين نقل مي كند كه همه قائل به حرمت هستند، سپس مي فرمايد:

و امّا القول الآخر (اي الجواز) فهي خيرة الفقيه (من لا يحضره الفقيه) و المقنع و المقنعة و المسائل الناصريّة و المراسم و السرائر و النافع و الارشاد و كشف الرموز و لم نعرف غيرهم (كه اينها هم كم نيستند) بعد از مرحوم سيّد مرتضي نقل مي كند كه

در كتاب ناصريات ادّعاي اجماع كرده است:

فمن الغريب دعوي المرتضيٰ في الناصريّات الاجماع عليه بعد از ابن ادريس هم نقل مي كند كه گفته است مشهور است و اين را هم غريب مي داند در حالي كه شهرت بر خلاف (حرمت) است. در انتهاء كلامش مي فرمايد:

معظم اصحابنا المتقدّمين عليه علي التحريم و امّا المتأخّرون فكاد يكون اجماعاً منهم «3» (متأخرين اجماع بر حرمت دارند).

جمع بندي اقوال:

مشهور ميان عامّه و خاصّه حرمت است ولي قائلين به حليّت هم كثير هستند، و لذا مرحوم سيد در عروة وقتي به اين مسأله مي رسد، مي فرمايد احوط حرمت است بعد مي فرمايد: لا يبعد كه اقويٰ هم باشد يعني احتمال حرمت را تقويت مي كند.

نكته: مسائل فقه در واقع سه گونه است:

1- مسائل ساده: دلائل آن روشن بوده و اختلاف اقوال در آن نيست كه در اين موارد اجتهاد آسان است و افراد زود مجتهد متجزّي مي شوند.

2- مسائل نيمه پيچيده: براي قول مشهور ادلۀ محكمي وجود دارد.

3- مسائل پيچيده: دليل پيچيدگي، اختلاف اقوال و تزاحم و تعارض ادلّه است.

براي يادگيري اجتهاد، قسم سوّم بايد مورد توجّه قرار گيرد، چون انسان در مسائل پيچيده با ورود و خروج و چينش ادلّه، قدرت اجتهاد پيدا مي كند. موارد مسائل پيچيده در فقه مشخّص است، يكي از مسائل پيچيده همين مسئله اي است كه در آن قرار داريم، چرا كه اقوال در بين عامّه و خاصّه مختلف بوده و هر گروه قائلين كثيري از بزرگان را دارد و ادلّه هم در تزاحم هستند

ادلّۀ قائلين به حرمت:
اشاره

قائلين به حرمت دو دليل دارند:

______________________________

(1) تذكره، طبع قديم، ج 2، ص 631.

(2) تذكره، طبع قديم، ج 2، ص 631.

(3) جواهر، ج 29، ص 368 و 369.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 134

1- آيات:
الف) آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ». «1»

نكاح عام است، مرحوم طبرسي در مجمع البيان مي فرمايد نكاح دو معني دارد يكي «عقد» و ديگري «وطي» و در اينجا در دو معنا استعمال شده است نمي دانيم مراد ايشان استعمال لفظ در اكثر از معناي واحد است يا در يك معني اعم، پس وقتي نكاح عام بود از اين صورت آيه مدخولۀ أب را هم شامل مي شود خواه مدخولۀ أب از راه حلال باشد يا از راه حرام، به عبارت ديگر هم نكاح صحيح را شامل مي شود و هم وطي نامشروع را.

جواب: اين استدلال ضعيف است به دو دليل:

1- استقراء در معني نكاح:

در كتاب اللّه لفظ نكاح در همه جا به معني عقد است «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ»، «2» «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «3» و نكاح به معني وطي نداريم، فقط در مطلّقۀ ثلاث «فَلٰا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» «4» احتمال دارد كه نكاح به معني دخول باشد كه آن هم به معني زنا نيست بلكه به معني عقد همراه دخول است، البتّه ممكن است در اين مورد هم دخول از خارج فهميده شود، و فقط به معني عقد باشد.

2- اتّحاد سياق در آيه:

در خود آيه «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» دليل بر ضد وجود دارد، زيرا اگر «نكح» را بتوانيم به معني «زنا» بگيريم، «لٰا تَنْكِحُوا» به معني ازدواج و در مقام بيان محرمات نكاح است و آيه در مقام بيان حرمت زنا

نيست، چرا كه زنا بر همه حرام است نه اينكه فقط زنا با مزني بهاي اب حرام باشد پس «لٰا تَنْكِحُوا» به معني عقد است. حال چطور در يك عبارت يك بار نكاح به معني عقد و در جاي ديگر به معني زنا است، در حالي كه اين خلاف سياق آيه است، در نتيجه بدون شك نكاح در آيه به معني عقد است.

ب) آيۀ «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ»: «5»

گفته اند كه «نساء»، مزنيّ بهاي اب را هم شامل مي شود، پس مزني بهاي اب هم حرام است.

جواب: اين استدلال از دليل قبلي خيلي ضعيف تر است، چون نساء به معني همسر است نه به معني مزني بها.

نتيجه: استدلال به آيات قرآن در زمينۀ اثبات عناوين اربعۀ مصاهرة در مورد زنا بسيار بعيد است.

2- روايات:
اشاره

اين روايات در پنج باب «6» از وسائل آمده است كه باب 6 مهم است. اين احاديث متضافر هستند و در بين آن ها روايات صحيح السند زياد است و معمول بهاي اصحاب و موافق مشهور هم هستند. روايات چهار طايفه است:

طايفۀ اوّل: دلالت به منطوق
اشاره

رواياتي كه به منطوق دلالت بر حرمت مي كند:

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليه السلام انه سئل عن الرجل يفجر بالمرأة أ يتزوج بابنتها؟ قال: لا الحديث. «7»

* … عن عيص بن القاسم قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل باشر امرأة

(ملاعبه)

و قبّل غير انّه لم يفض اليها

(دخولي حاصل نشده است)

ثم تزوّج ابنتها فقال: ان لم يكن افضي الي الام فلا بأس و ان كان افضي فلا يتزوّج ابنتها. «8»

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل كان بينه و بين امرأته فجور هل يتزوّج ابنتها؟ فقال: ان كان من قُبلة أو شبهها فليتزوّج ابنتها و ليتزوّجها هي ان شاء

(با كسي كه زنا كرده، حرام نيست ازدواج كند). «9»

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

… فليتزوّج ابنتها ان شاء

(مفهوم دارد يعني اگر قُبله و ملاعبه اي باشد عيبي ندارد). «10»

* … عن بريد قال: انّ رجلا من اصحابنا تزوّج امرأة قد زعم انّه كان يلاعب امّها و يقبّلها من غير أن يكون أفضي اليها قال: فسألت أبا عبد اللّه عليه السلام فقال لي: كذب

(دخول هم بوده)

مره فليفارقها قال فاخبرت الرجل فو اللّه ما دفع ذلك عن نفسه و خلّي سبيلها. «11»

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن رجل فجر بامرأة أ يتزوّج ابنتها؟ قال: إن كان قُبلة أو

شبهها فلا بأس و ان كان زنا فلا. «12»

اين حديث معتبر و مشتمل است بر معجزه اي از امام صادق عليه السلام.

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 27، سورۀ قصص.

(3) آيۀ 32، سورۀ نور.

(4) آيۀ 230، سورۀ بقره.

(5) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(6) بابهاي 6، 7، 8، 9 و 10.

(7) ح 1، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(8) ح 2، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(9) ح 3، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(10) ح 4، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(11) ح 5، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(12) ح 8، باب 6 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 135

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليه السلام انّه سئل عن الرجل يفجر بامرأة أ يتزوّج بابنتها؟ قال: لا، و لكن ان كانت عنده امرأة ثم فجر بامّها أو أختها لم تحرم عليه امرأته

(بحث ما در زناي سابق است و ذيل روايت دليل بر اين است كه زناي لاحق اثري ندارد)

انّ الحرام لا يفسد الحلال. «1»

110 ادامۀ مسئلۀ 5 … 19/ 3/ 81

جمع بندي روايات طايفۀ اوّل:

مجموعۀ اين هفت روايت در واقع چهار روايت است چون سه روايت از «منصور بن حازم» است كه از نظر مضمون شبيه هم هستند، دو حديث هم از «محمّد بن مسلم» است كه يكي ذيل دارد و ديگري ذيلش نقل نشده است (در يكي فقط زناي سابق و در ديگري زناي سابق و لاحق بيان شده است) و هر دو يك مضمون دارد، پس مجموع روايات اين طايفه چهار روايت است و لو در وسايل تحت هفت روايت ذكر شده است.

طايفۀ دوّم: دلالت به قياس اولويّت
اشاره

رواياتي كه در باب رضاع وارد شده؛ به اين مضمون كه اگر مردي با زني زنا كند، مادر رضاعي و دختر رضاعي اش بر او حرام مي شود، پس وقتي در باب رضاع حرام شود، در نسب به طريق اولي (قياس اولويّت) حرام مي شود.

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليه السلام قال: سألته عن رجل فجر بامرأة أ يتزوّج أمّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا

(به طريق اولي در باب نسب هم جاري مي شود لانّه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب). «2»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام في رجل فجر بامرأة أ يتزوّج امّها من الرضاع أو ابنتها؟ قال: لا. «3»

جمع بندي روايات طايفۀ دوّم:

اين دو حديث هم ظاهراً يك حديث است چون از نظر محتوي يكسان است.

طايفۀ سوّم: دلالت به مفهوم
اشاره

احاديثي كه بالمنطوق دلالت مي كند و مي گويد اگر زنا لاحق باشد، نشر حرمت نمي كند و حرام، حلال را به هم نمي زند كأنّ مفهومش اين است كه اگر زنا سابق باشد، موجب حرمت مي شود و حلال را به هم مي زند.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج جارية فدخل بها ثم ابتلي بها

(بلايي به سرش آمد)

ففجر بامّها أ تحرم عليه امرأته؟ فقال: لا انّه لا يحرّم الحرام الحلال

(مفهومش اين است كه اگر زنا سابق بود و زوجه بر او حلال نشده بود، فجور به امّ، موجب حرمت مي شد، چون قيد احترازي است و مفهوم دارد). «4»

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام انّه قال في رجل زني بامّ امرأته أو بنتها أو بأختها فقال: لا يحرّم ذلك عليه امرأته، ثم قال: ما حرّم حرام حلالًا قطّ. «5»

(منطوق زناي لاحق است كه با دلالتِ مفهوم، زناي سابق را هم مي رساند).

* … عن سهل بن زياد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب،

(در سند سهل بن زياد است كه مشكل دارد)

عن زرارة قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن رجل زني بامّ امرأته و بأختها فقال: لا يحرّم ذلك عليه امرأته انّ الحرام لا يفسد الحلال و لا يحرّمه

(ظاهراً با حديث قبلي يكي است). «6»

* … عن زرارة بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سئل عن رجل كانت عنده امرأة فزني بأمّها أو بابنتها أو بأختها فقال: ما حرّم حرام قطّ حلالا امرأته له حلال … «7»

جمع بندي روايات طايفۀ سوّم:

اين سه حديث در واقع به يك حديث برمي گردد پس اين طايفه هم اگر چه ظاهراً چهار حديث دارد؛ ولي در واقع دو

حديث است.

نتيجه: در مجموعِ اين سه طايفه هفت حديث داريم.

روايت ديگري هم در اينجا داريم كه صدر آن به طايفۀ اوّل مربوط مي شود:

* … عن ابي الصباح الكناني

(ظاهراً حديث معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال اذا فجر الرجل بالمرأة لم تحلّ له ابنتها ابداً

(صدر حديث به طايفۀ اولي برمي گردد كه در مورد زناي سابق است)

و ان كان قد تزوّج ابنتها قبل ذلك و لم يدخل بها فقد بطل تزويجه و ان هو تزوّج ابنتها و دخل بها ثمّ فجر بأمّها بعد ما دخل بابنتها فليس يفسد فجوره بامّها نكاح ابنتها اذا هو دخل بها

(يعني زناي لاحق دو گونه است جايي كه دخول بعد از ازدواج حاصل شده زناي لاحق مفسد است امّا اگر دخول نشده باشد زناي لاحق

______________________________

(1) ح 1، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 7 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 7 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 2، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 3، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(6) ح 4، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(7) ح 6، باب 8 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 136

باعث بطلان نمي شود پس علاوه بر نكاح دخول را هم شرط مي داند)

و هو قوله: لا يفسد الحرام الحلال اذا كان هكذا «1»

(يعني هم نكاح و هم دخول بايد باشد).

اين روايت را چون ذيلش قول به تفصيل دارد كه احدي قائل نشده، كنار مي گذاريم و صدر روايت را به روايات سابق ضميمه مي كنيم.

خلاصه: سه طايفه از روايات بالمنطوق، بالقياس الاولويّة و بالمفهوم دلالت مي كند كه زناي سابق موجب حرمت است.

111 ادامۀ مسئلۀ 5 … 20/ 3/ 81

طايفۀ چهارم: دلالت بالمنطوق و الغاء خصوصيّت

دو روايت است در باب 9

از ابواب مصاهرة كه فقط در مورد مزني بهاي اب و مزني بهاي ابن است، رواياتي مانند آن داشتيم كه در مورد امّ الزّوجه و بنت بود.

* … عن ابي بصير قال: سألته عن الرجل يفجر بالمرأة أ تحلّ لابنه؟ أو يفجر بها الابن أ تحلّ لابيه؟ قال: لا،

(با الغاء خصوصيّت در مورد امّ الزّوجه و بنت هم مي آيد)

إن كان الاب أو الابن مسّها

(آيا به معني دخول است يا به معني لمس، يعني آيا لمس براي حرمت كافي است؟ دو احتمال است)

واحد منهما فلا تحلّ. «2»

* … عن علي بن جعفر عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجل زني بامرأة هل يحلّ لابنه أن يتزوّجها؟ قال: لا. «3»

نكته: اين احاديث گرچه در موارد خاصّه وارد شده و هيچ كدام تمام موارد چهارگانه را يكجا ندارد؛ ولي وقتي اينها را به هم ضميمه كنيم، مي توانيم عموميّت را استفاده كنيم. مضافاً به اينكه روايات مشتمل بر تعليل

(انّ الحرام لا يحرّم الحلال)

كه در مورد زناي لاحق بود، نشان مي دهد كه تمام اينها از يك باب است، يعني اگر زناي لاحق باشد هيچ يك از اين حلالها، حرام نمي شود و اگر سابق باشد، تمام آنها حرام مي شود و ام و بنت و زوجۀ ابن و اب خصوصيّتي ندارند.

دليل قول به حليّت: روايات
اشاره

در مورد قول به حليّت هم، روايات متعدّد است و دو طايفه هستند كه در بين آنها موثّق و صحيحه وجود دارد و تضافر هم دارند پس هر دو قول در حدّ حجيّت روايت دارند.

طايفۀ اوّل: دلالت به منطوق

* … عن سعيد بن يسار

(سند معتبر است)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل فجر بامرأة يتزوّج ابنتها؟ قال: نعم، يا سعيد انّ الحرام لا يفسد الحلال

(به اين تعليل در مورد زناي لاحق استدلال شده بود، اينجا در مورد زناي سابق استدلال شده است). «4»

* … عن هشام

[هاشم]

ابن المثنّي

(مجهول الحال است ولي در بعض نسخ مثل تهذيب، هاشم است كه در اين صورت ثقه است و بزرگان رجال او را توثيق كرده اند پس اين حديث احتمال ثقه بودن دارد)،

عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن الرجل يأتي المرأة حراماً أ يتزوّجها؟ قال: نعم، و امّها و ابنتها. «5»

* … عن زرارة

(مرسلۀ زراره است)

قلت لأبي جعفر عليه السلام رجل فجر بامرأة هل يجوز له أن يتزوّج ابنتها؟ قال: ما حرّم حرام حلالًا قطّ

(دلالت قوي است). «6»

* و عنه، عن ابن ابي عمير، عن هشام ابن المثني

(نسخۀ بدل آن هاشم است)

قال: كنت عنه ابي عبد اللّه عليه السلام فقال له رجل: رجلٌ فجر بامرأة أ تحلّ له ابنتها؟ قال: نعم، انّ الحرام لا يفسد الحلال. «7»

احتمال دارد اين حديث با حديث هفت يكي باشد و بودن «ابن ابي عمير» موجب تقويت سند است.

* … عن حنان بن سدير قال: كنت عند ابي عبد اللّه عليه السلام اذ سأله سعيد

(سعيد بن يسار)

عن رجل تزوّج امرأة سفاحاً

(زنا كرده است)

هل تحل له ابنتها؟ قال: نعم، انّ الحرام لا يحرّم الحلال. «8»

ظاهراً

صفوان از اصحاب اجماع است و مضمرات او اشكال ندارد.

* … عن صفوان، قال: سأله

(مضمره است)

المرزبان عن رجل يفجر بالمرأة و هي جارية قوم آخرين ثمّ اشتري ابنتها أ تحلّ له ذلك؟ قال: لا يحرّم الحرام الحلال

(و لو در مورد ابنة و كنيز است ولي چون تعليل دارد تعميم مي دهيم) … «9»

طايفۀ دوّم: دلالت به مفهوم

رواياتي كه در مورد فجور به عمّه و خاله است (كه حدّ آن اعدام است).

______________________________

(1) ح 8، باب 8، از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 9 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 9 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 6، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 7، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(6) ح 9، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(7) ح 10، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(8) ح 11، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(9) ح 12، باب 6 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 137

* … عن محمّد بن مسلم قال: سأل رجل أبا عبد اللّه عليه السلام و أنا جالس عن رجل نال من خالته في شبابه ثم ارتدع يتزوّج ابنتها؟

قال: لا، قلت: انّه لم يمكن افضي اليها

(دخولي نشده است)

انّما كان شي ء دون شي ء

(ملاعبه بوده و دخول نبوده است)

فقال: لا يصدق و لا كرامة

(اگر همه جا زنا موجب حرمت است خصوصيّتي ندارد كه از خاله سؤال شود پس از مفهوم معلوم مي شود كه حرمت فقط در عمّه و خاله است؛ البتّه اين حديث در مورد خاله است). «1»

* … عن ابي ايّوب، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سأله محمّد بن مسلم و انا جالس عن رجل نال من خالته و هو شابّ ثم ارتدع أ يتزوّج ابنتها؟ قال: لا، قال: انّه لم

يكن افضي اليها انّما كان شي ء دون ذلك، قال: كذب. «2»

* و قال سيد المرتضي في الانتصار ممّا ظنّ انفراد الاماميّة به القول بأنّ من زنا بعمّته أو خالته حرمت عليه بناتهما علي التأبيد …

ثم استدلّ علي التحريم بالاجماع و الاخبار

(در اين روايت هم عمه است و هم خاله). «3»

* و قال ابن ادريس:

و قد روي انّ من فجر بعمته أو خالته لم تحلّ له ابنتاهما ابداً

أورد ذلك شيخنا أبو جعفر في نهايته (شيخ طوسي در نهايه به مضمون اين حديث فتوي داده است) و شيخنا المفيد في مقنعته و سيد المرتضي في انتصاره. «4»

معلوم مي شود كه اخباري غير از اين اخبار هم بوده است كه هم در مورد عمّه بوده و هم در مورد خاله، كه سيد مرتضي و شيخ طوسي در كتابهايي كه در آن مضمون روايت را نقل مي كردند به آن فتوي داده اند.

در مورد روايات اين طايفه دو احتمال وجود دارد:

1- كه اين طايفه مفهوم دارد و اختصاص به عمّه و خاله دارد، و لو مفهوم لقب است؛ ولي چون قيود در مقام احتراز است مفهوم دارد و معني اش اين است كه منحصراً اينها حرام هستند.

2- از اين روايت مفهوم نمي فهميم و اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند كه در اين صورت، اين روايات فقط مؤيّد است.

به هر حال ما به اين طايفه دل نبسته ايم، بلكه دلبستگي ما طايفۀ اوّل است كه تعليل هم در آن ها ذكر شده است.

112 ادامۀ مسئلۀ 5 … 21/ 3/ 81

جمع دلالي:
اشاره

احاديث دال بر حرمت (يعني زنا آثار نكاح را دارد) و احاديثي كه دال بر حليّت است كثير بود و صحاح و غير صحاح در بين

آنها وجود داشت، و در هر دو طرف روايات متضافر بودند، پس از نظر سند، روايات هر دو قول خوب بود و بايد در تعارض روايات، سراغ جمع دلالي برويم (اگر جمع دلالي نبود، سراغ مرجّحات مي رفتيم) يعني بايد دو دسته روايات را با هم جمع كنيم تا منافاتي در بين نباشد به عبارت ديگر ظاهر را حمل بر اظهر مي كنيم كه يك جمع عرفي است. در اينجا چهار جمع دلالي بيان شده است:

1- روايات حرمت در مورد زناي سابق و روايات حليّت در مورد زناي لاحق است، يعني اگر زنا سابق بر عقد باشد موجب حرمت و اگر بعد از عقد باشد موجب حرمت نمي شود.

مؤيّد جمع: در بعضي از احاديث هر دو طرف بيان شده بود (ان كان سابقاً يحرم و ان كان لاحقا لا يحرم).

نتيجۀ جمع: قول به حرمت (قول اوّل) است، چون قائلين به حليّت هيچ يك را حرام نمي دانند و قائلين به حرمت، سابق را حرام مي دانستند.

2- روايات حرمت ناظر به دخول و روايات حلّيّت ناظر به مادون الدخول است يعني اگر دخول حاصل شده حرام است و اگر دخول صورت نگرفته (ملاعبه و تقبيل بوده) حرام نيست، پس تعارض از بين مي رود.

مؤيّد جمع: رواياتي كه هر دو طرف (دخول و مادون دخول) را بيان كرده بود.

نتيجۀ جمع: قول به حرمت (قول اوّل) است، يعني فتوا به حرمتِ ناشي از زنا است.

3- روايات ناهيه را حمل بر بيان حكم واقعي و روايات حليّت را حمل بر تقيّه مي كنيم.

سؤال: چگونه حمل بر تقيّه كنيم در حالي كه معلوم نيست مشهور عامّه قائل به حليّت باشند؟

مرحوم صاحب جواهر در مورد چگونگي حمل بر

تقيّه بياني دارد و مي فرمايد:

و هو احسن المحامل و ذلك لانّ هذا الخبر (لا يحرّم الحرام الحلال) كما يظهر من الانتصار و الغنية و غيرهما نبويّ (عامّه اين خبر را به گونه اي معنا كرده اند و ما به گونه اي ديگر) اي «لا يفسد

______________________________

(1) ح 1، باب 10 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 2، باب 10 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 3، باب 10 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 4، باب 10 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 138

الحرام الحلال» و انّه من رواياتهم عنه صلي الله عليه و آله و هو صحيح و لكنّهم لم يفهموا المراد منه فظنّوا انّ المراد منه ما يشمل الحلال تقديراً (پس روايت حليّت مطابق فهم عامّه است كه خيال مي كنند كه زناي سابق را مي گيرد، در حالي كه منظور حلال فعلي است يعني اين روايت براي جايي است كه ازدواج كرده اند و حلال فعلي واقع شده و بعد فجور شده است، حال اين حلال فعلي با فجور حرام نمي شود، پس حمل بر تقيّه است و امام مي خواهد تقيه كند). «1»

صاحب جواهر اصرار دارد كه اين طريق جمع احسن المحامل است در حالي كه به نظر ما ضعيف است.

نتيجۀ جمع: قول به حرمت (قول اوّل) است.

4- روايات مجوّزه را حمل بر حليّت و روايات ناهيه را حمل بر كراهت كنيم. اين جمع را مرحوم صاحب جواهر ندارد و مرحوم حكيم در مستمسك آورده است، اين جمعي است كه در سراسر فقه از طهارت تا ديات وجود دارد و علّت آن، اين است كه روايات حليّت، نص است (چون حلال ممكن نيست كه حرام باشد) امّا روايات ناهيه، نص نيست چون «لا» هم با

كراهت مي سازد و هم با حرمت، اگر چه ظهور در حرمت دارد، پس جمع بين نص و ظاهر كرده و حمل بر كراهت مي كنيم.

همچنين است در ناحيۀ وجوب و جواز، يعني اگر دسته اي از روايات دلالت بر وجوب امري و دستۀ ديگر دلالت بر جواز آن كنند، چون جواز صريح؛ ولي وجوب ظاهر است، ظاهر را حمل بر اظهر مي كنند، يعني وجوب را حمل بر استحباب مي كنند.

مؤيّد جمع: اين قسم از جمع شاهد نمي خواهد چون جمع بين نصّ و ظاهر است.

نتيجۀ جمع: قول به حليّت (قول دوّم) است.

بررسي اقسام چهارگانۀ جمع
اشاره

مي خواهيم سه طريق اوّل جمع را تضعيف كنيم:

جواب از جمع اوّل:

روايات حليّت در مورد زناي سابق است چگونه آن را حمل بر زناي لاحق مي كنيد اين ممكن نيست، از جمله اين روايت:

* … عن رجل فجر بامرأة يتزوّج ابنتها؟ قال: نعم … «2»

بنابراين اين جمع درست نيست.

جواب از جمع دوّم:

در روايات حليّت تعبير «فجر» و «أتيٰ» دارد كه اتيان و فجور به معني ملاعبه نيست بلكه در لسان آيات و روايات اتيان به معني دخول و فجور به معني زنا است، بنابراين اين جمع درست نيست.

جواب از جمع سوّم:

هيچ يك از اينها حلال تقديري نيست (مثلًا اگر مي گوييم دختر خاله حلال است، يعني حلال فعلي است بله اگر منظور وطي بود، حلال تقديري مي شد) پس چه در زناي سابق و چه در زناي لاحق حلّيّت تقديري نيست، بنابراين فرق بين زناي سابق و لاحق تقديري بودن نيست، بلكه در زناي سابق ايجاد نكاح و در زناي لاحق ادامۀ نكاح حليّت دارد.

معني روايت «لا يحرّم الحرام الحلال» چيست؟

در چندين روايت در مورد زناي سابق و در چند مورد در مورد زناي لاحق به اين حديث استدلال شده بود و در چند مورد هم صدري نداشت يعني نه سابق داشت و نه لاحق. حال چه مانعي دارد كه ما اين را حمل بر عموم كنيم يعني بگوييم كه حرام، حلال را به هم نمي زند خواه حلال ابتدائي باشد يا حلال ادامه اي، پس حلال الهي به وسيلۀ حرام به هم نمي خورد و نكاحِ حلال است كه امّ الزّوجه را درست مي كند و زنا امّ الزّوجه و ديگر محرّمات مصاهرة را درست نمي كند.

اگر اين جمع درست شود، ديگر نوبت به جمعي كه مرحوم صاحب جواهر آن را مي پسنديد، نمي رسد.

نتيجه: به خاطر تعليل حديث نمي توانيم مشكلي را درست كنيم و حمل بر تقيّه كنيم، لذا جمع صاحب جواهر درست نيست.

تلخّص من جميع ما ذكرنا:

جمعهاي سه گانۀ مرحوم صاحب جواهر، با روايات نمي سازد پس فقط جمع چهارم باقي مي ماند كه شواهدي براي آن

ذكر خواهيم كرد.

113 ادامۀ مسئلۀ 5 … 22/ 3/ 81

مؤيّدات جمع چهارم:
اشاره

اين جمع در ما نحن فيه مورد عنايت خيلي از بزرگان قرار نگرفته است در حالي كه پنج مؤيّد دارد:

مؤيّد اوّل:

تعليلاتي كه در روايات آمده بود، و مي گفت «لا يحرم الحرام الحلال» آيا تعليل بايد تعبّدي باشد يا امر عقلي؟ معمولًا تعليل به

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 372.

(2) ح 6، باب 6 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 139

امر عقلي است، حال اگر تعليل به امر عقلي باشد، در اين صورت عام است و زناي سابق و زناي لاحق را شامل مي شود و اينكه خيال شود اگر زناي سابق باشد، حليّت فعليّت ندارد و اگر لاحق باشد فعليّت دارد اشتباه است، چون در زناي سابق، ايجاد نكاح حليّت دارد و در زناي لاحق، ادامۀ نكاح حليّت دارد، پس در هر دو مورد حليّت فعليّت دارد و تقديري نيست، و اگر حرام حلال را حرام نمي كند سابق آن و لاحق آن فرقي ندارد. در واقع اين مسأله مانند «لا تنقض اليقين بالشك» است، شك كه يك چيز بي ارزش است يقين را به هم نمي زند، حرام هم يك چيز بي ارزش است حلال را به هم نمي زند.

اگر تعليل را به زناي لاحق اختصاص دهيم تعليل تعبّدي مي شود و گفتيم كه معمولًا تعليل به امر عقلي است و بايد عام باشد و لاحق و سابق، هر دو را شامل مي شود.

مؤيّد دوّم:

حديثي است كه زراره از امام محمّد باقر عليه السلام نقل كرده است:

* … عن موسي بن بكر، عن زرارة قال: قال أبو جعفر عليه السلام: ان زنا رجل بامرأة أبيه أو بجارية أبيه فانّ ذلك لا يحرّمها علي زوجها و لا يحرّم الجارية علي سيّدها

(تا اينجا در مورد زناي لاحق است)

انّما يحرّم ذلك منه اذا أتي الجارية و هي له حلال

(يعني اگر جاريه حلال باشد و زنا

نباشد، باعث حرمت بر پدر مي شود)

فلا تحلّ تلك الجارية لابنه و لا لابيه الحديث. «1»

روايت با صراحت مي گويد كه وطي حلال باعث حرمت مي شود. جمع اين روايت صريح با روايات سابقه (رواياتي كه دلالت بر تحريم مي كرد) به اين است كه آنها را حمل بر كراهت كنيم، البتّه دلالت روايت صريح است ولي چون سند حديث مشكل دارد به عنوان مؤيّد است نه دليل.

مؤيّد سوّم:

* … عن ابي بصير قال: سألته عن الرجل يفجر بالمرأة أ تحلّ لابنه؟ أو يفجر بها الابن أ تحلّ لأبيه؟ قال: لا إن كان الأب أو الابن مسّها واحد منهما فلا تحلّ. «2»

روايت مي فرمايد، ملموسۀ اب يا ابن، بر ديگري حرام است، بعضي مطابق اين روايت فتويٰ داده اند (منتهي بعضي در مورد كنيز گفته اند)، اين حكمِ به حرمت با رواياتي كه مي گويد «مادون الدخول عيبي ندارد» سازگار نيست، لا بد اين حرمت را بايد حمل بر كراهت كنند، پس وقتي پاي كراهت به اين بحث بازشد، ما هم روايات حرمت را حمل بر كراهت مي كنيم.

ان قلت: كلمۀ «مسّ» در اين روايت كنايه از دخول است.

قلنا: اگر كنايه از دخول باشد مؤيّد نمي شود؛ ولي اگر به معني «لمس» باشد شاهد خوبي است.

مؤيّد چهارم:

روايات عمّه و خاله است كه مانند معمّا است، مشهور مي گويند اگر با عمه و خاله زنا كند، دختر خاله و دختر عمه بر او حرام است. حال اگر زناي سابق در همه جا حرام باشد چه لزومي دارد كه فقط عمه و خاله در بعضي از روايات ذكر شده باشد، ذكر عمّه و خاله در بعضي از روايات نشان مي دهد كه ديگران مطرح نبوده و حرام نيستند و عمّه و خاله بالخصوص است.

مؤيّد پنجم:

تعبيرات قرآن مي فرمايد: «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» يعني حلائل ابناء بر شما حرام است قائلين به حرمت مي گويند مزني بهاي ابناءهم باشد حرام است، در حالي كه ظاهر حلائل اين است كه وطي حلال باشد، و يا در مورد «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ» اينكه «نِسٰائِكُمْ» مي گويد مزني بها را شامل نمي شود، اگر وطي حرام باعث محرميّت باشد (مثلًا وطي حرام پسر، سبب محرميّت بر پدر شود) تعبير «حلائل ابناء» و «نساءكم» معني ندارد، آيا مي توانيم بگوييم فتواي ائمّه عليهم السلام با قرآن تفاوت داشته است؟

از اين موارد معلوم مي شود شارع مقدّس زنا را يك مرحلۀ نازلۀ از وطي مباح دانسته و قائل به كراهت شده است به اين معني كه زنا شباهتي به نكاح دارد؛ ولي شباهت نازله اي است و لذا شارع مقدّس بر آن حكم كراهتي جاري كرده است.

نتيجه: فتواي ما اين است كه زناي سابق و لاحق موجب حرمت نمي شود و محرّمات چهارگانۀ مصاهره در زنا ثابت نيست.

______________________________

(1) ح 1، باب 4 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 9 از ابواب مصاهرة.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109